من بحثم در مورد كتاب ايده سوسياليسم را به كوتاهي در چهار مرحله پيش ميبرم و تفصيل آن را در قالب مقالهاي مفصل در جايي منتشر ميكنم. مرحله اول را مرحله فهم ايده سوسياليسم هونت مينامم و معتقدم تا تلاشي همه سويه براي فهم نظريهاي صورت نگيرد، نميتوان و نبايد وارد نقد آن نظريه شد. در مرحله دوم وارد نقدهايي ميشوم كه به اين كتاب شده يا ميتوانسته است بشود و اهم آنها را در قالب چند مولفه صورتبندي ميكنم. در مرحله سوم گفتوگويي صورت ميدهم مفروض بين هونت و منتقدان او تا از طريق آن به اين پرسش پاسخ دهم كه كليت منظومه فكري هونت آيا ميتواند برخي از نقدهاي منتقدان را از كار بيندازد؟ و اگر آري، چه نقدهايي همچنان برجاي ميمانند؟ و در نهايت در مرحله آخر مواجهه خودم با كتاب را صورتبندي ميكنم و آن اينكه هر ايدهاي از سوسياليسم اگر خود را رويكرد و «در راه» نبيند و اين در راه بودن را در درون نظريه خود تعبيه نكند و ادعاي دربرگيرندگي و همهشمولي داشته باشد، نميتواند به جوهر سوسياليسم كه من آن را در مفهوم كرامت انسان صورتبندي ميكنم، وفادار بماند.
تلاشي براي فهم نظريه هونت
روي آوردن هونت به سوسياليسم و تلاش او براي صورتبندي ايده معاصرتري از ايده سوسياليسم، در پي مسالهشناسي او از بحرانهاي سوسياليسم كلاسيك و سوسياليسم در وضعيت معاصر آن صورت گرفته است. پس اول به همين بحرانها ميپردازم و در پي آن سعي ميكنم فهمي كلي از عناصر و مولفههاي اصلي ايده او از سوسياليسم را صورتبندي كنم و در نهايت مشاركتها و آوردههاي او در فراهم آوردن درك معاصرتري از سوسياليسم را مورد بررسي قرار دهم. پيش از همه اينها اما بايد بر اين نكته تاكيد كنم كه كتاب ايده سوسياليسم هونت بهطور مستقيم بر استدلالهاي ارايه شده در اثر قبلي او، حق آزادي (۲۰۱۴) بنا شده است. هر دو متن، تمركز محدود اقتصادي انديشه سوسياليستي سنتي را نقد و از درك گستردهتر و فراگيرتر آزادي اجتماعي دفاع ميكنند. بر پايه اين درك، آزادي صرفا به معناي فقدان استثمار اقتصادي نيست، بلكه مستلزم به رسميتشناسي در حوزههاي روابط شخصي و مشاركتهاي دموكراتيك نيز است.
