در اینجا چه داریم؟ 11 قسمت سریال که سر جمع حدود 10 ساعت است. «بازنده» نمایشی که غیر از تصاویر هوایی بزرگراه صدر که برای فرو کردن تبلیغ به چشم مخاطبان وسط فیلم چپانده شده، هیچ اثر دیگری نه تنها از تهران بلکه از ایران هم در آن نیست. جای تعجب نیست اگر بعدا نویسنده داستان اعتراف کند که حتی اسامی شخصیتهای داستان را هم در قدم اول از زبان دیگری برداشته و بعدا آنها را به فارسی تغییر داده است!
نمایش از یک ساختمان آغاز میشود که بچهای در آن گم شده است. چهار واحد ساختمان در ابتدا به سه تا و بعدا برای مدتی طولانی به تنها دو واحد کاهش پیدا میکند. بخش عمدهای از داستان هم در همین دو واحد آپارتمانی میگذرد، بعدا هر جا که لازم است چند خانه دیگر در ناکجا، یک اداره پلیس در ناکجا و یک هتل در ناکجا هم در داستان ظاهر و غایب میشوند. با این وجود بار اصلی داستان به دوش ساختمان است. راهروهایی که چند در، در هر کدام آنها باز میشود، سالنها و اتاقهایی که همه بیشتر از یک در دارند، به این نیت مورد استفاده قرار گرفتهاند که به مخاطب القا کنند وارد یک هزار تو شده است.
اگر نمایش گل درشت خشونت کارآگاه داستان در قسمت اول سریال کافی نیست تا شما را قانع کند که نویسنده-کارگردان اثر خیال طراحی «فیلم نوار» دارد، از رنگآمیزی سکانسها و لباسها و طراحی نور قطعا ترغیب میشوید که شاید این بار بالاخره یک فیلم پلیسی خوب در انتظارتان است. البته اینجا هنوز برای نتیجهگیری زود است.
ژانر پلیسی نوار و غیر نوار، معمولا در یکی از این دو قاعده تعریف میشود: یا مخاطب و کارآگاه در کشف سرنخها همپای هم هستند و با هم معما را حل میکنند یا کارآگاه سرنخها را بدون اینکه در لحظه کشف توضیحشان بدهد در مشت خودش جمع كرده و درنهایت قصه را یکبار دیگر برای ما تعریف میکند. عموم سریالهای پلیسی معاصر از شیوه اول پیروی میکنند که احساسی از عاملیت در مخاطب ایجاد میکند، در صورتی که پلیسیهای کلاسیک مانند آثار کریستی از شیوه دوم پیروی میکنند که مخاطب را به درک کارآگاه و گرهگشایی او از داستان وابسته نگه میدارد. در بازنده البته هیچ کدام این دو مدل مورد استفاده قرار نگرفته است! محض رضای خدا حتی یکی از مکالمات متعدد پلیس با افراد مظنون بدون اینکه به طریقی قطع شود به نتیجه نمیرسد. انگار نویسنده قصد دارد با نشان دادن و دریغ کردن آب به مخاطبان به تشنگی آنها برای ادامه تماشای سریال اضافه کند. ترفندی که البته میتوانست با تحرکات بیشتر داستان یا خلاصهتر کردن مجموعه بالاموضوع شود، و حالا که نشده، ما سریالی داریم که در هر قسمتش نویسنده جزییاتی را برای پلیس و مخاطب و شخصیتهای داستان افشا میکند و خودش هم اندکی بعد بیاهمیت بودن آنها را نشان میدهد و وعده میدهد که در قسمت بعد چیزهای دیگری در انتظار همه است. شاید این بار سرنخهای واقعی! و باز در قسمت اول، همین ماجرا از اول تکرار میشود تا آنکه وقتی در 20 دقیقه پایانی قسمت آخر یک مجرم جدید معرفی میشود بخشی از مخاطبان با دهان باز مانده از حیرت به یکدیگر و صفحه تلویزیون خیره شوند.
