فهم زن ايراني در قرن پانزدهم
محروميتزدايي به عنوان پيشرانان اين حوزه حضور دارند. حضور معنادار زنان در آموزش عالي كشور و تغيير بافت جمعيت تحصيلكرده دانشگاهي به سوي زنان در دهه آتي نشان ميدهد، مسير حركت زنان در ايران بسيار فراتر از اين مباحث در حال تغييرات بنيادين است. رشد آگاهي و در عين حال مطالبهگري زنان در كنار تحولات اجتماعي عميق در لايههاي زيرين همچون سبك زندگي، بيانگر اين است كه تحولات پيش روي جامعه ما غالبا «زنپايه و زنمحور» هستند. از همين منظر، در سپهر سياستگذاري نبايد زنان را به عنوان ابژه و جمعيتي نيازمند مديريت و برنامهريزي در حوزههاي سياسي، اقتصادي و اجتماعي خوانش كرد، بلكه بايد آنها را در مقام ظرفيت جريانساز و تحولآفرين خوانش كرد. اگر معتقديم كه تحولات آينده ايران بايد در يك بستر فرهنگي به نحوي باشد كه توسعه زيست مسالمتآميز و همكاري با هم به يك فرهنگ عمومي و مسلط تبديل شود، بدانيم كه در واقع اين زنان هستند كه در كانون آن نقشآفريني خواهند كرد. در اين چارچوب، در نظر داشته باشيم كه در منظومه فرهنگي جامعه ايراني خانواده كانون اجتماعي شدن و زنان به عنوان محور آن ادراك ميشوند و از همين رو اگر طرحواره زن در نقشهاي مختلف (مادر، دختر، همسر) در جامعه، تصويري شكست خورده، محروم، منزوي، مورد تبعيض و تحقير باشد، نميتوان انتظار داشت كه برونداد فرآيند اجتماعي شدن نسلي سازگار و همآوا با ارزشهاي مورد تبليغي كه همين نابرابريها را توليد ميكند، باشد. تجربه و نيازهاي جامعه امروز و فردا نشان ميدهد كه بايد از فرآيندهاي تكبعدي و يكجانبهگرايي پيرامون زنان گذر كرد و با نگاهي چندبعدي و با تكيه بر ظرفيت و عامليتهاي گوناگون زنان در مسير فهم زنان ايراني قرن پانزدهم حركت كرد.