خواب بود يا پيشبيني سياسي؟!
وقتي هاشميرفسنجاني خواب مذاكره با امريكا را ديد
۲۲ سال پيش، درست در سوم بهمن ۱۳۸۲، آيتالله هاشميرفسنجاني صبح جمعهاي از خواب بيدار شد و نوشت: «خواب عجيبي ديدم...»؛ خوابي كه امروز اگر كسي مشابهش را ببيند، بايد با خودكار قرمز بنويسد: «مغاير با منافع ملي»! در عالم رويا، آيتالله وسط يك هيات چهار نفره بود كه قرار بود بروند با امريكا مذاكره كنند؛ انگار نه انگار كه داريم از سال 1382 حرف ميزنيم! آقاي خاتمي هم بود، دكتر روحاني هم حضور داشت. بين خاتمي و خودش بحث بود كه بالاخره كي رييس هيات باشد. وارد مكاني شدند كه بيشتر شبيه يك كوچه از كوچههاي محله جماران بود تا محل مذاكره، ولي انگار مردم دنيا خبر داشتند كه دولت خاتمي دوست دارد با امريكا مذاكره كند و آمده بودند استقبال؛ از سياه و سفيد گرفته تا عرب و عجم، با شعارهاي بلند و صداي تشويق. گروهي هم از راه رسيدند و فرياد زدند: «مرحبا، مرحبا!» آيتالله وارد سالن اصلي شد. با يكي روبهرو شد كه او را جورج بوش، رييسجمهور امريكا معرفي كردند. همه چيز خوب پيش ميرفت تا اينكه بوش افتاد زمين و دهانش باز ماند. او را بردند، يكي ديگر جايش نشست... و در همين لحظه بود كه آيتالله از خواب پريد و رفت براي نماز صبح! حالا بعد از دو دهه، عدهاي همان خواب را ميتوانند جرم بدانند؛ گويي اگر هاشمي در خوابش هم فكر گفتوگو با امريكا كرده، بايد از رويايش هم توبه كند. اما واقعيت اين است كه در آن روزگار، كسي كه پيش از همه فهميده بود، دنياي سياست فقط شعار نيست و مذاكره هم بخشي از حكمراني است، نه تنها خوابش كه بيدارياش هم از بسياري جلوتر بود. حالا بعد از اين خواب، بعضيها هنوز هم دارند تلاش ميكنند خاطره آن همه عقلانيت و آيندهنگري را به نيش و كنايه تخريب كنند؛ آن هم فقط به جرم اينكه يك روزي، كسي مثل هاشمي فكر كرده بود كه شايد بشود با امريكا حرف زد، به جاي اينكه فقط داد زد! انگار نه انگار كه او زودتر از همه فهميده بود، دنيا جاي گفتوگو است، نه فقط جدل. خواب او هم شايد سندي باشد، براي روزي كه تاريخ دوباره ورق بخورد! در اينجا تصوير دستنوشت آيتالله هاشميرفسنجاني مربوط به خاطره روز جمعه 3 بهمن 1382 كه قرار است با مجموعه خاطرات اين سال، در آينده نزديك منتشر شود، تقديم علاقهمندان ميشود:
متن دستنويس آيتالله هاشميرفسنجاني
جمعه 3 بهمن 1382، 30 ذيقعده 1424، 23 ژوئن 2004
خبر قطع ارتباط كاوشگر مريخ (اسپريت) آب سردي بر سر كاخ سفيد ريخت كه از آن براي تبليغات رياستجمهوري محوري ساخته بودند. از ديروز اسپريت عكس و مطلب مخابره نميكند و فقط علايم بيمفهومي در جواب ميفرستد. حداقل سه ماه بايستي عكس و تصوير و مطالب مخابره ميكرد و البته اگر باطريهاي آنكه با نور خورشيد شارژ ميشود و در اثر عوض شدن زاويه تابش خورشيد يا گرد و غبار بيشتر كار كنند. خبري هم دادهاند كه وجود آب در مريخ اثبات شده. اظهارات البرادعي در مورد همكاري ايران با آژانس به عنوان يك هشدار به ايران تفسير شده. او گفته اگر ايران سطح همكاريش را بالا نبرد ممكن است فاجعهاي رخ دهد و سه كشور فرانسه و آلمان و انگليس هم قبلا فشار زيادي براي گرفتن امتياز در جهت حذف برنامه چرخه سوخت داشتهاند و حتي وزير خارجه انگليس در ملاقات با آقاي خاتمي در سوييس بر آن تاكيد داشت، با اينكه در اين مرحله ايران از آنها طلبكار است كه بايد به قولهاي خود در جهت بهرهگيري ايران از منافع صلحآميز هستهاي كمك كنند. امروز صبح با خواب عجيبي بيدار شدم: در عالم رويا قرار بود در رأس هياتي چهار نفره كه دكتر روحاني هم جزو آن بود با امريكا مذاكره كنيم. آقاي خاتمي هم جزو هيات بود. من ترجيح ميدادم كه چون ايشان رييسجمهور است رييس هيات باشد و ايشان ميخواست چون من بزرگترم رييس هيات باشم. بدون اينكه اين مساله را حل كرده باشيم به محوطهاي رسيدم كه مثل جماران كوچه پس كوچهاي بود. از ما استقبال گرمي نمودند. وارد حياط بزرگي شديم. مجموعهاي از نژادهاي مختلف مردم آنجا بودند و با صداي بلند و شعارگونه از ما استقبال كردند و گروهي عرب هم بودند كه با شعار «مرحبا» خوشآمد ميگفتند. اينجا آقاي خاتمي همراه نبود نزديك سالن اصلي كه رسيديم شخصي را به عنوان بوش معرفي كردند. تهريشي هم داشت و با من معانقه كرد. با هم راه افتاديم كنار پله و ستوني رسيديم آنجا حالش به هم خورد و به زمين نشست و دهانش بازماند. لحظهاي بعد او را بردند و شخص ديگري به جاي او نشست. در اين لحظه از خواب بيدار شدم و براي نماز صبح بلند شدم. يك خانم عضو پارلمان انگليس از حزب ليبرال دموكرات گفته اگر من هم جاي مردم مظلوم فلسطين بودم به عمليات شهادتطلبانه دست ميزدم.