جنگ، هيولايي است برخاسته از تفكر انسانهايي زيادهخواه كه ويرانگري و كشتار را در طول تاريخ بهجا گذاشته است. شايد اين حس جنگطلبي از انقلاب كشاورزي آغاز شد. از زماني كه انسان خوشهچين، زمين را تصاحب كرد، اطراف آن را حصار كشيد؛ همنوع خود را كشت تا بيشتر و بيشتر داشته باشد. در اين هرج و مرج بيپايان، فرهيختگاني چون اهالي هنر ضمن مبارزه با تفكر جنگافروزان در مقابل آن جبهه گرفته و با تشكيل گروههاي هنري و خلق آثاري ضد جنگ، مخالفت خود را نمايان ساختهاند تا شايد پيامرسان صلح و دوستي و تاثيرگذار در انديشه جنگ خواهان اين جهان باشند.
در كنار آثار اعتراضي و انتقادي، برخي هنرمندان آثار خود را به شكل نمادين براي ترويج صلح خلق كردهاند. نمادهايي مانند كبوتري كه شاخه زيتون به منقار دارد كه توسط پابلو پيكاسو در سال ۱۹۴۹م براي كنگره صلح طراحي و به يكي از نمادهاي جهاني صلح تبديل شد. هنرمندان با خلق چنين نمادها و آثار صلحآميزي، به الهامبخشي و ترويج ارزشهاي همزيستي و احترام به انسانيت پرداختهاند.
سال ۱۹۱۴م جنگ جهاني اول بزرگترين و شومترين رخداد بشري بود. مردان با رضايت خانوادههاي خود رهسپار جنگ ميشدند. در آغازين روزها، حضور در جنگ تجربهاي براي ايجاد وحدت ملي به شمار ميآمد. اما پس از گذشت چندي، اين مبارزه خونين و ننگين به عملي خفتبار تبديل شد، زيرا مردم اين جنگ را نشانه ناتواني و شكست نظام سرمايه داري و بيكفايتي دولتها و ساختارهاي اجتماعي مبتني بر آن ميدانستند.
دو سال پس از آغاز جنگ، سوييس به عنوان كشوري بيطرف، محلي امن براي بيزاران از جنگ بود و شهر زوريخ پناهگاهي براي آلماني زبانها شد. هنرمندان ناراضي از جنگ، از آلمان و ديگر كشورهاي درگير به زوريخ ميآمدند. يكي از آن افراد هوگوبال نويسنده و شاعر آلماني بود. او در سال ۱۹۱۶م كلوپ شبانهاي به نام «كاباره وُلتر» را تاسيس نمود؛ او شاعر، نمايشنامهنويس و نويسنده سياسي چپگرايي بود كه موسيقي نيز مينواخت. هوگوبال در ابتداي فعاليت خود از همكاري دوستانش بهره برد. امي هنينگز دوست او هنرپيشه بود و در كافه ميخواند و ميرقصيد. افرادي چون مارسل يانكو نقاش و معمار رومانيايي، ژان آرپ نقاش و شاعر و تريستان تسارا شاعر رومانيايي از آن جمله بودند. در شب افتتاحيه، ضمن اجراي اركستر بالالايكاي روسي، روي ديوارهاي كاباره نمايشگاهي از كلكسيون دوستش ژان آرپ، كه شامل چاپ نقشهاي پيكاسو و برخي ديگر از آثار نقاشان بود به نمايش درآمد كه با استقبال خوبي ازسوي حاضرين در مراسم افتتاحيه روبهرو شد. شايد در آغاز، تصور اينكه آنها بتوانند تاثيرات مهمي در عرصه هنر داشته باشند كمي دور از ذهن بود. اما يك هفته بعد، نويسنده آلماني، ريچارد هولزنبك به آنها پيوست او كار پزشكي را رها كرده بود تا به وسيله نوشتههايش مبارزهاي را براي پيشرفت اجتماع آغاز كند. در اصل او براي مبارزه با جنگافروزان به صحنه آمده بود. با ورود او به كاباره وُلتر فضاي مبارزهطلبي شكل گرفت. هر چند كه هوگوبال برنامه كاباره را «آميزهاي از دلقكبازي و عزاداري» ميدانست، اما او و دوستانش با هولزنبك برمقصر بودن آلمان در جنگافروزي همعقيده بودند. آنها همچنين، ديگر كشورهاي مدعي تمدن را كه بر ويرانگري متقابل تاكيد داشتند بيتقصير نميدانستند.