بحرانهاي سوسياليسم كلاسيك و سوسياليسم در وضعيت معاصر
بحرانهاي سوسياليسم كلاسيك: ۱- تمركز انحصاري بر اقتصاد يا جبرگرايي اقتصادي: هونت سوسياليستهاي اوليه را به دليل تمركز انحصاري بر اقتصاد مورد نقد قرار ميدهد و معتقد است كه در اين تاكيد، اهميت ساير حوزههاي اجتماعي مانند خانواده و سياست در دستيابي به آزادي اجتماعي ناديده گرفته و همين امر سبب ميشود كه سوسياليستهاي مذكور نتوانند با جنبشهاي مترقياي كه خارج از حوزه اقتصادي قرار داشتند، همكاري كنند.او استدلال ميكند كه سوسياليستهاي اوليه فرض ميكردند كه پتانسيل مفهوم آزادي فردي براي تطبيق با اصل عدالت اجتماعي بسيار محدود است.۲- فرض وجود يك طبقه كارگر انقلابي يا ذاتگرايي طبقاتي: اعتقاد به وجود منافع از پيش موجود در طبقه كارگر براي سرنگوني سرمايهداري فاقد پشتوانه تجربي بود. اين فرض، به گفته هونت، بيشتر يك آرزوي واهي بود تا مبنايي محكم براي كنشي سوسياليستي. ۳- باور به اجتنابناپذيري تاريخي (ديدگاه غايتشناختي از تاريخ): اين ايده كه تاريخ به ناچار منجر به زوال سرمايهداري و ظهور سوسياليسم خواهد شد، بياساس بود. هونت خاطرنشان ميكند كه سرمايهداري انعطافپذيري نشان داده و خودتخريبي مورد انتظار نظام سرمايهداري رخ نداده است. بحرانهاي سوسياليسم در وضعيت معاصر: ۱- ضعفهاي نظري دروني: سوسياليسم معاصر همچنان بر اين ساختار فكري منسوخ قرار گرفته كه تمركز بر تحول اقتصادي تنها مسير رسيدن به آزادي اجتماعي است و همين سبب شده كه اهميت ساير حوزههاي اجتماعي، مانند خانواده و روابط شخصي و همچنين دموكراسي سياسي ناديده گرفته شود. ۲- عوامل بيروني: با ظهور نئوليبراليسم كه بر مسووليت فردي، بنيادگرايي بازار و مداخله محدود دولت تكيه ميكرد، جذابيت انديشه سوسياليستي مورد ترديد قرار گرفت و جنبشهاي سنتي طبقه كارگر رو به افول رفت. راههاي برونرفت از بحران: ۱- بنا نهادن سوسياليسم بر درك گستردهتر و فراگيرتر از آزادي اجتماعي (به كمك ديويي) كه حقوق فردي، آزادي بينالاذهاني در روابط شخصي و شكلگيري اراده دموكراتيك را به عنوان عناصر حياتي سوسياليسم به رسميت بشناسد. ۲- دور شدن از روايتهاي تاريخي جبرگرايانه و پذيرش آزمونهاي دموكراتيك به عنوان نيروي محركه تغيير اجتماعي. ۳- گسترش دامنه دغدغههاي سوسياليستي از اقتصاد به طيف وسيعتري از مسائل و بيعدالتيهاي اجتماعي. ۴- ترويج اجماع اخلاقي از طريق مشورت دموكراتيك به عنوان پايه و اساس جامعهاي عادلانهتر و برابرتر. هونت معتقد است كه اين چشمانداز بازسازي شده از سوسياليسم ميتواند جايگزيني قابل اعتماد براي اخلاق فردگرايانه و بازارمحور نئوليبراليسم ارايه دهد و الهامبخش يك جنبش جمعي به سوي آيندهاي دموكراتيكتر و اجتماعيتر باشد.چنين امري اتفاق نميافتد مگر اينكه براي نظريههاي معاصر عدالت، سوال اصلي اين نباشد كه چگونه ميتوان توزيع كالاها و فرصتهاي زندگي را به شيوهاي عادلانه تنظيم كرد، بلكه اين باشد كه چگونه ميتوان پيششرطهاي نهادي براي اعطاي فرصتهاي برابر براي خودشكوفايي به افراد را ايجاد كرد.
