نگاهي به كتاب «جمعيت فرهنگ رشت»
بارانشهر، پايتخت تجدد ايراني
هومان دورانديش
«بايد توجه داشته باشيد كه اولين قرائتخانههاي ايران را ما در رشت داشتيم. اولين شهرداري، تلفنهاي مركزي، تلگرافخانه، تئاتر، سينما، چاپخانه، روزنامه، عكاسي، دبيرستانهاي دخترانه و آنچه مربوط به فرهنگ و تمدن معاصر است.» اين جملات توصيف اكبر رادي، نمايشنامهنويس بزرگ ايراني، از زادگاهش شهر رشت است. كساني كه با تاريخ تجدد در ايران آشناترند، نيك ميدانند كه رشت پايتخت تجدد ايراني است. تقريبا هر چيز مدرني، ابتدا از رشت وارد ايران شده. فرهنگ تجدد نيز ابتدا در رشت پا گرفت و كمكم دامنگير ساير شهرهاي ايران شد. در كنار رشت البته تبريز و تهران هم زودتر از اكثر شهرهاي ايران نمادها و نهادهاي تجدد را پذيرا شدند. قطعا مجاورت جغرافيايي با روسيه، نقشي اساسي در تجددگرايي رشت و تبريز در اواخر عصر قاجار و اوايل دوران پهلوي داشت. تهران هم پايتخت ايران بود و قاعدتا نوگرايياش افزونتر از كرمان و شيراز و اصفهان بود. اما آنچه رشت را از تبريز و تهران متفاوت ميكند، نه فقط پذيرش برخي از نهادهاي مدرن بلكه خوشامدگويي مردم اين شهر به فرهنگ تجدد بود. در رشت، بنا به علل و دلايل گوناگون، نوعي ليبراليسم فرهنگي پا گرفت كه هنوز هم مشابه آن را در هيچ شهري از ايران نميتوان ديد. عباس مسعودي، موسس روزنامه اطلاعات، پس از سفرش به رشت در سال 1307، درباره اين شهر نوشته است: «حسن تجددخواهي و فكر آزاديطلبي و معارفپروري در مردمان اين شهر تا حدي يعني تقريبا ۲۰ سال زيادتر از ما تهرانيها وجود دارد. اهالي رشت از هر فكر روشن و باز و از هر موضوعي كه بوي آزادي و ترقي و آباداني از آن استشمام شود با آغوش باز استقبال ميكنند. من يقين دارم اهالي رشت يعني اكثريت مردمان اين شهر از حيث تجدد و فكر ترقيخواهي قريب ۲۰ سال از ما تهرانيها جلو هستند. » تجددگرايان ايراني از اين دست سخنان در وصف رشت بسيار گفتهاند. هم از اين روست كه متجددين ايراني، رشت را «دروازه اروپا» ناميده بودند.
اراده تجدد در سبزهميدان
كتاب «جمعيت فرهنگ رشت» كه امسال به كوشش محمدحسين خسروپناه منتشر شده، از خلال بررسي عملكرد يك نهاد فرهنگي (جمعيت فرهنگ رشت) در فاصله سالهاي 1296 تا 1310، كموبيش نشان ميدهد كه چرا رشت را بايد «پايتخت تجدد ايراني» دانست. بخش اول اين كتاب به سرگذشت «جمعيت فرهنگ رشت» از تاسيس تا انحلال ميپردازد، بخش دوم نيز گزيدهاي از مقالات مجله «فرهنگ» را پيش روي خواننده ميگذارد. مجله فرهنگ نشريه جمعيت فرهنگي رشت بوده و خواندن مقالاتش پس از صد سال، واقعا دلنشين و عبرتآموز است و نشان ميدهد در تاريخ معاصر ايران، چيزي به نام «اراده تجدد» نيز وجود داشته است. بنيانگذار جمعيت فرهنگ رشت، ميرزاحسينخان جودت بود؛ دبير رياضيات و از مسوولان شعبه رشت فرقه دموكراتعاميون ايران. جودت اين تشكل را با الگو قرار دادن «شركت علميه فرهنگ» تاسيس كرد. شركت علميه فرهنگ، تشكلي علمي و فرهنگي و كاملا غيرسياسي بود كه در سال 1288 توسط محمدعلي فروغي، سليمان ميرزا اسكندري علياكبر