در هشتم فوريه ۱۹۱۶م چند روز پس از افتتاح «كاباره وُلتر» در كافه «تراس» شهر زوريخ در سوييس گردهم آمدند و تصميم گرفتند نام ديگري را براي كاباره تازه تاسيس خود انتخاب نمايند. بنابراين با يك چاقوي كاغذ بُري كه به طور تصادفي لاي يك كتاب فرهنگ لغات فرانسه-آلماني قرار گرفته بود، كتاب را باز كردند و آن صفحه را بريدند. با مشاهده اولين واژه در ابتداي آن صفحه يعني «دادا» (1) نام كافه ولتر را به «دادا» تغيير دادند. اين سرآغازي بود بر پيدايش مكتب داداييسم به عنوان يك جنبش هنري كه در اوايل قرن بيستم، پيش از سوررئاليسم پديد آمد. جنبش دادا در واكنش به وحشت جنگ جهاني اول توسعه يافت، عقل، عقلانيت و نظم جامعه سرمايهداري در حال ظهور را بهشدت محكوم و از هرج و مرج، ياوهگويي و احساسات ضد بورژوايي حمايت ميكرد. در واقع داداييسم پديد آمده از نااميدي، ترس و ويرانگري و كشتاردر جنگ جهاني اول بود. پيآمد ذهنيت انسانهايي كه اميد را از دست داده بودند و زندگاني را پابرجا و استوار نميدانستند. هدف آنها قيام بر ضد هنر، اخلاق و اجتماع بود. آنها تلاش ميكردند تا انسان و در مرحله نخست، ادبيات را از بند عقل، منطق و زبان رها سازند. چندي نگذشت كه دادا به يك نهضت بينالمللي تبديل شد و همزمان در سوييس، امريكا، آلمان، فرانسه وسپس در بيشتر كشورهاي اروپايي گسترش يافت. به درستي دادا يك شورش سازشناپذير جوانان بود. هنرمنداني مانند مارسل دوشان، فرانسيس پيكابيا و من ري در پاريس، جورج گروس، اتو ديكس، جان هارتفيلد، هانا هوخ، مكس ارنست و كورت شويترز در برلين و تريستان تسارا، ريچارد هولزنبك، مارسل يانكو و ژان آرپ در زوريخ به عنوان داداييست فعاليت ميكردند.
كاباره وُلتر كه ديگر دادا خوانده ميشد برنامههايي را بر ضد تمدن غرب طراحي و اجرا ميكرد. آنها همه هنرها به ويژه اكسپرسيونيسم را به عنوان بخشي از ماشين جنگي، به شدت محكوم ميكردند. موسيقي با صدايي ناهنجار با آلات غيرآهنگين به همراه اشعاري از قبايل آفريقا و اشعار بيمعناي اعضاي گروه، نمونهاي از ادبياتي بودند كه عرضه ميشدند. عموما شعرها از واژههايي بيمعنا در كنار هم قرار ميگرفتند كه تصادفا چيدمان ميشدند و مفهوم خاصي نداشتند.
