وفاق و مهاجران و چندچيز ديگر
نيوشا طبيبي
۱- در اين چند روز، آنچه در فضاي مجازي بيشتر به چشم من آمد و ذهنم را مشغول كرد، يكي سخنان دردآلود ميهندوستانه و ايرانمدارانه سركارخانم استاد ژاله آموزگار - كه عمرشان دراز باد - بود و ديگري آنچه درباره همايش وفاق ملي بر زبان رياست محترم جمهوري و ديگران در مخالفت و موافقت بيان شد. من هم بنا بر خوي آدمي در حرفهایي كه ميشنوم، ميگردم و جاي خودم و امثال خودم را پيداميكنم و نسبت سخنان و موضعگيريها را با زندگي خودم ميسنجم. آنجا كه سخن از وفاق بود و همراهي مردم و از اين دست سخنانِ البته بسيار لازم و ضروري و منطقي، كمتر از پيوند دادن ملت با يكديگر و بازگرداندن حس خودي بودن به تمامي اتباع ايراني سخن رفته بود يا من نديدهام. در سالهاي گذشته، چنان بر طبل خودي و ناخودي كوبيده شده است كه عده زيادي از ايرانيها خود را همچون فرزندان نامطلوب و نامحبوب خانواده تصور ميكنند. بسياري از آنها كه از سرزمين مادريشان كوچ كردند بر اثر همين احساس عدم تعلق، بيگانگي و ناخودي بودن، چنين تصميمي گرفتند. كمتر كسي را ميشناسم كه براي تفريح و خوشي رنج مهاجرت را بر جان خريده باشد. البته كه استثناء هم وجود دارد. در اين فرآيند وفاق و همراهي، آنچه نبايد فراموش شود، اطلاق «خودي» به همه ايرانيان است.
يادش بخير، خرداد ۷۶، در ايام جواني نسل ما، شعار «ايران براي همه ايرانيها» بيش از همه به دلها نشسته بود. به دل آنهايي كه به دنبال وصف «جوان» براي آنها صفت ديگري به كار برده نميشد، نه در جایي عضويت داشتند و نه به گروه و دستهاي تعلق. جوان ايراني بودند، همين. اما در صف امتيازات، قرار نميگرفتند. چرا؟ چون «معمولي» بودند. مردم عادي بودند، كساني بودند كه عليالقاعده بايد به حساب آورده ميشدند و تا پيش از آن ناديده گرفته شده بودند. نه تنها ناديده گرفته شده بودند، بلكه جواني آنها و زيست و شور و هيجان جوانيشان تقبيح ميشد، سركوب ميشد و به هر بهانهاي به آنها ميتاختند. آن نسل بعدا در زمره «ناخودي»ها قرار گرفتند. به آنها گفتند، اگر شكل و شمايلتان شبيه ما نيست، از اينجا برويد. هر سرخوشي و هر شاديشان، «هرزهانگاري» شد. نشاط مورد نظر، شور و اشتياق را در حد تزیينات جشنهاي رسمي ميخواست و هر چيزي غير از آن را بيگانگي و غربزدگي تلقي ميكرد. هر چه آن شعار به دل آدمهاي معمولي -كه اكثريت مطلق هر جامعهاي را تشكيل ميدهند- مينشست، طرف مقابل از اينكه ميهن را با غير همفكرانش سهيم شود، خشمگين و ناراحت ميشد و به روشني ميگفتند كه «كشور مال ماست».
البته كه اين شيوه تا همين امروز هم ادامه دارد، جرياني وجود دارد كه هنوز هم نتوانسته خود را با واقعيات اجتماعي وفق دهد، چندگونگي را بپذيرد و قبول كند كه همه ما ايرانيها حق داريم به يك نسبت درباره وطن حرف بزنيم، از مواهبش برخوردار شويم، در سرزمينمان بمانيم و زندگي كنيم و براي آن بكوشيم. عده زيادي از مهاجران، با دلگيري از ناديده گرفته شدن، از اينكه فرصتها مساوي تقسيم نميشد از اينكه به آنها راهي داده نميشد و هزار صافي بر سر جريان زندگيشان قرارداده بودند تا به قول خودشان سره را از ناسره جدا كنند، جلاي وطن كردند و عجب كه دستگاه فيلترينگ و تشخيص سره از ناسره، جمعيت بزرگي از مردم را فاقد صلاحيت و اهليت ميدانست، چون مردم عادي بودند و زندگي عادي و معمولي ميخواستند.