عناصر و مولفههاي ايده سوسياليسم هونت
اولين نكتهاي كه بايد بر آن تاكيد گذاشته شود، اين است كه در حالي كه سوسياليسم هونت ممكن است از طريق تاكيد نهادن بر ديويي از برخي تفاسير ارتدوكس ماركسيستي فاصله گرفته باشد، ولي او هنوز هم به شدت، به ويژه در نقد سرمايهداري، تحت تاثير ماركس است.در حقيقت ايده سوسياليسم هونت، ادغامي از ميراث ماركس، تاكيد ديويي بر مشاركت دموكراتيك نظريه به رسميتشناسي خود او در وسيعترين معناي آن است. او سوسياليسم را در متن درك گستردهتري از آزادي اجتماعي قرار ميدهد كه دربرگيرنده سه حوزه به هم پيوسته باشد: 1- آزادي بينالاذهاني: يعني آزادي تجربه شده در روابط صميمي مبتني بر عشق، مراقبت و به رسميتشناسي متقابل. ۲- آزادي مدني: شامل همه آزاديهاي مرتبط با جامعه مدني از جمله اقتصاد بازار صدالبته برپايه به رسميتشناسي اصل احترام برابر. ۳- آزادي سياسي: اين آزادي بر آزادي مشاركت در شكلگيري اراده دموكراتيك و خودگرداني جمعي تمركز دارد. هونت تاكيد ميكند كه دستيابي به آزادي اجتماعي مستلزم ادغام هماهنگ اين سه حوزه است. اين رويكرد يكپارچه ريشه در خوانش او از فلسفه حق هگل دارد كه آزادي را از طريق تعامل خانواده، جامعه مدني و دولت محقق ميداند.
مولفههاي ايده سوسياليسم هونت
با محوريت تعميق آزادي از سطح عدالت اقتصادي به همه ساحتهاي زندگي انسان شايد بتوان عناصر مركزي ايده او از سوسياليسم را در محورهاي زير صورتبندي كرد: ۱- به رسميت شناختن تمايز عملكردي جامعه مدرن: اين امر مستلزم اذعان به حوزههاي مختلف زندگي اجتماعي - روابط شخصي، سياست و اقتصاد است.۲- به رسميت شناختن اهميت حوزه عمومي: هونت به پيروي از ديويي، حوزه عمومي را به عنوان عرصه اصلي براي شكلگيري اراده دموكراتيك و حل مساله جمعي معرفي ميكند. او جامعهاي را تصور ميكند كه در آن افراد از طريق مشورت منطقي و اقدام جمعي بهطور فعال در شكلدهي به جهان اجتماعي خود مشاركت ميكنند.۳- به رسميت شناختن شكلگيري اراده دموكراتيك: هونت به جاي تكيه بر يك مسير تاريخي از پيش تعيين شده، بر اهميت مشاركت و مشورت دموكراتيك در شكلدهي به آينده سوسياليستي تاكيد ميكند.
مشاركتها و اداي سهمها
۱- تاريخي كردن ايده سوسياليسم و فرارفتن از ايده سوسياليسم به مثابه يك نظام فكري: هونت با الهام از پراگماتيسم ديويي، از رويكرد «تاريخي-تجربي» به تحول سوسياليستي حمايت ميكند. او تغيير اجتماعي را به جاي يك مسير تاريخي از پيش تعيين شده، فرآيندي مداوم از آزمايش و انطباق، يادگيري، مشورت دموكراتيك و تمايل به تجديدنظر در استراتژيها و اهداف در پاسخ به شرايط متغير اجتماعي ميداند.اتخاذ ديدگاه تاريخي-تجربي توسط هونت با هدف پاسخگوتر كردن سوسياليسم به واقعيتهاي متغير اجتماعي و اجتناب از دامهاي رويكردهاي خشك و جزمي صورت ميگيرد. ۲- بازتعريف آسيبشناسي اجتماعي: در حالي كه انديشمندان سوسياليست قبلي اغلب بر استثمار اقتصادي به عنوان آسيبشناسي اجتماعي اوليه تمركز ميكردند، هونت با الهام از نظريه گستردهتر «به رسميتشناسي» خود، استدلال ميكند كه آسيبهاي اجتماعي ناشي از انكار به رسميتشناسي در تمام اشكال آن است. اين درك گسترده از آسيبشناسي اجتماعي، امكان نقد ظريفتر و جامعتر از بيعدالتي و نابرابري اجتماعي را فراتر از ملاحظات صرفا اقتصادي فراهم ميكند. ۳- طرح پرسشهايي غير ارتدوكس از بازار: هونت با فاصله گرفتن از انتقادات سنتي سوسياليستي از بازار استدلال ميكند كه اقتصادهاي بازار ميتوانند تحت شرايط خاصي، به تحقق آزادي اجتماعي كمك كنند. چنين مواجههاي تغيير قابل توجهي از نظريههاي سوسياليستي است كه بازار را ذاتا استثمارگر و ناسازگار با عدالت اجتماعي ميدانند. با اين حال، او تاكيد ميكند كه بازار بايد تنظيم شود و در چارچوبي از نهادهاي اجتماعي و سياسي كه عدالت، برابري و پاسخگويي دموكراتيك را تضمين ميكنند، جاي گيرد.
