«بياييد كشور هندوستان را در نظر بگيريم. زماني كه نهرو استقلال هند را اعلام كرد، آن را دولتي سكولار ناميد. چرا؟ براي جلوگيري از آنچه بر سر جدايي پاكستان از هند آمد. تا همين اكنون بيشترين هنديهايي كه از سكولاريسم دفاع ميكنند اقليت مسلمان اين كشور هستند، و نه اكثريت هندو. چه كساني خواهان برچيده شدن سكولاريسم در هند هستند؟ اكثريت هندو! آنها كسانياند كه ميخواهند «مسلمانان» در آنجا اهل شهروند درجه چندم باشند. همانند آنچه كه برخي از اسلامگرايان در كشوري مثل مصر ميخواهند؛ تغيير جايگاه شهروندي قبطيها به اهل ذمه.»
اين بخشي از گفتههاي دكتر «صادق جلالالعظم»، فيلسوفي سكولار در گفتوگويي با موضوع سكولاريسم يا اسلام در جهان عرب بوده است؛ يكي از مناظرههاي بسيار تأثيرگذار تاريخ، كه چند دهه پيش در برنامه «الاتجاه المعكاس» از شبكه الجزيره پخش شد. در مقابل او، «شيخ يوسف قرضاوي» نشسته بود كه از اسلامگرايان مخالف سكولاريسم بود. در اين گفتوگو، شيخ قرضاوي بر اين باور بود كه سكولاريسم در جهان مسيحيتزاده شد چرا كه دين مسيحيت قوانين شرعي محكم و منسجمي براي زيست جمعي بشر نداشته است. به باور او: سكولاريسم محصول تاريخي دورهاي از تاريخ غرب بود كه مردم نياز به قوانين شرعي براي زيست جمعي خودشان داشتند و نهاد كليسا عاجز بود از برطرف كردن اين نياز جمعي. حال آنكه هيچگاه در جهان اسلام چنين نيازي وجود نداشت چرا كه دين اسلام همه اين قوانين را در قالب شريعت در خود داشت. به گفته قرضاوي سكولاريسم انقلابي بود عليه نهاد كليسا در دوره و شرايطي خاص.
پاسخ دكتر جلالالعظم به اين اظهارات بسیار مفصل بود. از آنجا كه متن پيادهشده پاسخ كامل وي در اين گفتوگو به دليل طولاني بودن در اين يادداشت نميگنجد، صرفا به گزيدهاي ويراسته از آنچه گفت اكتفا ميكنم.
«نخست بايد در نظر داشت كه سكولاريسم ربطي به مسيحيت ندارد. اينكه سكولاريسم در مسيحيتزاده شده، درست است. حتي اينكه انقلابي بود بر ضد كليسا نيز درست است. اما اسلام نيز چنين بوده. دين اسلام در شرايط و وضعيت خاصي پديد آمد ولي به پديدهاي جهاني بدل شد. در دو شهر كوچك كه زير سلطه امپراتوري روم بودند به وجود آمد. در واقع، انقلابي بود عليه برخي از امور و رفته رفته در سراسر جهان گسترش يافت؛ سكولاريسم نيز همين بوده است. (چه تفاوتي دارد؟) سكولاريسم انقلابي بود كه در شرايط خاصي بر عليه كليساها به وجود آمد سپس در سراسر جهان منتشر شد.»
وي در واكنش به اين اظهارنظر شيخ قرضاوي كه در هند نيز جرم و جنايت وجود دارد، ميگويد: «سكولاريسم در هند به معناي حل همه مشكلات نيست. نميتوان از هيچ كشوري انتظار داشت جرم و جنايت را به صفر برساند. باورمان اين است كه سكولاريسم شاهكليد جادويي براي گشودن قفل هيچ مشكلي نيست. ولي الگوي مناسبي براي جلوگيري از خشونت و نابرابري است. وضعيت هندوستان نيز ميتوانست به مراتب بدتر باشد اگر دولتي سكولار نميداشت و اتوريته ديني خاص مانند هندوئيسم بر آن حكمفرما بود.»
