جهان پيشرو: امريكا و ديگران يا ديگران و امريكا؟!
جهان پيش رو (مناظره درباره جهان پس از امريكا)
ويراستاران: شان كلارك و سابرينا هوك
ترجمه: عليرضا طيب
نشر ني/چاپ اول 1393
مسعود شاهحسيني/ پس از پايان جنگ جهاني دوم و تا فروپاشي اتحاد جماهير شوروي كمتر كسي فكر ميكرد سياست بينالملل تا اين حد تحت تاثير پديدههاي مختلف داخلي بازيگران، منطقهيي و جهاني قرار بگيرد كه لزوم بازنگري در شيوه پرداخت به متغيرهاي آن احساس شود. آنها كه با طيب خاطر از برتري همهجانبه امريكا ايده «جهان تك قطبي» را مطرح كرده بودند بر اساس منطقي نمايان از «فراواني» منابع و قدرت همهجانبه اين كشور تحليل خود را ارايه ميدادند. اما اكنون و پس از دو دهه چه شده است؟ نفوذ و قدرتي كه از آن به عنوان امپرياليسم امريكا ياد ميشد چرا و چگونه مورد ترديد قرار گرفته است؟ پاسخ روشن است. «ديگران قد برافراشتهاند». نظم نوين امروزي از سمت و سويي كه امريكا 20سال پيش آن را به جهان ديكته ميكرد اكنون ديگر كارايي سابق را ندارد. بنابراين نميتوان منكر اين نكته شد كه در مناسبات قدرت دوراني كه «جهان پس از امريكا» خوانده ميشود تغييراتي به وجود آمده است. امروزه بسياري از اقتصادهاي در حال توسعه در چارچوب پيمانها و كميسيونهايي مانند «گروه بيست» وارد كاروزار سياست جهان شدهاند كه هر كدام داراي مولفههاي تعيينكننده منحصربهفردي هستند و توانايي تاثيرگذاري بر آينده مسائل نظام بينالمللي را دارند. چين و هند در زمينه اقتصاد به حدي از رشد رسيدهاند كه پيشبيني در باب آينده جهاني كه در آن از «سده امريكايي» خبري نيست كاري به غايت مشكل است. اما هنوز اين ميزان پيشرفت و تغييرات به ساير ابعاد نظام بينالملل تسري نيافته است و درست همين جاست كه مشكل اصلي آغاز ميشود. امروزه مباحثي مانند فقر، محيطزيست، سلاحهاي هستهيي و كشتار جمعي، انرژي، بيماريهاي همهگير و مرگبار، قدرت و مسووليت بينالمللي نهادها و ميزان تاثير و تاثرشان بر شكلدهي به رفتارهاي آزادانه يا از سر اجبار واحدهاي نظام بينالملل، چالشهاي اصلي زمانهيي هستند كه در آن الگوهايي از «زيست چندگانه» مجددا در حال بازتعريفشدن است. شكي نيست كه جهان امروز بهشدت ناپايدار است و بر همين اساس هم قايل نشدن به در نظر گرفتن فرضيات و پيشنيازهاي ضروري هر پديدهاي، بهشدت مستعد دگرگوني در بروندادهاي مربوطه- به خصوص در زمينه سياست- است. طبيعي است كه در سياست بينالملل موضوع قدري پيچيدهتر باشد. چرا كه با انبوهي از انگيزهها و توزيع تواناييهاي واحدهايي مواجه هستيم كه خود به خود بر كنش يكديگر اثر ميگذارد. «جهان پيشرو» بر اين بستر نگاشته شده است. كتابي كه در واقع تكملهيي بسيار عميقتر و وسيعتر از پروژهيي است كه «فريد زكريا» در سال 2008 آغازگر آن بوده است. به دليل تحولات شگرف و دور از تصوري كه جهان در دو دهه گذشته شاهد آن بوده است، همواره ايده رهبري جهاني امريكا و چيستي و جهت قدرت اين كشور مورد بازانديشي قرار گرفته است. در واقع حول اين محور است كه