در بخش هشتم از بيانيه هفتم داداييستها چنين آمده است كه عينا بيان ميشود: «براي ساختن يك شعر داداييستي: روزنامهاي برداريد، يك قيچي هم برداريد، در آن روزنامه مقالهاي را انتخاب كنيد كه طول آن معادل شعري باشد كه ميخواهيد بگوييد، مقاله را از روزنامه جدا كنيد، بعد هر يك از كلمات آن مقاله را با دقت ببريد و در كيسهاي بريزيد، كيسه را آهسته تكان دهيد، آن وقت هر يك از كلمات بريده را تكتك بيرون بياوريد، با دقت رونويسي كنيد، به همان ترتيبي كه از كيسه بيرون آمدهاند، شعري شبيه شما خواهد بود، اينك شما نويسندهاي هستيد بسيار تازه و بيسابقه و با حساسيتي جذاب هر چند كه مردم كوچه و بازار چيزي از اثرتان نخواهند فهميد.» شايد نخست فكر كنيم كه اين شيوه پرداختن به شعر بر خاسته از تفكري از هنر مدرن است؛ اما تريستان تسارا يكي از موسسين دادا، در اولين نشريهاي كه با عنوان «كاباره ولتر» منتشر شده بود؛ در شماره سوم اين نشريه بيانيهاي منتشر و داشتن هر گونه شباهتي با هنر مدرن را رد كرده و بر جنبههاي انقلابي اين حركت جمعي تاكيد مينمايد: او ميگويد: «يك كار بزرگ ويرانگر و منفي هست كه بايد انجام شود؛ كار جارو كردن و پاك كردن.»
باتوجه به اينكه داداييستها هنر و ادبيات قبل از جنگ جهاني اول را واپسگرا دانستهاند اما با اين همه، تلاش ميكردند تا برداشتهايي از اكسپرسيونيسم آلمان و فوتوريسم ايتاليا را در كار خود ادغام كنند هر چند كه فلسفه وجودي فوتوريسم، بزرگداشت جنگ و كشتار و ويرانگري بود و داداييسم در ضديت با جنگ فعاليت مينمود.
«اما جذابترين بخش تاريخ دادا تظاهرات و نمايشهاي مختلفي بود كه از ۱۹۲۰م به بعد، موضوع بحث محافل پاريس شده بود. ژرژ هونيه كه خود از سوررئاليستهاي معروف است در تحقيقات كاملي كه درباره داداييسم انجام داده است ماجراي جمعه شب ۲۳ ژانويه ۱۹۲۰م را چنين شرح ميدهد: «آندره سالمون رشته سخن را به دست ميگيرد. شعر ميخواند. مردم راضي هستند، زيرا در هر حال اثري از هنر در ميان است. اما چيزي نميگذرد كه چُرتشان پاره ميشود: عدهاي نقابدار به صحنه آمدهاند كه شعر بيربطي از برِتون را ميخوانند. تسارا زير عنوان شعر، يك مقاله روزنامه را ميخواند و جهنمي از صداي زنگوله و جغجغه او را همراهي ميكند. مردم طبعا نميتوانند ساكت بمانند و شروع ميكنند به سوت زدن و سر و صدا كردن. در پايان اين جنجال عالي، تابلوهاي نقاشي را به صحنه ميآورند و نشان ميدهند. در ميان آنها تابلويي از پيكابيا هست كه از نظر هنري به تمام معنا رسوايي است و مثل اغلب نمايشها و تابلوهاي پيكابيا اسم آن LHOOQ است.»
در ماه فوريه بولتن دادا ضمن نام بردن از همكاران خود ازجمله مارسل دوشان، مينويسد: «داداهاي واقعي
ضد دادا هستند. همه مردم مدير دادا هستند.»
دومين نمايش در روز پنجم فوريه، در بخشي، بيانيهاي را كه ريبمون دسني نوشته است را ده نفر با هم ميخوانند كه چند سطري از آن بدين شرح است: «ديگر نه نقاشان را ميخواهيم، نه اديبان را، نه موسيقيدانها را، نه مجسمهسازها را، نه مذاهب را، نه جمهوريخواهان را، نه سلطنتطلبان را، نه بلشويكها را، نه سياستمداران را، نه پرولتاريا را، نه دموكراتها را، نه ارتشها را، نه پليس را، نه وطنها را، ديگر از همه اين حماقتها به تنگ آمدهايم، ديگر هيچ، هيچ، هيچ، هيچ، هيچ، هيچ.»
كشته شدن حدود بيست ميليون نفر در جنگ جهاني اول، پس از تهاجمات مغول در قرن سيزدهم، دومين آتشافروزي خونين بشر در تاريخ است. فقر، قحطي، بيماري و ويراني ناشي از آن ميتوانست منجر به مرگ ميليونها نفر ديگر و جراحات بيشماري در سالهاي بعد شود. در بحبوحه اين وحشت، هنرمنداني كه به داداييست معروف شدند، به تفكر بورژوايي كه معتقد بودند مسوول جنگ است، حمله كردند. آنها تمام مظاهر هنري قبلي را كه از نظر آنها توسط همان الگوها، پشتيباني و توجيه شده بود، رد كردند. داداييستها با احساس اينكه تمام فرهنگ بشري معناي خود را از دست داده است، آثار هنري توليد كردند كه از هيچ منطقي پيروي نميكرد. هرگونه فلسفه وحدتبخش را رد و در برابر هر نوع نقد فرهنگي منطقي مقاومت ميكردند. تفكر داداييسم در تمام اشكال زيباييشناختي، از ادبيات گرفته تا تئاتر موزيكال، عكاسي و مجسمهسازي ادامه يافت.نقاشيهاي داداييستي تحت تاثير برخي جنبشهايي بودند كه مستقيما داداييسم را پيش ميبردند، مانند كوبيسم تحليلي، كلاژ و آثار نقاشان انتزاعي مانند كاندينسكي. با وجود اين، نادرست است كه بگوييم هر نقاش داداييستي عمدا تلاش ميكرد انتزاعي باشد، زيرا ديدگاه دادا اعتبار برچسبهايي مانند بازنمايي يا انتزاع را انكار ميكرد. با اين وجود، بسياري از نقاشيهاي داداييسم با منطق دروني انتزاع مطابقت دارند، زيرا نه از طريق محتواي بازنمايي، بلكه از طريق واژگاني مبتني بر خط، رنگ، فرم، سطح، ماديت و ابعاد با بينندگان تعامل دارند. از دهها هنرمند مرتبط با داداييسم، ژان آرپ، فرانسيس پيكابيا و هانس ريشتر، مرتبا چنين آثاري توليد ميكردند. همانگونه كه قبلا اشاره شد، داداييسم جنبشي با مضاميني آشكارا سياسي و واكنشي به كشتار بيمعناي جنگ جهاني اول بود كه اساسا «جنگ عليه جنگ» را اعلام كرد و تلاش ميكرد با ياوهگويي خود با پوچ بودن و هرج و مرج مقابله كند.
عكاسي در اوايل قرن بيستم در حال توسعه بود و جايگاه مشخصي در دنياي هنر نداشت. با اين حال، داداييستها آن را به عنوان ابزاري قوي و بِكر براي به چالش كشيدن سنتها پذيرفتند. هر چند ممكن است اين پرسش مطرح شود كه آيا آنها واقعا به پتانسيل خلاقانه عكاسي پي بردند يا تنها به دليل ضديت با سنتها آن را به كار گرفتند؟ عكاسان داداييست بيشك پيشگاماني در استفاده از عكاسي به شيوههاي خلاقانه و بيسابقه شدند. اين آشنايي اساسي و غيرمنتظره با عكاسي، براي داداييستها ميدان نبردي عالي بود تا بيانيه خود از جنگ را از طريق رسانهاي مانند عكاسي اعلام نمايند. براي مثال، من ري، يكي از شخصيتهاي مركزي اين جنبش، عكاسي را به عنوان يك رهايي توصيف كرد؛ به اين معنا كه او را از «رسانه چسبناك رنگ»[ نقاشي] آزاد كرد و به او امكان داد تا مستقيما با نور كار كند. او عكاسي را ابزاري براي خلق تركيبهاي سوررئال ميديد كه در آنها ميتوانست روزمرّگي و خيال را در كنار هم قرار دهد و بستري ايدهآل براي نقدهاي دادا به جهان، ازجمله جنگ باشد. داداييستها معتقد بودند عكسهاي مستند ساده نميتوانند به درستي وحشتهاي جنگ جهاني اول را به تصوير بكشند. بنابراين آنها از فتوكلاژهاي آشفته و تركيبات سوررئال براي روايت داستاني استفاده كردند كه احساسيتر و واقعيتر بود. فتومونتاژهاي داداييستي تلاش ميكرد تناقضات ذاتي زندگي روزمره مردم را از طريق مجموعهاي از بريده جرايد از رسانههاي جمعي مانند روزنامهها و... به نمايش بگذارد، زيرا هدف دادا انتقال معنا نبود، بلكه توليد «بيمعنا» يا «ضدمعنا» بود.