در اين پاره از گفتوگو هند را مثال زد تا از بحث سكولاريسم در غرب به دور باشد و اين بهانه وجود نداشته باشد كه در خاور دور و خاورميانه سكولاريسم امكان تحقق ندارد.اگرچه بر اين باور بود كه هند نيز تجربه سكولاريسم را از جهان مسيحيت برگرفته است و اين امكان وجود دارد كه كشورهاي اسلامي نيز آنچه اسباب پيشرفت و بهروزي جوامع غربي بوده را بياموزند. به باور او «اگر عصر روشنگري در جهان مسيحيت و يهوديت وجود داشته، پس در جهان اسلام نيز ميتواند باشد. اما شرط ضروري تحقق اين روشنگري اين است كه دين اسلام از نهادهاي فكري سنتي پالوده شود.»
وي در طول زيست علمي و آكادميك خود كوشيد، مفهوم سكولاريسم را جا بيندازد و به عبارتي «فرهنگسازي» كند. از جمله كوششهاي او در اين مسير تأليف كتاب «اسلام و سكولار اومانيسم» در سال 2004 بود. اما چرا پرداختن به انديشههاي او در اين روزها اهميت دارد؟ براي پاسخ دادن به اين پرسش بايد صفحاتي از زندگي وي را ورق زد تا به آنجا رسيد كه درباره وضعيت آينده كشورش، سوريه پيشگويي فكرافروزي كرده بود.
چكيدهاي از زندگي صادق جلال العظم
او در سال 1934 در خانوادهاي تركتبار در دمشقزاده شد. پدر وي «جلالالعظم» از طرفداران سياستهاي سكولاريستي آتاتورك در تركيه بود و خواهان اين بود كه همين سياستها در سوريه نيز پيادهسازي شوند. صادق دوره ابتدايي را در دمشق گذراند و دبيرستان را در مدرسه انگليسي صيدا در لبنان به پايان رساند. سپس به دانشگاه امريكايي بيروت رفت و در سال 1957 مدرك كارشناسي فلسفه مدرن را از آنجا گرفت. بعد، براي گذراندن ادامه تحصيلات به ايالات متحده امريكا رفت و پس از سپري كردن دوره كارشناسي ارشد در دانشگاه «ييل»، در سال1961 با ارايه رسالهاي درباره فيلسوف آلماني «امانوئل كانت» درجه دكترايش را در رشته فلسفه مدرن دريافت كرد. وي در طول سالهايي كه به مشغلههاي فكري و فلسفي خود ميپرداخت، عهدهدار چندين جايگاه آكادميك و علمي نيز بود. پس از دريافت دكترايش در سال 1962 به سوريه بازگشت و به عنوان استاد فلسفه در دانشگاه دمشق مشغول شد. در سال 1968 براي تدريس به دانشگاه عمان در اردن رفت و پس از بازگشت دوباره به سوريه، در شهر دمشق به فاصله سالهاي 1993 تا 1998 مدير بخش مطالعات فلسفه و جامعهشناسي در دانشكده هنر شد. وي همچنين در دانشگاه امريكايي بيروت، و در دانشگاههاي هاروارد و پرينستون نيز سابقه تدريس داشته است. همچنين تدريس در دانشگاههاي هامبورگ، هومبولت و اولدنبرگ در آلمان و انتيورپ بلژيك و توهوكوي ژاپن را در كارنامه داشته است. پس از وزش نسيم بهارعربي كه برخي از حاكمان سلطهطلب كشورهاي عربي خلع قدرت شدند، نوبت به سوريه رسيده بود. در سال 2011 طغياني مردمي عليه نظام بشار اسد در گرفت و بسياري از روشنفكران اين كشور نيز با مردم همدلي ميكردند. از جمله دكتر جلالالعظم. وي به آلمان رفت و ديدگاههاي سياسي-فلسفياش را در فضايي گشودهتر از ميهن خودش ابراز داشت. هرچند كه او نظام سكولاريستي غرب را مياستود و خود نيز در سالهاي پاياني عمر خود در اروپا ميزيست اما همواره سوريهاي سكولار اما مستقل ميخواست و خواهان آن بود كه نيروهاي خارجي از اين كشور بيرون بروند. در ماه سپتامبر سال 2016 دكتر العظم به همراه 150 نويسنده و هنرمند و روزنامهنگار سوري سكولار با نوشتن و صدور بيانيهاي دخالتجوييهاي امريكا و روسيه را در كشورشان به شديدترين لحني محكوم كردند. او در دسامبر همانسال دار فاني را وداع گفت.
