از بيجه تا امروز روانشناسي جنايتي تكراري
رضا اسدي | دوباره خبري در رسانهها منتشر شد كه قلبها را فشرد و روح جامعه را زخمي كرد. مردي كه با جعل عنوان مامور شهرداري، بچههاي ۱۰ تا ۱۵ ساله را فريب ميداد، به جرم آزار جنسي و تجاوز بازداشت شد. اين خبر، براي بسياري يادآور نامي تلخ و فراموشنشدني «بيجه» است. مردي كه در دهه هشتاد با اعتراف به تجاوز و قتل بيش از بيست كودك، يكي از تاريكترين پروندههاي جنايي ايران را رقم زد، اما آنچه امروز ما را بيش از هر چيز نگران ميكند، صرفا وقوع يك جنايت هولناك نيست؛ بلكه تكرار الگوهايي است كه سالها پيش نيز شناخته شدند، تحليل شدند، هشدار داده شدند. با اين حال گويي گوش شنوايي نبود. چرا جامعهاي كه تجربه بيجه را دارد، باز هم نظارهگر تولد جنايتي مشابه است؟ پاسخ را نه فقط در نهادهاي قضايي و اجرايي، بلكه در لايههاي عميق روان انسان، ساختار معيوب تربيت و فرهنگ جنسي پنهان بايد جُست.
از خلأ عاطفي تا لذت ساديستي
تحليل روانشناختي رفتار اين مجرم نشان ميدهد كه ما با فردي مواجه هستيم كه خود قرباني خشونت يا سوءاستفاده جنسي در دوران كودكي بوده است. اغلب افرادي كه دست به چنين جناياتي ميزنند در گذشته خود با طرد، تحقير، غفلت يا آزار مواجه شدهاند، اما نه هر قربانياي تبديل به مجرم ميشود. وجه تمايز اين افراد، عدم توانايي در تجربه همدلي، ناتواني در مهار اميال و اختلال در رشد وجدان اخلاقي است. ويژگيهاي رفتاري همچون جعل عنوان، استفاده از موقعيت قدرت براي فريب و تكرار سيستماتيك تجاوز، همگي نشانههايي از اختلال شخصيت ضد اجتماعي Antisocial Personality Disorder همراه با انحراف جنسي پاتولوژيك (پدوفيلي) هستند. اين افراد غالبا فاقد احساس گناه، دچار ناتواني در تنظيم هيجانات منفي و برخوردار از ذهنيتي سلطهجو و شيوارانه نسبت به ديگرانند. قرباني برايشان انسان نيست؛ وسيلهاي است براي لذت، قدرت يا انتقامگيري از جهاني كه آنان را طرد كرده است.
مكانيزمهاي دفاعي و روانرفتاري مجرمان جنسي
در روانشناسي عميقتر، چنين افرادي اغلب داراي مكانيزمهاي دفاعي واپسراننده، فرافكن و گاه دوپارهساز Splitting هستند. آنها بخشهاي دردناك خود را به بيرون فرافكني ميكنند: «من قربانيام، پس حق دارم ديگران را مجازات كنم.» جعل هويت، ميل شديد به كنترل و گزينش قربانيان كمدفاع، بازتاب تعارض دروني ميان خود ضعيف و خود برترنماي آنهاست. آنها با كنترل قرباني بر احساس بيقدرتي وجودي خود غلبه ميكنند. زخمهايي كه سالها بر بدن و ذهن قرباني ميماند
قربانيان تجاوزهاي كودكآزاري، آسيبديدهترين گروههاي اجتماعياند. پيامدهايي چون اختلال استرس پس از سانحه PTSD اضطراب، افسردگي، احساس گناه، اختلال در شكلگيري هويت جنسي و حتي تمايلات خودآزاري يا خودكشي در كمين آنان است. سكوت كودك، نه نشانه فراموشي كه نشانه فلج رواني است. بدون مداخله درماني، اين كودكان تا سالها يا حتي تا پايان عمر، با بار آن حادثه زندگي ميكنند.
نقش جامعه و فرهنگ در تكرار جنايت
جامعهاي كه در آن صحبت از بدن، آموزش جنسي و مرزهاي ايمن «تابو» تلقي ميشود، ناخواسته زمينه وقوع جنايت را فراهم ميكند. وقتي كودك نميداند تجاوز چيست، نميفهمد لمس نادرست يعني چه و جرات ندارد حرف بزند، پدوفيلها كار آسانتري دارند. انكار جنسي بودن انسان، ما را در برابر واقعيتهايي دردناك، كور ميكند. كساني كه تنها پس از وقوع فاجعه به سراغ موضوع ميروند و نظام آموزشي كه هيچ آموزش جنسي علمي و مرحلهبنديشدهاي ندارد همگي بخشي از چرخه قربانيسازي هستند.
از پيشگيري تا بازسازي رواني
براي شكستن چرخه تكرار، فقط مجازات كافي نيست. ما نياز به نظامهايي چندلايه داريم: ۱) آموزش جنسي مرحلهاي در مدارس و خانوادهها، ۲) ارزيابيهاي روانشناختي در دورههاي حساس رشد كودكان، ۳) برنامههاي مداخلهاي براي كودكاني كه مورد سوءاستفاده قرار گرفتهاند، ۴) شناسايي و درمان افرادي كه گرايشهاي جنسي پرخطر دارند، ۵) بازتواني رواني قربانيان با تيمهاي تخصصي رواندرماني
زخم بيجه، چهره عوض كرده است
بيجه نمرده؛ او با چهرهاي نو بازگشته. تا زماني كه زخمهاي كودكانه را ناديده ميگيريم تا وقتي كه آموزش جنسي را تابو ميدانيم، تا وقتي به جاي شفافسازي در لاك انكار و شرم پنهان ميشويم، اين چرخه ادامه خواهد يافت. جامعهاي سالم، از كودكان سالم شروع ميشود. امنيت رواني و جسماني كودكان، نه يك امر خصوصي كه يك مسووليت عمومي است. بياييد اينبار به جاي انكار و فراموشي از اين جنايت، يك آگاهي بسازيم. آگاهي كه شايد زخمها را درمان نكند، اما نگذارد زخمهاي بعدي شكل بگيرند.