به نظر ميرسد اعلام جنگ دادا با تفكر آغازگران جنگ جهاني اول شروعي است براي از هم گسيختن تفكرات حاكم بر انواع هنر و ويراني مرزهاي موجود بين هنر و ادبيات. به نوعي آنها تلاش ميكردند تا با ويرانسازي پايههاي تفكرات كلاسيك قبل از جنگ، دگرگوني اساسي در نظام فكري ايجاد نمايند. در اصل داداييسم واكنشي در برابر منطق فرهنگي بود كه آن را عاملي براي رساندن بشريت به مرز خودكشي ميدانستند. داداييستها بر اين باور بودند كه پيشتر «هنر به عنوان «انحراف از زندگي» در جامعه عمل كرده است.»
از اين رو «ضد هنر» اصطلاحي است شامل مفاهيم و نگرشهاي مختلف كه تعاريف مرسوم هنر را رد و پرسشهايي را درباره ماهيت آن مطرح ميكند. ضد هنر با مارسل دوشان و جنبش دادا مرتبط بود كه در حدود سال ۱۹۱۴م پديد آمد. هنرمنداني مانند دوشان تعاريف هنر را منسوخ دانسته و آثاري خارج از هنر سنتي يا عامهپسند توليد كردند. در واقع ضد هنر، به صورت غير مرسوم فهم هنري را گسترش داد، به گونهاي كه برخي به طور كامل فرمهاي سنتي را رها كردند، اما برخي ديگر، در هنرهايي مانند نقاشي و مجسمهسازي از آن همچنان استفاده ميكردند. مورخان هنر، ضد هنر را اصطلاحي فراگير ميدانند كه جنبشهاي مختلفي را در بر ميگيرد كه هدفشان شكستن اشكال و مفاهيم هنري سنتي است. جنبش دادا نخستين جنبشي است كه به دنبال خلق هنري مخالف تعاريف مرسوم و همسو با اخلاق ضد هنر است. با اين حال، ضد هنر همچنين ميتواند نشاندهنده فقدان هنر نيز باشد. به عنوان مثال، يك قاب خالي ممكن است به عنوان نمونهاي از ضد هنر توصيف شود. در اين راستا «حاضر-آمادههاي» مارسل دوشان از نمونههاي اوليه ضد هنر هستند. اثر او به نام «فواره يا چشمه» در آوريل ۱۹۱۷م براي نخستينبار در مراسم افتتاحيه نمايشگاه انجمن هنرمندان مستقل در كاخ مركزي نيويورك به نمايش درآمد. اين اثريك پيشابگاه، (توالت سرپايي) وارونه است. ارايه اين كار بسيار بحثبرانگيز بود؛ دوشان فرض ميكرد كه هر چيزي ميتواند هنر تلقي شود، حتي ارايه يك شئ مانند پيشابگاه.
