• 1404 سه‌شنبه 9 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6029 -
  • 1404 دوشنبه 8 ارديبهشت

روايت يازدهم: وليعهدي، بعد از مرگ عباس ‌ميرزا

مرتضي ميرحسيني

عباس ميرزا كه مرد، انتخاب وليعهد جديد داستان شد. پدرش هنوز زنده بود و تصميم نهايي را هم خودش مي‌گرفت. چند تايي از شاهزادگان قاجاري كه هر يك حامياني در پايتخت و دربار داشتند مدعي عنوان وليعهدي شدند و گفتند شاه بايد هر چه زودتر يكي ديگر از پسرانش را براي جانشيني معرفي كند. شاه قبل از تصميم كمي درنگ كرد. شايد همه گزينه‌هاي ممكن و پيامد انتخاب هركدامشان را سنجيد. در آخر، پسرانش را كنار گذاشت و به آنان براي پيگيري آنچه در سر داشتند، فرصتي نداد. طبق توافقي كه در تركمانچاي با روس‌ها كرده بود - و روس‌ها در نامه تسليتي كه برايش نوشتند، يادآوري‌اش كردند - سلطنت را در شاخه عباس ميرزا حفظ كرد و آن را به يكي از نوه‌هايش، به پسر بزرگ وليعهدش داد. از ميان چند ده پسر پادشاه، آن شاهزادگاني كه مدعي جانشيني بودند به اين انتخاب اعتراض كردند و بعد سرخورده از تقلايي بيهوده - و به اميد رسيدن فرصتي بهتر - در گوشه‌اي آرام گرفتند. آن زمان كار بيشتر از آنان برنمي‌آمد. ساكت شدند و به اكراه - و موقتا - تصميم شاه را پذيرفتند. سيمونيچ در كتاب «خاطرات وزير مختار»، برخي حوادث آن روزها را روايت مي‌كند. مي‌نويسد: «هنگامي كه تازه شيوع يافته بود كه عباس ميرزا مشرف به موت است، همه‌ كس در تبريز مي‌دانست كه كار از كار گذشته است. نمايندگان سياسي روس و انگليس هر كدام در نقطه‌اي اقامت داشتند: اولي در تبريز و دومي در تهران بود. ضرورت ايجاب مي‌كرد كه وضع خود را روشن كرده و تا رمقي از حيات در وجود شاه هست، او را وادار كنند كه در انتخاب جانشين خود شتاب ورزد. سفير روس در اينكه از چه كسي بايد پشتيباني كرد، ترديدي نداشت و تمام هم خود را به محمد ميرزا پسر ارشد عباس ميرزا معطوف داشته بود. برعكس نماينده انگلستان ديرزماني پا به پا مي‌كرد و سعي داشت تمام دسته‌ها را راضي و همه مدعيان سلطنت را اميدوار نگه دارد و تنها نام محمد ميرزا در جزو كسان مورد حمايت او نبود.» روس‌ها انتخابشان را كرده بودند و مي‌دانستند بايد پشت كدام شاهزاده بايستند. اما انگليسي‌ها، نقشه‌هاي ديگري داشتند. راوي اضافه مي‌كند: «بايد گفته شود كه تمايل پيشين انگلستان به عباس ميرزا از روزي كه او به روسيه نزديك شد، كاهش يافت و اين بي‌مهري دامنگير همه افراد خاندان او شد. به ‌علاوه انگلستان از روزي كه ديگر در كابينه‌هاي ايران نقش اساسي نداشت، چندان به فكر آن نبود كه دولت واحدي بر سر كار آورد، بلكه ترجيح مي‌داد كه كشور ايران به تعداد مدعيان سلطنت به قطعات مستقل و مجزا تقسيم شود.» اما خود محمد ميرزا كه قرار بود شاه بعدي ايران شود، زمان مرگ پدرش در افغانستان، درگير كارزار هرات بود. به توصيه و نهيب مشاورانش - كه ميرزا ابوالقاسم قائم‌مقام، بزرگشان بود - به خراسان برگشت و از آنجا راهي تهران شد. از حمايت روس‌ها مطمئن بود و از تصميم پدربزرگش خبر داشت، اما به مردان - و زناني - كه در دربار لانه كرده بودند، بدبين بود. مي‌ترسيد كه دسيسه‌اي بچينند و او را از عنواني كه حق خودش مي‌دانست، محروم كنند. «عاقبت محمد ميرزا جوان‌ترين برادران تني خود قهرمان ميرزا را در مشهد به جاي خود گمارده و به اتفاق قائم‌مقام روانه تهران شد. پس شاه دست به كار زده و نوه خود را به جانشيني خويش انتخاب كرد و مراتب را به وسيله وزير امور خارجه به سفارت روس و انگليس ابلاغ كرد. قائم‌مقام به پاداش خدمات گذشته و به رسم پيش‌پرداخت خدمات آينده، به لقب اتابكي ملقب شد. ضمنا شاه كه از رشك و حسد پسران ديگرش بر جان وليعهد جوان بيم داشت، چند روزي او را در تهران نگه داشت و سپس با سفارش مخصوصي روانه تبريز كرد.» انگليسي‌ها هم خواه‌ناخواه با اين تصميم شاه كنار آمدند، به وليعهد جديد تبريك گفتند و «گروه افسراني كه كمپاني هند شرقي براي تعليم سپاهيان ايران فرستاده بود» را در سفر به تبريز همراه او فرستادند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون