كيكاووس(11)
علي نيكويي
«از آن پس چنين كرد كاووس راي/
كه در پادشاهي بجنبد ز جاي»
پس از آن كاووس شاه تصميم گرفت كه در تمام سرزمينهاي پادشاهياش بگردد و سركشي نمايد؛ با سپاه و لشكر به سوي توران و چين رفت، چون آن سامان مطيع و آباد ديد به مكران زمين درآمد، آنجا را نيز باجگزار خويش يافت، در مكران سپاه را آراست و عزم بازديد از بربرستان را نمود. پس كاووس شاه و سپاهيان ايرانزمين به سوي بربرستان روان شدند؛ اما شاه بربرستان به جاي فرستادن باجوخراج و پيشواز، پيشروي شهريار ايران لشكري بزرگ آراست و لشكريان را با فيل جنگي و شمشير كشيده به پيشواز كاووس شاه فرستاد. لشكر بزرگ بربران پيش سپاه ايرانزمين صف كشيد و جنگي بزرگ سر شد؛ گودرز پهلوان چون لشكر بربريان را بديد شمشير از ميان بركشيد و با سوارهنظام هزار نفره خويش به قلب دژخيم تاخت و شاه ايران چون اين بديد با سواران خويش از پي گودرز تاختند، قلب سپاه بربر از هم پاشيد و بسيارشان از دم تيغ گذشتند و سوارهنظامشان تارومار شد و نيزهدارانشان گريختند، وقتي خبر اين شكست به شهر بربر رسيد همه سالخوردگان و موسپيدان بربرستان گريان و جگرسوخته سوي شهريار ايران آمدند و فريادكشان گفتند:
«كه ما شاه را چاكر و بندهايم
همه باژ را گردن افكندهايم
به جاي درم، زر و گوهر دهيم
سپاسي ز گنجور بر سر نهيم»
كاووس شاه چون پيران بربرستان را در آن حال ديد، شرم از موي و ريش سپيدشان كرد و بربريان را بخشيد و پيرانشان را نواخت، پس به ايشان دين و آيين ايزدپرستي آموخت؛ صداي شيپورها و طبلهاي سپاه ايرانزمين برخاست و شهريار ايران و لشكرش از بربرستان درآمدند و سوي مكران رفتند و از مكران اينبار شاه و لشكر به سوي مشرق شاهنشاهي حركت كردند و به كوه قاف رسيدند؛ چون خبر آمدن شهريار ايران به ساكنان شهرها و آباديهاي آن ديار رسيد، مرد و زن و كودك دعاكنان از بر شاه به استقبال او درآمدند و تمام بزرگان آن ديار به دستبوسي كاووس شاه رسدند. شاه ايران چون ايشان را در اطاعت و فرمانبرداري خويش ديد بيهيچ آزاري شاه و لشكريان از آنجا گذشتند و اينبار مقصد زابلستان بود و شاه ايران به مهماني زال و پسر پهلوانش رستم ميرفت. شاه يك ماه در نيمروز ماند و هر شب باده گستري كردند و هر روز با باز و يوز به شكار ميرفت.
روزگار راحت و استراحت شاه ايران در نيمروز دوام نياورد، زيرا بر ايشان خبر آوردند كه اعراب بر شاه ايران سركش شدهاند و مردي ثروتمند در شام و مصر درفش جدايي برافراشته و خود را پادشاه خوانده و باجوخراج آن ديار را نفرستاده! كاووس شاه و سپاهيانش به سرعت از نيمروز به راه افتادند تا آن سركش را به فرجام كارش برسانند؛ چون راه زميني از سيستان تا آن وادي طولاني مينمود، شهريار ايران دستور داد تا كشتيهاي بسيار ساختند و بر دريا انداختند و شاه و لشكرش به كشتيها درآمدند و از راه دريا به سوي دژخيم راندند تا به موقعيت دريايي رسيدند كه ميان سه شهر بودند و نامش درياي زره بود؛ دست چپ مصر و دست راست بربرستان و پيشروي شهر هاماوران كه پادشاه هر سه كشور عليه كاووس شاه متحد شده بودند؛ ديدبانان بر ايشان خبر بردند كه سپاه شهريار ايران با كشتيهاي بسيار از درياي زره گذشتند؛ ايشان به سرعت لشكري بزرگ ساختند و پيشروي شاه ايران فرستادند، چون كشتيهاي كاووس شاه به خشكي رسيد پيشاپيش خود لشكري بزرگ و پرتعداد ديدند؛ صداي طبلِ جنگ لشكر دژخيم برخاست و از اين سوي صداي شيپورهاي جنگي سپاه ايران در آسمان پيچيد؛ كاووس شاه سپاهيان ايران را سه پاره كرد و هر پاره را به گروهي از پهلوانان سپرد، گرگين و فرهاد و طوس بخشي از سپاه را راندند و آن سوي سپاه را گودرز و كشواد برگرفتند و روي ديگر را گيو و شيدوش و ميلاد جنباندند. كاووس شاه در قلب سپاه ايران دستور تاختن بر دژخيمان را داد و سه لشكر سپاه ايران چنان در كارزار درخشيدند كه پادشاه هاماوران مرگ و نابودي خود را ديد و از ادامه جنگ باز ايستاد و پيكي نزد شهريار ايران فرستاد، پيك گفت: سالار هاماوران باجوخراج بزرگي به شاه ايران خواهد داد و جنگجويانش شمشير بر زمين خواهند انداخت و همگان به كاووس شاه پناه خواهيم آورد اگر شاه ايران قبول نمايد و از كشتن ما دست بكشد و با سپاهش به شهر هاماوران به كشتار و غارت در نيايد!
كاووس شاه روي به پيك شاه هاماوران گفت: اين پيمان را پذيرفتم و خون شما را نخواهم ريخت و شهرتان را ويران نخواهم نمود و از امروز در شمار بندگان منيد و در پناه شاهنشاهي من خواهيد بود. پيك پس از موافقت كاووس شاه به شهريار ايران گفت كه سالار هاماوران دختري دارد كه بلنداي قامتش از سرو بيشتر است با چشماني سياه و موهاي كمندش همچون بهشت ميماند، برازندهاش شوهري جز شهريار ايران نيست و چه چيز نيكوتر از آنكه جفت پادشاه يك ماهروي باشد!
كاووس شاه چون اين بشنيد دلش جنبيد و به گوينده گفت: ...
«بجنبيد كاووس را دل ز جاي
چنين داد پاسخ كه اينست راي»