پريدن يا نپريدن؟ مساله اين است!
مهدي خاكيفيروز
در دل دشتهاي سوزان استراليا جايي كه خورشيد با ملاقهاي زردرنگ، مغزها را ميجوشاند، كانگورويي به دنيا آمد كه با ديگر كانگوروها يك تفاوت اساسي داشت: بهجاي اينكه با دوستانش مسابقه پرش از صخره تا كافه آكاسيا بدهد، شبها پشت بتههاي خشك مينشست و با هدفون به فايلهاي صوتي «يادگيري انگليسي در خواب» گوش ميداد. نامش كوين بود، ولي دوستانش او را «حافظِ پرنده» ميناميدند؛ چون هم خوب شعر ميگفت و هم خوب ميپريد. او در دوران نوجوانياش با عشق ديوانهواري به واژهها دل بست. آنقدر كه يك بار به جاي برگهاي اكاليپتوس، ديكشنري آكسفورد را جويد و دو هفــته بعـد، شروع كرد به گفــتن جملههايي مثل «To hop or not to hop, that is the question.»
يك روز، وقتي داشت مثل هميشه با خود حرف ميزد، راديو اعلام كرد كه جزاير چاگوس قرار است انتخابات برگزار كند. چاگوس آن بهشت كوچك ميان اقيانوس، جايي كه نارگيلها تنبلي را به حد كمال رساندهاند و لاكپشتها با سرعت يك ميليمتر بر ساعت راه ميروند.
كوين با شنيدن اين خبر، چشمانش را به افق دوخت و با صدايي كه بيشتر شبيه شيهه يك اسب آگاه بود تا بانگ يك كانگورو، فرياد زد: «من نيز حقي دارم! اگرچه دم دارم.»
او كلاه شاپوي پدربزرگش را بر سر گذاشت، كرواتي از پوست موز به گردن آويخت و ستاد انتخاباتياش را راه انداخت با شعار جاودانه «به جاي تنبلي، با من بپريد.»
پوسترهايش كه توسط يك طوطي نقاش طراحي شده بود، نشان ميداد كه كوين در حال پرش از روي قله فساد، به سوي دشت صداقت است.
در مناظرهها، حرفهايي ميزد كه ملت را مدهوش ميكرد. از جمله اينكه «من كانگورو هستم، اما كيف پول ندارم. پس دزدي هم نميكنم.» و گاه ميگفت: «درست است كه من كيسه دارم، اما نه براي پنهان كردن اسناد محرمانه!»
اما افسوس! دست ناپيداي نژادپرستي و خشم كهنه دوپاها، كاري كرد كه كوين با 47 درصد آرا، با فاصلهاي بسيار نزديك، از پيروزي باز ماند. يكي از مخالفانش گفته بود: «اگر امروز بگذاريم يك كانگورو رييسجمهور شود، فردا بايد با مارمولكها مذاكره كنيم.»
كوين اما شكست را با فلسفهاي برگرفته از ذن و زِنِگورو پذيرفت و گفت: «حتي وقتي نميپري، باز هم بايد دم خودت را بالا بگيري.»
پس تصميم گرفت مسير خود را از دموكراسي به دل بازار بكشاند. او آژانسي گردشگري با نام «كنگورو توريست؛ از كيسه تا كوسه» راهاندازي كرد. در كنار آن، يك موسسه ديجيتال ماركتينگ هم ساخت كه شعارش اين بود: «به كسبوكارت جان بده، همانطور كه كود كانگوروها به برگها جان ميدهد.»
تبليغاتش ديوانهكننده بود؛ پنگوئنهايي با عينك آفتابي، فُكهايي در حال خوردن بستني نارگيلي و خود كوين، در حالي كه روي صندلي ساحلي لم داده و ميگفت: «از قطب تا آفتاب، فقط يك پرش فاصله است!»
اما برگ برندهاش، تماس ناگهاني با «پاپي» بود؛ پنگوئن محبوب قطب جنوب كه در زمان مسابقات دوي بامانع با كوين دوست شده بود. پاپي حالا يك اينفلوئنسر مشهور بود با بيش از پنج ميليون دنبالكننده در شبكه اجتماعي «يخگرام.»
آنها كمپين مشتركي راه انداختند با شعار «سفر كن، حتي اگر بال نداري.»
و ناگهان… توفان آمد. نه از جنس باد و باران، بلكه از جنس سلفيهاي پنگوئني، تورهاي لاكپشتي و سفرهاي عاشقانه زير نخلهاي طلايي. هزاران پنگوئن سالانه از يخهاي دلتنگ قطب، به سواحل آبي چاگوس ميآمدند و هر كدام با خود سكههايي از يخ ميآوردند كه در بازار سياه جزيره، قيمت عجيبي داشت.
حالا كوين، نماد اميد كانگوروها و حتي الهامبخش هزاران حيوان ديگر از اسب آبي تا كرم شبتاب بود. در كنفرانس سالانه «جانوران و دگرگوني» گفت: «آي آينده، من از تو نميترسم! حتي اگر تو دو پا داشته باشي و من فقط اميد.»
و همگان فهميدند، دنيا ديگر جايي نيست كه تنها انسانها در آن بدرخشند. زيرا كوين ثابت كرده بود كه گاهي يك كانگورو، ميتواند بيشتر از هزار انسان، براي يك ملت بپرد.