۲- فكر كنم زندهياد دكتر مسكوب است كه ميگويد: «آدم در غربت وطنپرستتر ميشود.» دريغا او هم ناچار به مهاجرت شد و زندگي دردآلودي را در غربت پشت سر گذاشت. من كه چندين سال است از وطن عزيز مهاجرت كردهام، شهادت ميدهم كه چنين است. چشم من به عظمت فرهنگ ايراني در مهاجرت باز شد و مانند خودم كم نديدهام. در اين سالها هيچ ايرانياي را نديدهام كه نگران ميهن نباشد، صبح و شام خبرهاي وطن را تعقيب نكند و به وقت گرفتاري و سيل و زلزله براي مردم كاري نكرده باشد. هزار بار ديدهام كه با وجود گرفتاريها و حساسيتهاي فراوان در انتقال پول توسط ايرانيها، مشكلات را به جان ميخرند و براي تهيدستان هموطن كاري ميكنند، پول ميفرستند، كمك جمعآوري ميكنند و هزار كار انساني و اخلاقي و مهرآميز ديگر.
ايرانيهاي خارج از كشور كه «بيگانه» و «بيگانه دوست» و غير خودي به حساب آمدهاند، مانند برادران و خواهران خود در داخل، زيرفشار تحريم و البته نپذيرفتن FATF زندگي سختي را ميگذرانند. براي همه آنها ترس از بسته شدن و توقيف حسابهاي بانكيشان، امري روزمره است. آقاي جبرئيلي كه در تلويزيون ميگويد: «FATF ربطي به موضوع حساب اتباع ايراني در بانكهاي خارجي ندارد.» يا نميداند يا تجاهل ميفرمايد. هزاران دانشجو و تبعه ايراني مقيم خارج از كشور با معضل بسته شدن حسابهايشان مواجه هستند. بانكها با استناد به عدم شفافيت پولهاي ايراني، از باز كردن حساب براي آنها خودداري يا به كوچكترين بهانهاي حسابهاي آنان را توقيف ميكنند. لابد لازم نيست بگويم كه بسته شدن حساب بانكي در هر نقطهاي از جهان ميتواند نتايج فاجعهباري براي شخص داشته باشد.
من نتيجه ميگيرم كه در ديدگاه مخالفان FATF، نه منافع ملي اهميتي دارد و نه زندگي ميليونها ايراني ساكن داخل و خارج. به خصوص آنها كه رفتهاند، بيگانهپرستان ناخودياي هستند كه خيلي هم خوب است زجر بكشند و سختي ببينند و درس عبرتي شوند براي بقيه. دوستي ايراني در نزديكي ما در كارگاه خانگياش نان لواش درست ميكند و ايراني هم كه عاشق نان وطني. من مبلغي ناچيز بابت چند عدد نان برايش واريز كردم، صبح اول وقت از بانك تلفني داشتم كه ميخواستند در شعبه حاضر شوم و درباره ارسال چند يورو به يك ايراني ديگر توضيح بدهم!
۳- عرايضم طولاني شد، در آن وفاقي كه قرار است برقرار شود و لايههاي حاكميت بر سر ايران و منافعش آشتي كنند، ملت را فراموش نكنند. نياز است كه همه ما از سراسر جهان، همه ايرانيها بر سر نام مبارك ايران با هم توافق كنيم. لازم نيست مثل هم فكر كنيم يا شكل هم باشيم و مثل هم لباس بپوشيم. كافي است ايراني باشيم و ايران را دوست بداريم. اگر قرار است با عزمي ملي براي بازسازي وجهه تخريب شده ايران توسط دشمنان قسمخوردهاش كاري بكنيم، بازوي فرهنگي قدرتمند ايران، مهاجران هستند. درهاي سفارتخانهها و رايزنيهاي فرهنگي ايران را به سوي ايرانيان بگشاييد، بگذاريد رابطه مهاجران با وطن قويتر از گذشته شود. ما بايد دست به دست هم بدهيم و از چهره خشن و جنگطلبي كه از ما ساختهاند، تبري جوييم، نداي مهرباني و رافت ايراني را سر دهيم كه ما با فرهنگ، شرق و غرب جهان را مسخر كرده بوديم.