هر چند در ژانر بودن سریال بازنده به سختی میتوان شک کرد، در مورد نوار بودنش میتوان حرف زد. آنچه فیلم نوار را نوار میکند، کمتر نورپردازی و طراحی صحنه و بیشتر تلخی و ویژگیهای پرتاگونیستی کارآگاه داستان است. چیزی که در اینجا به نظر میآید کمتر از همه مورد توجه قرار گرفته و تا حدودی حتی از سر باز شده است. مرگ فرزند و ترک شدن از طرف همسر، اولین راهحلی است که بسیاری از نویسندگان برای تلخ کردن شخصیتهای مرد داستان از آن استفاده میکنند. این «مرگ فرزند» قرار است در داستان توجیه کننده برخی خشونتهای اینجا و آنجای کارآگاه اصلی داستان باشد، که هست، ولی همزمان دمدستی و تکراری هم هست. شخصیت کارآگاه داستان، چنانکه بسیاری دیگر از شخصیتهای این داستان، بدون پیچیدگی و تا حدود زیادی پیشبینیپذیر هستند. اضافه کردن قصههای شخصی آنها کمکی به عمق دادن به آنها نکرده است. طبق معمول با شخصیتهایی روبهرو هستیم که اغلب نمیدانیم از کجا آمدهاند و برای اینکه درک کنیم چرا کاری که انجام میدهند را انجام میدهند باید به داستانی که در ابتدای هر قسمت برای ما تعریف میکنند کفایت کنیم.
با این حال «بازنده» هنوز نظر بسیاری از مخاطبان را جلب میکند. شاید به دلیل محدودیتهای ابلهانه تولید محصولات پلیسی در بازار رسمی محصولات فرهنگی، از قبیل اینکه این فیلم اگر قرار بود در قالب سریالی در تلویزیون عرضه شود حتما پلیس آن بسیار اتوکشیدهتر بود و اگر قرار بود در قالب رمان عرضه شود حتما هرگز از دالانهای اداره کتاب وزارت ارشاد خارج نمیشد. بازنده پاسخگوی بخشی از این میل محدود و کنترل شده است اما برای اینکه بتواند از قیچی سانسور در امان بماند، مسالهای بسیار بزرگتر از قربانی کرده است و آن «مکانمندی» و «زمانمندی» داستان است، طوری که از فیلم را دوبله کنند، منهای به رختخواب رفتن با روسری هیچ نشان دیگری از ایرانی بودن در آن پیدا نمیشود. علاوه بر اینها باید به این مساله توجه کرد که خشونت در فیلم نوار، ابزاری برای دور زدن یا تحمیل خود به واقعیت است. در نوار، کارآگاهی که معمولا از پشتیبانی دستگاه رسمی پلیسی و قضایی برخوردار نیست برای پیشبرد کار خودش به خشونت متصل میشود اما در بازنده، سیستم رسمی قضایی به کلی غایب است و خشونت غیر از تخلیه روانی مامورانی که به آن متصل میشوند کارکرد دیگری در داستان ندارد. بازنده علاوه بر اینکه در نشان دادن پیچ و خمهای یک پرونده قضایی شکست خورده است از پس نشان دادن یک بحران عاطفی و یک درگیری خانوادگی هم برنیامده است. آنچه در سریال رخ میدهد غیر از آشکار کردن دروغهای آگاهانه یا ناآگاهانه افراد، مساله را در مورد شخصیتهای داستان آشکار نمیکند. شخصیتهای فیلم هم دلی و همذاتپنداری برانگیز نیستند و ردی بر خاطره ما باقی نمیگذارند.