شان كلارك و سابرينا هوك (ويراستاران كتاب) و 52 نويسنده ديگر با وسواسي تمام علمي در باب آينده سياست جهان، قدرت امريكا و اينكه چه پيش خواهد آمد به بحث ميپردازند. ويژگياي كه نويسندگان كتاب همواره بر آن تاكيد ميكنند و به خوبي هم نمود دارد، جامعيت و ارايه استدلالاتي كاملا علمي و متقن است كه به اذعان خودشان ميتواند مورد استفاده هر فردي- از سياستمداران تا دانشجويان و هر علاقهمند ديگري- در هر گوشه دنيا قرار بگيرد. كتاب متشكل است از 47 بحث مختلف كه در پنج بخش تنظيم شده است. در بخشهاي اول و دوم به مساله جابهجايي قدرتها از ديدگاهي تاريخي و همچنين افول قدرت امريكا و ظهور ديگر قدرتها مانند چين، هند، برزيل و... از منظرهاي گوناگون ميپردازد. بخش سوم جنگ و صلح در شرايط چندپارگي و تقسيم قدرت را از منظر هستهيي و نقش بازدارندگي آن بررسي ميكند. در بخش چهارم پرسش مقدماتي و اساسي كتاب (ابرقدرت كيست؟) در كنار مسائلي مانند كارايي و نقش سازمان ملل و ساير نهادهاي بينالمللي، اقتصاد و تجارت بينالملل، حقوق، حاكميت و مداخلات بشردوستانه مطرح ميشود و بالاخره در بخش پاياني هم به تامل در باب نفت، انرژي و محيط زيست بينالملل، تغييرات آب و هوايي، انقلاب در زمينه تكنولوژي و شتاب روزافزون آن، گرم شدن زمين و تحولات منبعث از آن پرداخته ميشود. با چنين رويكردي با كتابي چندوجهي و متكثر از ديدگاههاي گوناگون مواجه هستيم كه توزيع تواناييها و امكان پيشروندگي تحولات هر واحد نظام بينالملل را به خوبي تشريح ميكند و بستر نظم چندلايه كنوني را عميقا موشكافي ميكند. اگر بپذيريم فريد ذكريا در كتابش بيشتر بر مولفه اقتصاد و نقش آن تاكيد دارد و در نهايت هم با توجه به ويژگيهاي ذاتي و رفتاري مردم امريكا راي به ادامه برتري اين كشور ميدهد اما در «جهان پيشرو» موضعگيريها به ساير سطوح مانند فرهنگ و ارزشهاي اجتماعي، هويت و مليگرايي هم تسري پيدا ميكند و در پارهيي از مباحث هم به ارايه راهحلهايي به سياستگذاران و مجريان سياستگذاري خارجي اقدام ميكند. آنچه مسلم است ديدگاههاي مطرح شده در اين كتاب طيف وسيعي از موافقان و مخالفان را در بر ميگيرد. در شرايطي كه در جغرافياهايي دورتر از امريكا، ديگر اين كشور تعيينكننده نيست و كانونهاي قدرتي متفاوت از اين كشور شكل گرفته است كه هر كدام هم داعيهيي دارند، رويكرد برخورد و تحليل هم به همان اندازه دچار تغيير شده است و ميطلبد كه در بررسيهاي سياست بينالملل مورد غفلت واقع نشوند كه همين امر هم پاسخ به پرسشهاي مطرح شده را دشوار ميسازد. هر چند در كتاب جهان پيش رو هم با توجه به «سرزندگي فرهنگي امريكا» تا حدودي قافلهسالاري اين كشور مورد ترديد قرار نميگيرد اما نكتهيي كه اين كتاب با اطمينان از آن صحبت ميكند و همواره بر آن تاكيد دارد، گفتوگو و «همدلي» ميان اعضاي تشكيلدهنده نظام بينالمللي نوين است. از نظر نويسندگان كتاب در برخورد نهايي، همگان بايد مورد نظر واقع شوند تا آيندهيي كه روشن نيست، بهايش براي ديگران «گزاف» نباشد.