شليك به قلب شاه (قسمت دوم)
مرتضي ميرحسيني
به بسياري انگ و افترا زدند و حتي پاي انگليسيها را هم - كه «كار هميشه كار آنهاست» - وسط كشيدند. حتي گويا خود شاه در صحبت با نزديكانش، از سپهبد رزمآرا نام برد و او را به دست داشتن در توطئه متهم كرد. اما مخالفان شاه، روايت ديگري داشتند و - برخي از آنها هنوز هم - دارند. ميگويند وقتي پنج گلوله از فاصله يكي، دو متري شليك ميشود و هيچ آسيب جدي و جراحت عميق و مهلكي به شاه نميزند، بايد به واقعي بودن آن شك كرد. ميگويند دربار اين صحنه را چيد تا بعد، از آن براي تحكيم پايههاي استبداد بهره بگيرد. البته بعيد است واقعيت ماجرا چنين و سوءقصد به جان شاه صحنهسازي باشد. اما حوادثي كه بعدتر روي داد و تصميماتي كه حكومت در واكنش به سوءقصد گرفت، دليلي هرچند سست، آنهم در تاييد منطق پشت روايت مخالفان شاه - و نه خود روايت آنان - است. حداقلش اينكه حتي اگر كل ماجرا ساختگي و صحنهسازي نبود، درنهايت به قصهاي با پايان خوش براي شاه تبديل شد. مثلا از ديد آبراهاميان، شاه از همان شروع سلطنت به دنبال فرصتي براي افزايش قدرت و اختيارات خود و حذف و تحديد همه رقبا و مخالفانش بود. مينويسد: «در اواسط بهمنماه كه شاه از دانشگاه تهران بازديد ميكرد، هدف گلوله يك عكاس قرار گرفت و زخمي شد. بدينترتيب، فرصتي كه به دنبالش بود فراهم آمد. هرچند كه فرد تيراندازيكننده پيش از آنكه وابستگيهاي سياسياش روشن شود بلافاصله كشته شد، كارت شناسايي و مدرك او نشان ميداد كه براي روزنامه مذهبي پرچم اسلام كار ميكرد و مبالغي به اتحاديه روزنامهنگاران وابسته به جنبش كارگري طرفدار حزب توده پرداخت كرده است. شاه با بهرهگيري از حس همدردي مردم و اين ادعا كه قاتل به توطئهگران كمونيستي - مذهبي وابستگي داشت، سركوب مخالفان را بلافاصله آغاز كرد. او در سراسر كشور حكومت نظامي اعلام كرد، همه روزنامهها و مجلات مهم منتقد دربار را تعطيل و حزب توده را غيرقانوني اعلام كرد، كاشاني را به بيروت تبعيد كرد، مصدق را در املاك خودش محدود ساخت و كوشيد تا پاي قوام را نيز به اين توطئه بكشاند.» تصميمات ديگر او، مهمتر و تاثيرگذارتر بودند. «بلافاصله مجلس موسسان تشكيل داد. اعضاي اين مجلس كه در شرايط حكومت نظامي انتخاب شده بودند، همگي به ايجاد مجلس سنا كه نيمي از اعضايش را شاه تعيين ميكرد، راي دادند و به شاه حق دادند كه هرگاه بخواهد مجلس را منحل كند، به شرطي كه در عرض سه ماه دوباره انتخابات برگزار كند و مجلس جديد را تشكيل دهد. شاه در چند ماه باقيمانده از عمر مجلس پانزدهم، همچنان از آن امتياز ميگرفت. دولت ساعد كه اكثريت نمايندگان از آن حمايت ميكردند، وعده داد كه نيروهاي مسلح را تقويت كند، حقوق ارتشيها را افزايش دهد و هر نوع تبليغ مخل نظم و قانون عمومي را ممنوع كند. قانون مطبوعات درباره انتقادكنندگان از حكومت و اعضاي خانواده سلطنتي سختتر شد. رضاشاه به لقب كبير مفتخر و جسدش به تهران بازگردانده شد تا رسما تشييع شود. زمينهاي سلطنتي كه در سال 1320 به دولت واگذار شده بود دوباره به شاه برگشت. يكي از نمايندگان سلطنتطلب در حمايت از اين اقدام گفت كه اعليحضرت بايد همه اين زمينها را مالك شود، زيرا به نظر او پادشاهي ايران كه از قديميترين پادشاهيهاي جهان است، شايستگي آن را داشت كه با ثروتمندترين دربارهاي اروپا همتراز باشد.» خلاصه حرف آبراهاميان - كه كتاب «ايران بين دو انقلاب» او همچنان از معتبرترين متنها در تضاد با متون سلطنتطلبانه محسوب ميشود - اين است كه «شاه آن تيراندازي (در نيمه زمستان 1327) را به كودتايي سلطنتي تبديل كرد» و از فرصتي كه به دست آورده بود براي لتوپار كردن مخالفان و منتقدانش بهره گرفت.