داور و چند تن ديگر در تهران تاسيس شده بود. جمعيت فرهنگ رشت هم، به تاسي از اين تشكل، در نظامنامهاش قيد كرد كه نهادي صرفا فرهنگي و علمي است كه «در كارهاي سياسي وارد گفتوگو نميشود» و «در امور ديني و مذهبي بحث نميكند.» كاملا پيداست كه قيد اين اصول در نظامنامه اين جمعيت، با هدف حساسيتزدايي سياسيون و مذهبيون صورت گرفته بود؛ وگرنه جمعيت فرهنگ رشت، در فعاليتهايش آشكارا از نگرشهاي متحجرانهاي كه به نام مذهب بر فضاي فرهنگي جامعه ايران حاكم بود، انتقاد ميكرد و بعدها نيز، چه در دوران ميرزا كوچك خان و چه در عصر پا گرفتن كمونيسم در ايران، كموبيش دامنش آلوده شد به سياست. به هر حال اين جمعيت هدف اصلياش را «تنوير افكار عمومي و مبارزه با خرافات» و راه رسيدن به اين هدف و نيز «تهذيب اخلاق» را برپايي «نمايشها، انتشار روزنامهها و ايراد كنفرانسهاي علمي و اخلاقي» ميدانست. موسسين اين جمعيت، ابتدا (سال 1296) خانهاي در محله آفَخرا و دو سال بعد سينماي آليوش بيك عليوف بادكوبهاي را در سبزهميدان به عنوان دفتر جمعيت اجاره كردند.
از كلاس اكابر تا كميسيون موزيك
جمعيت فرهنگ با پنج كميسيون مالي، قرائتخانه و كتابخانه، موزيك، تئاتر و كلاس اكابر كار و بارش را پيش ميبرد. منابع مالي جمعيت عبارت بود از حق عضويت، اعانه و درآمد حاصل از نمايش. اعضاي رسمي كه تا پيش از سال 1300 حدود 25 نفر بودند، حق عضويت ميدادند و اعانهدهندگان هم هر ماه مبلغي بين 1 تا 10 قران ميپرداختند. اما درآمد اصلي جمعيت از اجراي نمايش بود كه نه فقط كفاف مخارج فعاليتهاي جمعيت را ميداد بلكه «كسر بودجههاي اغلبي از مدارس رشت را ضمانت ميكرد و نميگذاشت امور آن مدارس مختل بماند.» با پر و بال گرفتن جمعيت فرهنگ، جمعيتهاي مشابهي در ساير شهرهاي ايران به ويژه در شهرهاي شمالي كشور تاسيس شد. در گيلان مجمع پرورش انزلي، مجمع ادبي ترقي لنگرود، انجمن پرورش قزوين و جمعيت پيك سعادت نسوان رشت تحت تاثير و با كمك اعضاي جمعيت فرهنگ رشت پديد آمدند. در سال 1298، جمعيت فرهنگ كتابخانه و قرائتخانه خود را «با 276 جلد كتاب به زبانهاي فارسي و روسي و فرانسوي و روزنامهها و مجلههاي متعدد داخلي و خارجي» در سبزهميدان افتتاح كرد. در اسفندماه 1303، تعداد كتابهاي اين كتابخانه به بيش از 1000 جلد رسيد. در 1310 كه جمعيت فرهنگ به دستور شهرباني تعطيل شد، كتابخانهاش «متجاوز از 15هزار جلد كتاب علمي و تاريخي و اخلاقي نفيس و گرانبها» داشت. در سال 1303، 25هزار نفر از مردم شهر رشت از اين كتابخانه استفاده ميكردند. كميسيون موزيك جمعيت نيز مردم را به آموختن «علم موسيقي» تشويق ميكرد و در بهمن ماه 1298 «كلاس موزيك» براي مردم بارانشهر داير كرد. شركت در كلاس اكابر هم رايگان بود و مدرسان نيز مزدي بابت تدريس نميگرفتند. در هر سال تحصيلي يك كلاس اكابر در رشت برگزار ميشد و در خرداد ماه از نوآموزان امتحان ميگرفتند. به گزارش مجله فرهنگ، در خرداد ماه 1304 «قريب به يكصد نفر كه از سواد بيبهره بودند از عهده امتحانات به خوبي برآمدند و نتيجه زحمات اين جمعيت را معلوم داشتند.»