آرماني كه براي سوريه داشت
يكي از جنجالبرانگيزترين رهيافتهاي دكتر صادق جلالالعظم پس از مهاجرت به اروپا اين بود كه: «درگيريها در سوريه پايان نميپذيرد مگر اينكه نظام «علويِ سياسي» بهطور كامل سقوط كند؛ همچنانكه در لبنان نيز جنگ داخلي پايان نپذيرفت جز با سقوط «مسيحيتِ ماروني سياسي.»
از نظر وي مهم نبود دين يا مذهبي كه بر يك كشور حكمراني ميكنند در اقليت باشند يا در اكثريت. علويها كمتر از يك پنجم ساكنان سوريه بودند ولي سيطره آنان بر اين سرزمين چنان بود كه اكثريت مسلمانان سني و اقليت دروز و مسيحيان و ديگر اقليتها زير سلطه اين طبقه حاكم سوداي انقلاب در سر ميپروراندند. پيشبيني دكتر جلالالعظم درست بود.
«درگيريها در سوريه پايان نميپذيرد مگر اين كه نظام «علويِسياسي» سقوط كند.» اكنون به نظر ميرسد كه سوريه كمتر مستعد تنش و درگيري باشد. اما اكنون كه انتقال قدرت سياسي در اين كشور رخ داده و حكومت علويها پس از نيم قرن سقوط كرده، همچنان آرمانشهري كه جلالالعظم ميخواست، به تحقق نپيوسته. افق نگاه او اين بود كه تمامي قوانين اجتماعي بر مبناي حقوق بشر و نه شريعت دين يا مذهبي خاص پيريزي شود. حال آنكه رهبر انقلاب نوپاي سوريها، احمد الشرع (ابو محمد الجولاني) اسلامگرايي است كه پيشينه عضويت در گروههاي بنيادگراي سلفي را در كارنامه داشته است؛ دور از انتظار نيست اگر روزي حقوق شهروندي اقليتهاي ديني و مذهبي در سوريه آينده زير سايه سنگين حاكميت جديد نقض شود. اينجاست كه پيشنهاد دكتر جلالالعظم تزريق سكولاريسم به بدنه سياست حاكم است.
پيشينه سكولاريسم ناقص در سوريه
سكولاريسم در دهه 1920 با استعمار فرانسويها در آنجا آغاز شد. حتي پس از استقلال در سال 1946 نيز كم و بيش ادامه داشت. در سال 1963 حزب بعث بر اين كشور حكمفرما شد؛ حزبي كه ايدئولوژياش برپايي نظامي سوسياليستي بود. اگرچه اين نظام نوپا سكولار ناميده ميشد اما به دليل چگالي پانعربيسم در ذهن رهبرانش، رگههايي از رسوخ شريعت اسلامي در نهادهاي حكومتي وجود داشت؛ براي مثال در نظام آموزشي اين كشور همه نه تنها ميتوانستند از حقوق يكساني براي تحصيل برخوردار باشند اما آموزش تعاليم اسلامي براي مسلمين و تعاليم مسيحي براي مسيحيان در برنامه آموزشي آنها به اجبار گنجانده شده بود. مثالي ديگر: شهروندان غيرمسلمان اين كشور، محكمههاي خاص خودشان را دارند كه بر اساس دين خودشان، قاضي احكام را صادر ميكند. در احكام قضايي به جز جرم و جنايت و شكايتهاي مدني كه محكمههايي سكولار به دادخواستي از متهمان ميپرداخت، براي دعاوي حقوقي ميان مثلا دو مسيحي دستگاه قضايي ويژهاي وجود داشت كه بر اساس احكام مسيحيت ميان آنها داوري ميكرد.
به نظر ميرسد از اويل سده شانزدهم ميلادي كه عثمانيها اين سرزمين را تسخير كردند تا زمان فروپاشي عثماني در 1916 تهماندهاي از قوانين شرعي اسلام همچنان در سوريه باقي مانده بود. بيش از نيم قرن حكومت خاندان اسد بر سوريه همين وضعيت را حفظ كرده بود. افزون بر اينكه در حكومت اسد، علويها از جايگاههاي سياسي و اجتماعي بالاتري برخوردار بودند. سوريه شبهسكولار به نظر ميآمد؛ ولي در واقع نبود. تبعيضها و نابرابريها كه ريشه فقر و فغان مردم اين كشور بودند ريشه در طايفهگرايي علويها داشت.
روزنامهنگار و تحليلگر مسائل جهان عرب