تلاشي براي فهم نقد ناقدان نظريه هونت
نقد ناقدان علاوه بر توجه دادن به شناسايي خلأها و تناقضات احتمالي يك نظريه و در اينجا نظريه سوسياليسم هونت، كاركرد ديگري هم دارد و آن اينكه خودِ فهم از نظريه را هم از طريق گشودن مسيرهاي جديد ارتقا ميدهد. با در نظر گرفتن اين ملاحظه، رئوس نقدهايي (3) كه به كتاب صورت گرفته و نقدهايي كه قابل تصور (نقدهاي پسااستعماري/بندهاي ۸ و ۹) بوده است كه صورت گيرد، به صورت اشارهوار ذكر ميكنم:
۱-انتزاع نظري و جدايي آن از عملگرايي سياسي: بسياري از منتقدان استدلال ميكنند كه رويكرد هونت بيش از حد انتزاعي است و از واقعيتهاي مشخص مبارزه سياسي جدا شده است. در حالي كه هونت تلاش ميكند چارچوبي هنجاري براي تحول سوسياليستي ارايه دهد، اما راهنمايي محدودي در مورد استراتژيها و تاكتيكهاي خاص لازم براي دستيابي به چنين تغييري ارايه ميدهد.
۲-غفلت از نابرابري اقتصادي و تعارض طبقاتي: يكي از انتقادات اصلي به اثر هونت اين است كه تمركز او بر به رسميتشناسي، اگرچه مهم است، اما بهطور كافي به مسائل نابرابري اقتصادي و تعارض طبقاتي كه به عنوان محور اصلي پروژه سوسياليستي در نظر گرفته ميشوند، نميپردازد.
۳-شيءوارگي ساختارهاي اجتماعي موجود: برخي منتقدان معتقدند كه نظريه آزادي اجتماعي هونت، در تلاش خود براي ادغام حوزههاي مختلف زندگي اجتماعي، ساختارهاي اجتماعي و روابط قدرت موجود را شيءوار ميكند. منتقدان با فرض ادغام هماهنگ خانواده، جامعه مدني و دولت به عنوان آرمان، استدلال ميكنند كه چارچوب هونت ممكن است ناخواسته اشكال موجود سلطه و نابرابري را در اين حوزهها مشروعيت بخشد.
۴-جبرگرايي تاريخي و غايتشناسي: اگرچه هونت به صراحت ديدگاه جبرگرايانه از تاريخ را رد ميكند، اما برخي منتقدان استدلال ميكنند كه نظريه او با اين وجود عناصري از غايتشناسي و باور به پيشرفت اجتنابناپذير به سوي جامعهاي عادلانهتر را حفظ ميكند. اين انتقاد از اتكاي هونت به فلسفه تاريخ هگل و مفهوم او از «مبارزه براي به رسميتشناسي» كه محرك توسعه اجتماعي است، ناشي ميشود. منتقدان استدلال ميكنند كه اين چارچوب، در حالي كه به احتمال وقوع پيشرفت اذعان ميكند، هنوز بر فرضيه اساسي حركت جهتدار به سوي آزادي اجتماعي بيشتر متكي است كه امكانات بهطور بالقوه جايگزين و پيچيدگيهاي تغيير اجتماعي را پنهان ميكند.
۵- نپرداختن به ماديت قدرت: تمركز اوليه هونت بر ابعاد فرهنگي و نمادين به رسميتشناسي سبب شده است كه او شرايط مادي كه روابط قدرت و نابرابري اجتماعي را شكل ميدهند، ناديده بگيرد. درصورتي كه ساختارهاي اقتصادي، تقسيم كار و كنترل بر منابع، نقش اساسي در تداوم سلطه و استثمار ايفا ميكنند. تمركز هونت بر به رسميتشناسي، اگرچه مهم است، اما ممكن است به اندازه كافي به اين ابعاد مادي قدرت توجه نداشته باشد. از اينرو، يك ايده سوسياليسم واقعا رهاييبخش بايد به ماهيت درهم تنيده اشكال مادي و نمادين ستم بپردازد و تشخيص دهد كه چگونه استثمار اقتصادي، طرد اجتماعي و بيارزشسازي فرهنگي يكديگر را تقويت ميكنند.
۶- غفلت از ساختارهاي قدرت جهاني: منتقدان استدلال ميكنند كه تمركز هونت بر به رسميتشناسي اجتماعي و فرهنگي در درون دولت-ملتهاي نسبتا پايدار، به اندازه كافي پوياييهاي فراملي قدرت و استثمار كه جهان معاصر را شكل ميدهند، در نظر نميگيرد.
۷- ماهيت بينالاذهاني به رسميتشناسي به مثابه مانعي بر سر راه سوژه رهايي: اين نقد، تاكيد هونت بر ماهيت بينالاذهاني به رسميتشناسي را به چالش ميكشد و از نظريههايي حمايت ميكند كه عامليت و خودمختاري فردي و گروهي را در شكلدهي به هويت و سرنوشت در اولويت قرار ميدهند و برداشتهاي تحولآفرينتر از رهايي فراتر از گسترش حقوق فردي را ترويج ميكنند.
۸- چارچوب اروپامحور: نويسندگاني مانند امي آلن كه از «استعمارزدايي» مباني هنجاري نظريه انتقادي حمايت ميكنند، به همراه نظريهپردازان رويكرد پسااستعماري ميتوانند به نحوي قابل توجه، چارچوب اروپامحور هونت را به پرسش بكشند. اين محور و محور بعدي ناظر بر همين نقدهاي مفروض است. اتكاي هونت به فلسفه تاريخ هگل و تحليل او از نهادهاي اروپايي، كاربردپذيري نظريه او در زمينههاي فرهنگي و سياسي متنوع را محدود ميكند. منتقدان استدلال ميكنند كه يك نظريه واقعا رهاييبخش از سوسياليسم بايد پوياييهاي جهاني سرمايهداري، استعمار و امپرياليسم را در نظر بگيرد و تجربيات و مبارزات متنوع براي به رسميتشناسي فراتر از جهان غرب را به رسميت بشناسد.
۹- مواجهه محدود با مساله نژاد و استعمار: در حالي كه هونت به احترام و همبستگي اجتماعي بر اساس دستاوردها ميپردازد، چارچوب فكري او بهطور كافي به اشكال مداوم عدم به رسميتشناسي و بيعدالتي ريشه يافته در نژاد، قوميت و ميراث استعماري نميپردازد.
گفتوگويي مفروض بين هونت و منتقدانش: تلاشي براي شناسايي نقدهاي معتبر و نقدهاي نااستوار
در اين مرحله تلاش ميكنم گفتوگويي مفروض بين هونت و منتقدان او برقرار كنم. بدين معنا كه نقد منتقدان را در كليت منظومه فكري هونت و ايده مركزي او در باب به رسميتشناسي بنشانم و ببينم آيا هونت پاسخي براي اين نقدها فراهم آورده است يا خير؟ در پي چنين گفتوگو و مسير مفروضي، برداشت خودم را در دو قسمت پاسخهايي معتبر به نقدهايي قابل تامل و پاسخهاي نامعتبر به نقدهاي معتبر صورتبندي كردهام.
پاسخهاي معتبر به نقدهاي قابل تامل
۱-گسترش دامنه سوسياليسم: استدلال هونت براي تفسير مجدد سوسياليسم در زمينه و زمانه معاصر به ويژه قانعكننده است. او اذعان ميكند كه بايد از تمركز محدود اقتصادي انديشه سوسياليستي اوليه فراتر رفت و طيف وسيعتري از مسائل و بيعدالتيهاي اجتماعي را در بر گرفت. تاكيد او بر به هم پيوستگي حوزههاي اقتصادي، سياسي و شخصي زندگي اجتماعي و نياز به رويكردي جامع به تحول اجتماعي با واقعيتهاي پيچيده جوامع قرن بيست و يكم همسو است.
۲-ماهيت پوياي به رسميتشناسي: تاكيد هونت بر ماهيت پويا و انطباقپذير به رسميتشناسي نيز قانعكننده است. ادعاي او مبني بر اينكه اصول به رسميتشناسي را ميتوان در زمينههاي اجتماعي و فرهنگي مختلف به كار برد و هنجارها و ارزشهاي مختلف را تا زماني كه عزت و احترام برابر را ترويج ميكنند به رسميت شناخت، امكان رويكردي ظريفتر و فراگيرتر به عدالت اجتماعي را فراهم ميكند.
۳-ماهيت بينالاذهاني به رسميتشناسي و عامليت فردي: پاسخ هونت به انتقاد در مورد تنش ميان بينالاذهاني و عامليت فردي، معتبر است. او استدلال ميكند كه خودمختاري فردي نفي نميشود، بلكه توسط روابط اجتماعي به رسميتشناسي تسهيل ميشود، به اين معني كه خودشكوفايي واقعي تنها در يك زمينه اجتماعي حمايتي و تاييدكننده قابل دستيابي است.
پاسخهاي نامعتبر به نقدهاي معتبر
۱-اروپامحوري و دغدغههاي پسااستعماري: در حالي كه هونت نياز به تعامل با ديدگاهها و تجربيات متنوع را تصديق ميكند، پاسخ او به نقد پسااستعماري ممكن است بهطور كامل به دغدغههاي منتقدان نپردازد. پتانسيل تداوم اروپامحوري در چارچوب فكري او همچنان امري محتمل است. تعامل صريحتر هونت با انديشه پسااستعماري و بررسي عميقتر مفروضات فلسفي غربي براي اطمينان از استحكام نظري نظريه او و كاربردپذيري و ارتباط آن با زمينههاي غيرغربي ضروري است.
۲-ماديت قدرت و پتانسيل تحولآفرين آن: پاسخ هونت به انتقاد در مورد غفلت از ماديت قدرت، در عين اذعان به اهميت عدالت اقتصادي و نابرابري اجتماعي همچنان نيازمند توسعه و تدقيق است. تحليل دقيقتر از ريشههاي ساختاري بيعدالتي، از جمله تقسيم كار، كنترل بر منابع و پوياييهاي استثمار، نظريه او را تقويت ميكنند.
۳-پيشرفت تاريخي و محدوديتهاي آن: اتكاي هونت به مفهوم پيشرفت تاريخي به عنوان پايه و اساس نظريه انتقادي او، حوزه ديگري است كه نياز به بررسي دقيق دارد. در حالي كه رويكرد او به پيشرفت، ابعاد معرفتي و هنجاري، از جمله افزايش شمول و فردگرايي را تصديق ميكند، شك و ترديد نسبت به روايتهاي غايتشناختي بايد بهطور مستقيمتر مورد توجه قرار گيرد. درك ظريفتر از پيشرفت كه نابرابريها، شكستها و امكان مسيرهاي جايگزين فراتر از مدلهاي غربي را به رسميت بشناسد، چارچوب فكري او را در برابر پيچيدگيهاي تغيير اجتماعي استوارتر ميكند.
از ايده سوسياليسم تا رويكردي سوسياليستي: در پي كرامت انساني به مثابه جوهر سوسياليسم
متاسفانه به دليل محدوديت وقت نميتوانم اين قسمت بحث كه اصليترين قسمت بحثم هم هست را به اندازه كافي توسعه دهم. بنابراين به نحوي تيتروار عناصر اصلي بحثم را ميگويم و توسعه و تدقيق آن را به فرصتي ديگر واگذار ميكنم.
قبل از طرح بحث اصليام اما بر يك نكته مهم بايد تاكيد كنم و آن اينكه هر رويكردي به سوسياليسم كه خود را بر ادعاي همه شمولي از بالا بنا كند و به محدوديتهايي كه رويكرد پسااستعماري به سوسياليسم به آن هشدار ميدهد، توجه نكند، نميتواند اصولا در مسير عبور از ايده به سوي رويكرد از يكسو و شناسايي كرامت انسان به مثابه جوهر سوسياليسم از سوي ديگر قرار گيرد. از اينرو با تاكيد بر اهميت بنيادين نقد پسااستعماري به نظريه هونت، مسيرهاي عبور از آن را فهرستوار ذكر ميكنم:
۱- تمركززدايي از روايتهاي اروپامحور: فراتر رفتن از تجربه تاريخي و نهادي اروپاي غربي براي درگير شدن با تاريخها، فرهنگها و مبارزات متنوع جنوب جهاني.
۲- تحليل نظامهاي درهم تنيده سلطه: به رسميت شناختن ماهيت بينبخشي ستم و در نظر داشتن اين نكته كه سرمايهداري، استعمار، نژادپرستي و مردسالاري به شيوههاي به هم پيوسته عمل ميكنند.
۳-تمركز بر تجربيات به حاشيه راندهشدگان: اولويت دادن به صداها و ديدگاههاي كساني كه بهطور تاريخي توسط ساختارهاي استعماري و سرمايهداري طرد و ساكت شدهاند.
۴- همبستگي و اتحادهاي فراملي: تقويت همبستگي و اتحاد از طريق به رسميت شناختن مبارزات مشترك عليه نظامهاي جهاني سلطه و استثمار.
با در نظر داشتن اين پيششرط، اجازه ميخواهم كه اول ادعاي اصلي بحثم را مطرح كنم و بعد با اين اعتماد نسبي به فهم ايده سوسياليسم كه از طريق خودش در كتاب و منظومه فكرياش/ نقد منتقدان و پاسخهاي احتمالي خودش حاصل آمده است، وارد نقد خودم به كتاب هونت شوم. ادعايم اين است كه صرفنظر از نقدهايي كه در مباحث قبلي به آن پرداختم، ايده هونت از سوسياليسم هنوز وارد قلمروهاي فلسفي جوهر سوسياليسم به مثابه رويكرد نشده است. منظورم از جوهر سوسياليسم، به رسميت شناختن ابعاد پيدا و پنهان كرامت انساني است و منظورم از رويكرد مبنا قرار دادن همين جوهر براي هر نقدي از ايده سوسياليسم است. بايد ولي تاكيد كنم كه گرچه هر رويكردي خود ايدهاي در باب رويكرد است، ولي بنا به تعريف و عناصري كه در آن تعبيه شده است از ايده ماندن و متصلب شدن ميگريزد. در چنين جهتي، رويكرد سوسياليستي از هر نقدي كه ناظر بر بنيادها، مباني و مفروضات ايدههاي سوسياليسم و در جهت توسعه و تعميق جوهر سوسياليسم باشد، استقبال ميكند. در سوسياليسم به مثابه رويكرد، ايده ماركسي سوسياليسم بهطور مثال مبنا و معيار نقد ساير ايدههاي سوسياليسم قرار نميگيرد، بلكه آنچه مبنا قرار ميگيرد فقط وفاداري به كرامت انسان و گشوده بودن به پديدار شدن ابعاد نوظهور اين كرامت از سويي و ظهور تو در تو و نوظهور دشمنان اين كرامت از سوي ديگر است. اگر چنين شود، وفاداران به آرمان نظري سوسياليسم، با نقد لوويت از ايده پيشرفت اجتنابناپذير و دورهبندي تاريخي ملهم از دين ماركس همراه ميشوند و آن را به نفع آرمان سوسياليسم كنار ميگذارند؛ تاكيد كاستورياديس بر تخيل اجتماعي كه در آن تعيينكنندگي اقتصادي ماركسيسم به چالش كشيده ميشود، برگزار ميكنند و رابطه و نسبت هر دو با كرامت انسان را مورد سنجش قرار ميدهند. حتي اگر اين استدلال كاستورياديس را نقض نظريه ماركسيستي سوسياليسم بيابند كه جوامع نه تنها توسط ساختارهاي اقتصادي يا مادي، بلكه از طريق تخيل جمعي كه نهادها، معاني و هنجارهاي اجتماعي را ميسازد، شكل ميگيرند؛ مفهوم «محيط هستيشناختي جديد» مرلوپونتي را جدي ميگيرند و نگران نميشوند كه تاكيد او بر تجربه زيسته و ادراك حسي كه دريچه جديدي به فهم واقعيت انسان ميگشايد با نگرشهاي تقليلگرايانه ماركسيسم سنتي با محوريت روابط مادي در تضاد قرار گيرد؛ نظريه قدرت فوكو را جدي ميگيرند و نگران نميشوند كه تاكيد او بر پراكنده بودن و منتشر بودن قدرت، نگرش كلاننگر قدرت طبقات متضاد در ماركسيسم سنتي را به خطر اندازد.
سوسياليسم به مثابه رويكرد متوقف ماندن در هر ايده و نظريهاي از سوسياليسم از ايده ماركسي سوسياليسم گرفته تا ايده هونتي آن... را تهديد كرامت انسان تلقي ميكند، چراكه متضمن اين فرض ضمني است كه انسان يكصد و چهل سال پيش همزمان با مرگ ماركس مرده و بنابر اين سوسياليسم همان است كه ماركس صورتبندي كرده و دشمنان آن همانهايي هستند كه او تشخيص داده است. سوسياليسم به مثابه رويكرد از خطر استقبال ميكند و چون چنين است هم به استقبال جديترين نقدهايي كه قصد فروريزي مباني آن را دارند، ميرود تا خود را در چنين ميداني بيازمايد و هم سراغ نقد بنيادين ستايشكنندگان خود ميرود تا نشان دهد كه خطر تقليل فيالمثل رويكرد ماركس به ايدههاي ماركس كمتر از خطر دشمنان جهانبيني سوسياليستي نيست! ايدهها بنا به ماهيت نسبي، زمانمند و زمينهمند هستند و چون چنين است، سر بر ميآورند و سر فرود ميآورند. آنچه ميماند رويكرد است كه پيش ميرود؛ مطابق شرايط جديد ايده جديد ميسازد و... همواره در راه است!
پاورقي
1- متن بازنگري شده سخنراني در نشست واكاوي كتاب ايده سوسياليسم هونت در نشر ني، ۲۹ آبان ۱۴۰۳.
2- آموزگار و پژوهشگر فلسفه، عضو هيات علمي سابق گروه فلسفه دانشگاه تهران.
3- در مقالهاي با عنوان «ايدئولوژي ايده سوسياليسم» كه مستند به منابع و ارجاعات است، متفكراني كه كتاب هونت را نقد كردهاند و مجلاتي كه اين نقدها در آنها انتشار يافته است را روشن كردهام.