تئاتر بهمثابه ابزار تغيير
اعضاي تجددطلب و ترقيخواه جمعيت فرهنگ رشت، تئاتر را ابزاري موثر براي «گسترش آگاهي، روشن كردن افكار و اذهان عامه و آشنايي مردم با حقوق فردي و اجتماعي خود» ميدانستند. استدلال آنها اين بود كه اكثر مردم ايران فعلا بيسوادند و «بهترين وسيله تربيت توده و آشنا كردن آنها به عيوب قديم و محاسن جديد، تئاتر است؛ زيرا تاثير افسانه و بازي در اذهان ساده به مراتب بيش از درس و وعظ است.» به تأسي از چنين نگرشي، در تبريز و اردبيل و اصفهان و قزوين و انزلي هم اجراي نمايش باب شد. برخي از اعضاي جمعيت فرهنگ در نمايشهاي اين جمعيت نقشآفريني هم ميكردند كه از ميان آنها ميتوان به رضا روستا، پدر هما روستا، اشاره كرد. نمايشهاي جمعيت فرهنگ دو نوع بود: پردهخواني در كوچه و خيابانهاي رشت، نمايشهايي كه در سالن و روي سن اجرا ميشدند. اكثر نمايشنامهها ترجمه آثار نويسندگان اروپايي مثل ويكتور هوگو و به ويژه مولير بود. نمايشنامههاي كمدي مولير، با انتقادات كوبندهاش از متحجرين، وقتي كه اجرا ميشد، «در بيداري افكار عمومي تاثير زياد ميكرد.» چنين نمايشهايي «گاهي واكنش منفي بين مرتجعين محل به وجود ميآورد» اما اشرافزادگان رشتي كه اروپا ديده بودند از نمايشهاي جمعيت فرهنگ استقبال و حمايت مالي ميكردند. علاوه بر اشراف، اشخاص متعين مثل تجار و كسبه رشت و حتي شماري از كارمندان هم حامي نمايشهاي جمعيت فرهنگ رشت بودند. در فاصله 1297 تا 1304، جمعيت فرهنگ توانست حدود 200 بار در رشت و انزلي نمايش اجرا كند.
آزاديخواهي گيلهبانوان
جمعيت پيك سعادت نسوان رشت، در 1320 تحت تاثير جمعيت فرهنگ رشت تاسيس شد. بيشتر بنيانگذاران و اعضاي اين جمعيت، خواهران و همسران اعضاي جمعيت فرهنگ بودند. در آن زمان هنوز فضاي رشت به گونهاي نبود كه زنان بتوانند در محافل عمومي فعاليت چنداني داشته باشند. بنابراين فعاليت جمعيت پيك نسوان، محدود به خانهها بود. هدف اين جمعيت «آشنا كردن زنان با مسائل روز، حركت دادن زنان به سوي فعاليتهاي اجتماعي، پرورش استعدادهاي نهفته و آموزش بهداشت» بود. فعاليت اين تشكل در راستاي اين اهداف نيز عبارت بود از: 1- آموزشهاي هنري و خياطي با هدف كسب درآمد براي زنان 2- اجراي نمايش براي زنان 3- تاسيس دبستان دخترانه در رشت 4- انتشار مجله. از آنجايي كه اعضاي اين تشكل تجربه بازيگري و كارگرداني تئاتر نداشتند، برخي از اعضاي گروه نمايش جمعيت فرهنگ به گروه نمايش جمعيت پيك نسوان كمك ميكردند. دبستان دخترانه اين جمعيت نيز در 1302 تاسيس شد و مديريتش با جميله صديقي بود. در 1306، كميته محلي تهران فرقه كمونيست، درباره اين دبستان ششكلاسه گزارش داد كه محصلان اين مدرسه را «با يك روح تجددپرورانه تربيت مينمايند.» در 1305 نيز كلاس اكابر براي زنان رشتي تشكيل شد كه شمار نوآموزانش تا سال 1307 به يكصد نفر رسيد. «مجله پيك سعادت نسوان» نيز با مديريت روشنك نوعدوست، دوماهنامهاي بود كه نويسندگانش زنان رشتي و گاه مردان رشتي و غيررشتي بودند. محمدتقي بهار نيز در اين مجله قلم ميزد. كتابفروشي شرافت (در راسته زرگرها) محل فروش اين مجله آوانگارد بود. مجله را نظميه در شهريور 1307 تعطيل كرد. دليل توقيف اين نشريه معلوم نيست ولي ظاهرا با توقيف مجله «فرهنگ» مرتبط بوده است؛ چراكه مجله فرهنگ هم در مهر 1307 توقيف شد.