مساله فیلم بازنده تازه در اینجا شروع میشود! شخصیتهای این فیلم را میتوان به دو دسته حاضر و غایب تقسیم کرد و منظور از حاضر و غایب ابدا حضور در برابر دوربین یا غیبت از برابر آن نیست. در بازنده پدری هست (صابر ابر) که با طراحی یک توطئه سعی در خلاص کردن خودش از گرفتاری مالی دارد. برادری هست (علی مردانه) که با شک کردن به زندگی خواهرش دست داشتن او در توطئه را رو میکند. کارآگاهی هست (علیرضا کمالی) که در تمام صحنهها فعال مایشاء است، رفت و آمد و حرکت دوربین و دادن اطلاعات به مخاطب و... همه در مسوولیت اوست. پدری هست (پیمان قاسمخانی) که صحنهگردان اصلی تمام این نمایش است و از طرف دیگر مادری هست (سارا بهرانی) به کلی غیرپایدار، بیمار، نیمه دیوانه و مقهور فضا، مادر دیگری هست (رویا جاویدنیا) که تمام ثروت دنیا را دراختیار دارد اما بیفکر و بیمنطق و کله شق است و هر چند قرار است نقش مادرسالار را بازی کند، قدرتش عملا در دستور دادن به خدمتکار فیلم خلاصه میشود بدون نشان دادن هیچ قابلیتی در حل مساله، در شک کردن، یا هر اقدام دیگری در جهت پیش بردن داستان، زن همسایهای هست (صدف استهبدی) که هر چند قرار است طرحی از فن فتال یا زن اغواگر را بازی کند درنهایت بازیچهای در دستان مردی دیگری است. پرستاری هست (سپیده مولایی) که تنها با هدف نجات دادن مادرش در یک نقشه از پیش طراحی شده سقوط میکند، پرستار دیگری هست (ستاره قهرمانی) که بدون سوال کردن از برادر خلافکارش نگهداری از یک بچه را به عهده میگیرد، بدون مقاومت آنچنانی در برابر پلیس تسلیم میشود و با آنها همکاری میکند و... و درنهایت زنی هست (همسر کارآگاه) که بدون اینکه حتی تصویری در داستان داشته باشد، با پرخاش و عدم درک و درخواست طلاق و مهریه و... نمایشی از زن غیرمنطقی عرضه میکند. زن دیگری هست (مادر دختر کشته شده) که از او تنها جسدی بستری بر تختی در خانه میبینیم و زن دیگری هست (مادر دختری که شاهد قتل بوده) که از او تنها تصویر دریافت پول و فرار از مسوولیت شهادت دادن در دادگاه را میبینیم.
تصویر آشنایی است نه؟ مشتی زن اغلب در حالتی شوریده، بیمار، ناتوان یا ناآگاه از آنچه در اطرافشان میگذرد، بیگذشت، بنده پول و از همه بدتر بیاخلاق که برخی حتی در سطح داشتن تصویر و نام هم در داستان مطرح نیستند، مانند اشيایی برای پیش بردن داستان مورد استفاده قرار گرفتهاند، درحالی که از توطئه گم شدن بچه گرفته تا حل معما همه به دست توانای مردان داستان پیش میرود.
تا کی؟
جای تعجب ندارد اگر در فیلمی محصول صدا و سیما و با نظارت ناجی هنر زنان به سطح اشیا تنزل پیدا کنند، غیرمنطقی، نامسلط، ناتوان و بیتحرک نشان داده شوند و از دنیای اطراف خود بیخبر و تحت تاثیر چیزهایی غیر از عقل و منطق باشند، اما وقتی همین مساله در شبکههای نمایش خانگی تکرار میشود جای این پرسش پیش میآید که آیا مردسالاری در تولید آثار داستانی، تحمیلی از سوی نهادهای رسمی است یا هوایی است که بسیاری از هنرمندان ما در حال تنفس آن هستند؟ از جریان اصلی تولید محصولات سرگرمی در جهان خشونت و اسلحهبازی و زبان تند را میتوان اخذ و کپی کرد اما وقتی نوبت به تنظیم داستان براساس درک انسان بودن همه انسانها میرسد، میتوان درجا زد؟
البته که پاسخ هنرمندان به این ایرادات قبلا داده شده است، میگویند اینها «داستان» است و نباید از آنها انتظاری بیشتر از داستان داشت، با این حال حتی داستانی که تنها نشانه شهری در آن اتوبان صدر است هم چیزهایی را در مورد ضمیر تهیهکنندگان و مخاطبانی که به ظرایفی از این دست توجه نمیکنند، آشکار میکنند. جهان سریال بازنده، به دلیل اینکه پلیسی است، یا به دلیل اینکه توسط یک مرد نوشته شده ضد زن نیست، بلکه برعکس ضد زن بودن جهان واقعی زیست ماست که جهان این داستان را ضد زن میکند و به نظر میرسد که کسی هم با این مساله مشکلی ندارد.