رويكردهاي جسورانه داداييستها بحثهاي بسياري را در فرهنگ معاصر برانگيخت. داداييستها، مانند بسياري از هنرمندان همسو با جنبشهاي ضد هنر، همساني با هر نوع هنر و هنرمندي را رد كردند و غالبا به صورت ناشناس يا گروهي با ديگر هنرمندان كار ميكردند. پس از جنگ جهاني اول، چنين جنبشهايي به شهرت بيشتري رسيدند، زيرا دنياي قبل از جنگ، وحشتناك و گمشده به نظر ميرسيد. بنابر اين هنرمندان به طور فزايندهاي شروع به محو نمودن مرزهاي هنر كردند. در آن زمان بسياري از جنبشهاي ضد هنري نيز با جنبشهاي سياسي زمانه خود مرتبط بودند. به عنوان مثال، بسياري از داداييستها، به ويژه در برلين، با كمونيسم راديكال همسو شدند. بسياري از سوررئاليستها نيز با كمونيسم همذاتپنداري كردند. از بسياري جهات، هنر و سياست با هم ادغام شدند و صرفا براي هنرمنداني كه ميخواستند از اشكال قديمي هنر و حكمراني جدا شوند، به معناي ضديت با نظام حاكم بود، از اين رو ضد جنبشها از جمله ضد هنر معتقدند كه ميتوانند نقش مهمي در افزايش آگاهي در جامعه داشته و عاملي براي دگرگوني و توسعه فكري باشند. آنها رويكرد خود را اينگونه مطرح ميسازند:
۱- به چالش كشيدن وضعيت موجود جامعه:
جنبشهاي ضدجنبش اغلب هنجارها، رويهها و ايدئولوژيهاي تثبيت شده را زير سوال ميبرند. با بهچالش كشيدن وضعيت موجود، آنها ميتوانند انديشه انتقادي را تحريك و پرسشگري از الگوهاي فكري موجود را تشويق كرده و بحثهايي را در مورد آنچه كه براي رسيدگي به مسائل اجتماعي و ارتقاي پيشرفت بايد تغيير كند، مطرح نمايند.
۲- ترويج نوآوري و خلاقيت:
ضد جنبشها ميتوانند مرزهاي فكري را جابهجا كنند و از رويكردهاي سنتي فاصله بگيرند تا ايدهها، ديدگاهها و روشهاي جديد عملياتي شوند. آنها ميتوانند نوآوري و خلاقيت را با تشويق به آزمايش، اكتشاف و تفكر غيرمتعارف تقويت كنند كه ميتواند منجر به راهحلهاي جديد و جايگزين براي مشكلات شود.
۳- حمايت از تغيير اجتماعي:
جنبشهاي ضدجنبش ميتوانند با افزايش آگاهي در مورد مسائل اجتماعي، زيستمحيطي و اخلاقي به عنوان كاتاليزور تغييرات اجتماعي عمل كنند. آنها ميتوانند توجه را به بيعدالتيها، نابرابريها و شيوههاي ناپايدار جلب كنند و از جايگزينهاي عادلانهتر، فراگيرتر و پايدارتر حمايت كنند.
۴- تشويق تنوع و فراگيري:
جنبشهاي ضدجنبش اغلب با بهچالش كشيدن هنجارهاي مسلط و با حمايت از جوامع به حاشيه رانده شده، ميتوانند تنوع در ديدگاهها، صداها و تجربيات را ترويج كنند و فضاهايي را براي شنيده شدن، ديده شدن و ارزشگذاري براي كساني كه بهطور معمول طرد شده يا به حاشيه رانده شدهاند، ايجاد كنند.
۵- تقويت گفتوگو و مناظره انتقادي:
ضدجنبشها ميتوانند جرقه گفتوگو، بحث و گفتوگو در مورد مسائل پيچيده اجتماعي را برانگيزند. با بهچالش كشيدن هنجارهاي موجود، آنها ميتوانند تفكر انتقادي، گفتمان و تأمل را تحريك كنند و منجر به درك عميقتر، تحليل و درگيري با موضوعات پيچيده شوند.
۶- توانمندسازي افراد و جوامع:
ضدجنبشها ميتوانند افراد و جوامع را با فراهم كردن بسترهايي براي بيان، عامليت و كنشگري توانمند كنند.آنها ميتوانند افراد را تشويق كنند تا در برابر بيعدالتي بايستند، نظرات خود را بيان كنند و براي تغيير مثبت اقدام كنند. همچنين ميتوانند حس اجتماعي و همبستگي را در ميان افراد همفكر كه نگرانيها، ارزشها و آرزوهاي مشابهي دارند، تقويت كنند.