مجله فرهنگ
مجله فرهنگ ماهنامهاي بود كه در طول 14 سال فعاليت انجمن فرهنگ رشت، مجموعا چهار سال منتشر شد. اولين شمارهاش در دي ماه 1298 و آخرين شمارهاش در مهر ماه 1307. اين مجله نخستينبار در تير 1299 توقيف شد. در فروردين 1304 نيز دوباره منتشر شد. نويسندگانش مدرنيستهاي ناسيوناليست و ماركسيست بودند. اكثرا ساكن رشت بودند ولي برخي هم مثل سعيد نفيسي و ابوالقاسم ذره، از تهران و مسكو براي اين ماهنامه مقاله مينوشتند. در دوره دوم، تقي رائقي، مدير و سردبير مجله بود. بخش دوم كتاب، حاوي 26 مقاله از مجله فرهنگ است. برخي از اين مقالات، خامانديشي تجددطلبان رشتي را نشان ميدهد و برخي ديگر برآمده از نگاهي عميق و سنجيدهاند. مثلا در مقاله «مدارس قديمه»، كه در شماره 4 اين مجله در فروردين 1299 منتشر شده، نويسنده (عيسي صديق) يادآور ميشود كه مدارس جديد در جهان غرب، از دل مدارس قديم بيرون آمدهاند؛ بنابراين مدارس قديم را بايد اصلاح كرد تا توان زايش داشته باشند. عيسي صديق در اين مقاله نوشته است: «مدارس قديمه كه ابن سينا و طبري و البيروني را تعليم داده... امروز مناظر تالمآوري نشان ميدهند. عدهاي از آنها غيرمسكون و منزل و مأواي حيوانات يا مزبله شهر واقع گشته است. عدهاي ديگر به واسطه اشخاصي اشغال گرديده كه قادر بر كرايه كردن خانه نيستند.». وي سپس ميپرسد: «آيا حقيقتا وجود مدارس قديمه لازم است و بايد آنها را اصلاح نمود يا بايد آنها را به حالت كنوني گذارد تا به كلي منهدم گردد؟» پاسخ صديق به اين سوال چنين است: «احيا و حفظ مدارس قديمه لازم است زيرا علماي مذهبي ما از آن مدارس خارج ميشوند... مذهب مقدس اسلام يكي از عوامل وحدت مليت ما است و مدارس قديمه بايد يكي از موسسههايي باشد كه اين وحدت را پاسباني كند. » وي نياز به فقيه براي قضاوت و وكالت در عدليه، ضرورت تدريس زبان عربي را دلايل حفظ مدارس قديم ميداند و درباره دليل دوم ميگويد: «تقريبا نصف كلماتي كه اكنون استعمال ميكنيم عربي است.» صديق نهايتا مينويسد: «دارالفنون، كمبريج و آكسفورد... از قرن سيزدهم تا نوزدهم مانند مدارس قديمه ما بودهاند و رفتهرفته... دارالفنونهاي كنوني را تشكيل دادهاند. هر يك از كالجهاي اين جامعه در قسمت مهمي از ترتيبات مانند مدارس قديمه ما هستند و در قسمت ديگر مقتضيات قرن بيستم را محفوظ داشتهاند. ما نيز به خوبي ميتوانيم از مدارس قديمه همان استفاده را بكنيم كه انگليسها از كالجهاي آكسفورد و كمبريج نمودهاند. »
