نگاهي به كتاب «جمهوريخواهي در ايران»
چگونه «فراموشخانه» به فراموشخانه تاريخ رفت؟
مهرا سپينود
كتاب «جمهوريخواهي در ايران» تحقيقي توصيفي درباره فراز و فرود جمهوريخواهي ايرانيان از پيش از انقلاب مشروطه تا انقلاب اسلامي است. ظاهرا نويسندگان اين كتاب يك دانشجو و استاد راهنمايش بودهاند و متن كتاب هم يك پاياننامه كارشناسي ارشد يا دكتري است. نويسندگان كتاب معتقدند اولين نشانههاي جمهوريخواهي در ايران، در دوران حكومت ناصرالدينشاه پديدار شد. زماني كه ميرزا ملكم خان «فراموشخانه» را تاسيس كرد، از در تبليغ جمهوريخواهي درآمد و كوشيد تا براي رياستجمهوري شاهزاده جلالالدين ميرزا زمينهسازي كند. اينكه آيا واقعا ملكم خان در فراموشخانه در پي جا انداختن تز جمهوريت بوده يا نه، سوالي است كه مورخان پاسخهاي متفاوتي به آن دادهاند. فريدون آدميت اعضاي فراموشخانه را آگاهتر از آن دانسته كه در پي «نقشه واهي» بروند اما درباريان غربشناسي چون اعتمادالسلطنه، با اين استدلال كه جمهوريت لازمه فراماسونري است، ملكمخان را جمهوريخواه دانستهاند. برخي هم گفتهاند كه ميرزا ملكم خان، پيش از تاسيس فراموشخانه، در دارالفنون نيز مروج فكر جمهوريت بوده است. به هر حال گره خوردن سلطنت با سنت، در كنار ادعاي پيوند پنهان فراماسونري با تز جمهوريت، تا دههها بعد از ميرزا ملكم خان، موجب بدبيني عمومي به ايده جمهوريت بود. آثار اين بدبيني در مخالفت شهيد مدرس و ساير علما با جمهوريخواهي رضاخان به خوبي مشهود است. نويسندگان كتاب كوشيدهاند با مرور آراي چهرهها و نشريات مطرح در تاريخ متاخر ايران، دگرديسي مفهوم جمهوريت در افكار عمومي جامعه مذهبي ايران را وانمايند و نشان دهند كه چگونه تز جمهوريت كه روزگاري مطعون بود، سرانجام از سوي علما و اقشار مذهبي ايران پذيرفته شد و با پسوند شرعي، در قالب جمهوري اسلامي شكل گرفت. در اين بازه زماني صد و پنجاه ساله، چهرهها و وقايع زيادي رخ نمودند و رقم خوردند تا بالاخره آب تطهير بر سر جمهوريت ريخته شد و نسبت جمهوريت با ميرزا ملكم خان و فراموشخانه، به فراموشخانه تاريخ رفت. نخستين كسي كه در ايران اعلام جمهوريت كرد، ظلالسلطان – فرزند ناصرالدين شاه – بود. پس از ترور محمدعلي شاه، ظلالسلطان كه از مزاج سياسي جامعه كموبيش باخبر بود و دستش هم از قدرت كوتاه مانده بود، اعلام جمهوريت كرد. بانگي كه البته به گوش هيچ شنوندهاي نرفت و كسي براي رياستجمهوري خودخوانده و بيمبناي وي، تره هم خرد نكرد. نويسندگان كتاب معتقدند يكي از تحولات جهاني تاثيرگذار در افزايش تمايلات جمهوريخواهانه ايرانيان، انقلاب روسيه بود. پس از انقلاب روسيه، بسياري از ايرانيان در جستوجوي كار به قفقاز و آذربايجان مهاجرت كردند و با سوسيال دموكراسي آشنا شدند. حزب اجتماعيون عاميون، سوداي مبارزه با سلطنت و ايجاد جمهوري را در سر ميپروراند اما اين خيالات سياسي حتي پس از ظهور چهره قدرتمندي چون رضاخان هم محقق نشد. رد پاي جمهوريخواهي در افكار و آرزوهاي چهرههاي سياسي محبوب و منفور جامعه ايران، همچون دكتر فاطمي و رزمآرا، در فصلهاي گوناگون اگرچه به شكلي نه چندان عميق و تئوريك كتاب دنبال ميشود و نويسندگان كتاب، با پرداختي گذرا، نيمنگاهي مياندازند به تفاوت تلقي بازيگران تاريخ سياسي معاصر ايران از مقوله جمهوريت. در اين مسير تحقيقي، نسبت قطعي يا احتمالي كساني چون قوامالسلطنه و رزمآرا و سيد ضيا و تيمور بختيار و علي اميني و بسياري ديگر، با مقوله جمهوريت مطرح ميشود. در بين اين افراد، ظاهرا رزمآرا بيش از ديگران روياي تحقق پروژه تحققنيافته رضاخان را در سر ميپروراند. بسياري در غرب او را با رضاخان يا با فرانكو مقايسه ميكردند اما محمدرضاشاه كه از جمهوريخواهي جاهطلبانه رزمآرا باخبر بود، به او ميگويد: «نه تو سردارسپه هستي نه من احمدشاه. اين سودا را از سر به در كن وگرنه سر خود را به باد خواهي داد. » با ترور رزمآرا و سپس اعدام دكتر فاطمي جمهوريخواه و مسدود ماندن باب اصلاحات در نظام سلطنتي، كار به آنجا رسيد كه مردي از حوزه علميه قم برون آيد و كاري بكند. با ظهور امام خميني و پيروزي انقلاب اسلامي، جمهوريخواهي ايرانيان محقق شد ولي حرف و حديثهاي تئوريك بر سر كيفيت و كميت عنصر جمهوري در نظام اسلامي برآمده از انقلاب اسلامي، همچنان موجب پويايي جمهوريخواهي ملت ايران و تلاش براي بازتعريف جمهوريت در ساختار سياسي اين سرزمين بوده است.