۷- انعكاس تحول فرهنگي و اجتماعي:
ضد جنبشها اغلب منعكسكننده چشمانداز فرهنگي و اجتماعي در حال تغيير هستند و ذات يك زمان و مكان خاص را به تصوير ميكشند. آنها ميتوانند نگرشها، باورها و ارزشهاي در حال تكامل را در جامعه نشان دهند و بينشهايي را در مورد پويايي در حال تغيير فرهنگ و جامعه ارايه دهند. توجه به اين نكته مهم است كه جنبشهاي ضدجنبش لزوما معتقد به مقابله با همه امور در يك جامعه نيستند، بلكه بيشتر به دنبال زير سوال بردن و به چالش كشيدن هنجارها، شيوهها يا ايدئولوژيهاي موجود هستند تا تغييرات مثبت، نوآوري و پيشرفت را تقويت كنند. آنها ميتوانند محركهاي مهم دگرگوني اجتماعي، آغازگر گفتوگوها، تشويق تفكر انتقادي و ترويج ديدگاهها، رويكردها و راهحلهاي جايگزين باشند. قابل بيان است، امروزه ضد هنر كه اغلب به عنوان هنر راديكال تلقي ميشود، عموما توسط جامعه جهاني هنر پذيرفته شده و حتي آثاري اينگونه توسط برخي موزهها خريداري ميشوند. اثر معروف Nu sur nu مارسل دوشان (۱۹۱۱-۱۹۱۰) در ژوئن ۲۰۱۶م به مبلغ بيش از ۱.۴ ميليون دلار، بهفروش رسيد. همچنين، ونتيلاتوراثر فرانسوا پيكابيا (۱۹۲۸) در فوريه ۲۰۱۶م در حراج ساتبيز به بيش از ۳.۱ ميليون دلار فروخته شد. شايد اين روند نشان ميدهد كه امروزه علاقه به بيان هنري داداييستي و جنبش دادا همچنان زنده و پوياست و مجموعهداران هنر با آگاهي، از فرصتهاي مناسب در حراجها به دنبال خريد آثار داداييستي هستند.
در خاتمه شايد بتوان گفت كه داداييسم (يا جنبش دادا) تاثيرات پيچيدهاي بر جهان داشت و باعث تغييرات متنوعي در هنر، فرهنگ و حتي سياست شد. با اينكه هدف اوليه اين جنبش ايجاد تحول مستقيم و مشخصي در جهان نبود، بلكه بيشتر به نقد و زير سوال بردن ارزشها و قواعد مرسوم در هنر و جامعه تمركز داشت، اما به طور غيرمستقيم تغييرات مثبتي را به وجود آورد:
۱- به چالش كشيدن قواعد و هنجارهاي هنري،
۲- افزايش نقد و آگاهي اجتماعي و سياسي، ۳- شكستن مرزهاي رسانههاي هنري، ۴- تاكيد بر آزادي بيان و فرديت، ۵- زمينهسازي براي هنر اعتراضي و هنر پستمدرن. بهطور كلي، هرچند داداييسم در نگاه اول بيمعني و ناهماهنگ به نظر ميرسد، اما اثري ماندگار در ايجاد تفكر نقادانه، نوآوري و آزادي خلاقيت بر جاي گذاشت و به جامعه هنري و فرهنگي جسارت و ابزارهايي داد تا مرزهاي هنر را جابهجا كنند و تغييرات جديدي را رقم بزنند. به هر روي زمان به پيش ميرود و انديشه ما نيز همزمان دچار تحولاتي شگرف ميگردد در اين غوغاي پرشتاب، هنر است كه پيشقراول اين دگرگونيهاست. تغييرات را رقم ميزند تا انديشهاي به ثمر نشيند تا شايد جهاني بهتر را در آرامش و آسايش به دور از جنگ به ارمغان آورد. نيچه ميگويد: «هنر و نه هيچ چيز ديگر. براي اينكه حقيقت باعث مرگمان نشود، هنر را داريم.»
1- DADA يك لفظ بچگانه است كه در زبان فرانسه اسب چوبي معنا ميشود.
عكاس - مدرس دانشگاه علم و صنعت ايران