ابوالقاسم ذره نيز در تير مه 1304 در مقاله «جامعه نو زبان نو لازم دارد»، از مقاومت محافظهكاران ادبي در برابر ورود لغات اجنبي به زبان فارسي انتقاد كرده و نوشته است: «هر گاه سبك تحريرات و الفاظ مستعمله اولين روزنامه ايران... را كه در زمان ناصرالدين شاه تاسيس گرديده با جرايد امروزه بسنجيم اختلافات اين دوره و ترقي زبان و ادبيات ما به خوبي معلوم ميشود... در ايران محافظهكاران ادبي و مرتجعين علمي نيز مانند مرتجعين سياسي پيوسته هياهوي زياد در نماياندن خطرات دخول لغات اجنبي و اختراع لغات جديده در زبان پارسي ميكنند... هر زباني كه قواعد صرف و نحو خود را حفظ كرده باشد يك زبان مستقل شناخته خواهد شد اگرچه هزاران لغت اجنبي عاريه كرده باشد... پس فرياد و استغاثه متعصبانه اين قوم در اختلاط لغات عرب يا فرانسه و غيره با فارسي به كلي بيجا است.» محمد جودي نيز در ارديبهشت 1304 در مقاله «زن در جامعه ما»، با اشاره به مقالات مربوط به زنان در مطبوعات ايراني منتشره در اروپا، نوشته است: «چه ضرر دارد ما نيز كه از نزديك شاهد بسياري از بدبختيهاي اجتماعي هستيم اين موضوع را... طرح نموده منورين و مخصوصا خانمهاي فاضله {را} كه خوشبختانه ولايت گيلان خالي از آنها نيست به شركت در اين زمينه و اظهار عقيده دعوت نماييم.» وي در دفاعيه پرشورش از حقوق مدرن زنان مينويسد: «من اعتقاد دارم كه اگر درب همين مدارس... را از ابتدا به روي نسوان ميگشودند... امروز زنان ايران ميتوانستند كه راهنماي اخلاق و افكار و احساسات عمومي {شوند}... ولي نه فقط نالههاي مظلومانه نسوان را پشت گوش افكندند... بلكه... در تضعيف افكار و احساسات و تخفيف عقايد و تحقير عواطف آنان كوشيدند. كلمات... «ناقصالخلقه»، «بيشعور»، «ضعيفه» كه هنوز هم متداول و متعارف است عاديترين القاب و عناويني بود كه به آنها ميبخشيدند.»
پايان جمعيت
بسياري از اعضاي جمعيت فرهنگي رشت، در دوران پاياني حاكميت ميرزا كوچك خان بر رشت، دامن فرهنگ را فرو نهادند و در آغوش سياست افتادند. برخي در دولت ميرزا مشغول به كار شدند، برخي به فرقه كمونيست ايران پيوستند، برخي هم در اعتراض به اين روند، به قزوين رفتند. پس از شكست ميرزا از رضاخان، جمعيت مدتي از فعاليت محروم شد اما در مجموع رضاخان با آنها سختگيري چنداني نكرد. ولي در طول دهه 1300، رشد گرايشهاي ماركسيستي برخي از اعضاي انجمن، حساسيت حكومت رضاشاه را برانگيخت. با اينكه رضاشاه با تجددخواهي فرهنگي ترقيخواهان رشتي مشكلي نداشت، ولي چپگرايي رو به رشد اعضاي جمعيت فرهنگي رشت، نهايتا كار دست اين تشكل داد.. هنوز به درستي معلوم نيست چه كسي كركره اين تشكل را پايين كشيد و درش را تخته كرد. حكومت رضاشاه يا خود اعضاي جمعيت؟ برخي تصميم حكومت و برخي هم پراكندگي افراد و ناتواني مالي جمعيت را علت تعطيلي آن در اواخر سال 1310 ميدانند. داوري دقيق در اين زمينه، منوط به كشف اسناد و مدارك بيشتر است.