نقد و نظري درباره رشته و ساز و كار مديريت در ايران
بت عيار و رند طرار مديريت
محمدرضا مهديزاده
در تحليل ناچيز بودگي اثربخشي و كارايي ساختار بروكراسي و ديواني چندساله كشورمان، اگر مديريت و مديران نقش اصلي نداشته باشند، نقش كليدي داشته و دارند و انتظار از دانش و دانشگاه، پيشگامي يا مساهمت در گشايش يا انحلال اين چالش براي توسعه است. اما گويا خود اين نهاد، چالشزده و جزيي از مشكل است، زيرا چالش همان ناكارآمدي يا ناكامي رشته و حوزه مديريت در طول عمر پيدايش در كشور و عقبماندگي در همراهي پروژه توسعه است. با وجود تورم و تكثر و فربهشدن اين رشته در ساليان اخير به انواع مديريتهاي دولتي، صنعتي، مالي، بازرگاني، تحول، رفتارسازماني و... كه شروعش از تجزيه رشتهاي واحد و آموزشگاهي در موسسه علوم اداري ايران (1333) و رسيدنش در اكنون به چندين دانشكدگان مديريت و وفور انواع مدارك تا سطح دكتراست (رك شيبانيفر و ديگران 1399)، اخيرا شاهد توسعه و گسترش بازهم بيشتر اين رشته، آنهم در جامعه و حوزه علوم رفتاري و نه انساني هستيم. با وجود وحضور پرجبروت دانشكده مديريت تا چندسال اخير، زايش دو دانشكده ديگر در دانشگاه مادر تهران كه اينك با اين تورم رشتهها و مدارك و سطوح درحال زمينگير شدن و از ريشه و پادرآمدن است، از جمله نشانگان اين ميل سيريناپذير و نمايشي به گسترش و دامنگستري علم مديريت و دستكاري ودخول در سامانه انساني و ساختاري جامعه، مثلا به قصد خدمت و توسعه و البته دركل اعمال قدرت گروههاي ذينفع هر دوران است.
دهه اخير عمرِ اين حوزه، مقارن تكثير و بركشيدگي از رشته به حوزهها و دانشكدهها بوده است و بناي دو دانشكده جديد ديگر (كارآفريني و حكمراني) هم مويدآخرين اين ميلها به بسط يا كنترل يا شراكت در قدرت است. «كارآفريني» و «حكمراني» دو واژه عمدتا جديد، بيپشتوانه و حتي بيثمره در سنت و فرهنگ ما هستند كه اينك به جوشن و سپر و علم توسعه و روزآمدسازي دانش و دانشكدگان «نخستين دانشگاه ايران» بدل شدهاند. ازآنجايي كه اين نهاد ممثل و الگوي همه دانشگاههاي ايران است و انتظار صحت و دقت و فضيلت و پرستيژ و حفظ جايگاهِ مناسب از آن فراوان است، نقد علت و اهداف و مسير ظهور وگسترش اين دو حوزه و حوزههاي مشابه و شتابدهنده يا چالشساز بودنشان براي توسعه كشور، مساهمت وكمك بزرگي به توسعه ملي و ايران خواهدبود.
نخستين حوزهاي كه در دو دهه اخير و با موج گسترش آموزش عالي و دانشگاه تهران در علوم مديريت سربرآورد، حوزه كارآفريني بود. تاسيس دانشكده مستقل تا تدارك ژورنال وكرسي و سطوح سهگانه تربيت دانشجو از ليسانس تا دكترا در 4گروه (كارآفريني كسب وكار جديد، سازماني و فناوري و توسعه كارآفريني) و پذيرش دانشجو از سال 1388 سواي ازقواعد جامعه علمي تاحدي نتيجه گسترش و نهادينه شدن نگاه نئوليبرال از نوع ايراني، در دانشگاهي بود كه براي اين حوزه رسما مدارك MBA و DBA يكساله نيز صادر ميكند. نگاهي كه خصوصيسازيها و كوچكسازي دولت، واگذاري (شانه خالي كردن از زيربار) امور از دولت به ديگران و وداع با دولت رفاه، افزايش موسسات مالي و پولي و تجاري (انواع بانكها بهجاي كارگاههاي توليدي) ايدههاي خودگرداني درلباس پرديسها و نهادهايي مثلا غيرانتفاعي، شهريه و دانشجويان بيكنكور پولي و... نمونههاي عملي ديگر بسط و شيوع آن سياست و نگاه دركليه نهادها و ازجمله دانشگاه وآموزش بودند.
اما ظاهرا شاكله و اهداف اين دانشكده و گروههايش مشابه يا كپي همان ماموريتهاي دانشكده سابق مديريت در تربيت افراد براي مديريت (در اينجا بخوانيد مثلا كارآفرين مدنظر متوليان و جاي آن را با مدير و مشتقات يا اضافات آن عوض كنيد) و آموختن رموز و هنر اداره هر نوع كسب وكار (به تعبيرشان كارآفريدن) تعريف شده بود. با اين حال سواي از تضاد منافع و ماموريت و نگاه دو دانشكده موازي در يك دانشگاه مادر و جدا از نقدهايي كه بر ناكارآمدي علم مديريت در توسعه كشور وجود دارد، تاسيس يك نهاد آموزشي تكراري و همسان اما با نام متفاوت ولي شيك و باب روز و جذاب (براي متوليان كار و اشتغال كشور) ظاهرا چيزي جز كار و شغل آفريدن براي دانشكدگان كهنتر و بهدنبالش افزودن به خيل بيكاران مدركبهدست و گاه پرافاده و بيهدف يا كممهارت بازار كار به بهانه مرزهاي علم و روزآمدسازي به نظر نميرسد. سيري در فكولتي و گروهها ودانشكدههاي مشابه يا همنام در جهان نشان ميدهد اين عناوين عليرغم ابداع و پروارشدن در جهان سرمايهداري و درواقع بودنشان به عنوان چماق شومپيتري (واضع و نظريهپرداز نهادگرا و پيشگوي جايگزيني سوسياليسم بر سرمايهداري با موجهاي تخريب خلاق يا همان جسارت ورود به صحنه) براي موجهسازي و تحملپذيري نابرابريهاي ايجاد شده از بنگاهها و ميليونرهاي آنها، در خود آنجا چندان برجسته وتحويل گرفته نشدهاند و بيشتر در جهان سوم جدي گرفته و به امامزادهاي نو بدل شدهاند (مالزي، تركيه) و در اينجا افتخار اولين دانشكده در ايران و خاورميانه برايمان بهجا مانده است. عليرغم رواج كامل واژه entrepreneurship دردانشگاههاي تراز غرب عمدتا برنامه پژوهشي و علمي اين حوزه ذيل مديريت دستهبندي شده و دانشكده مستقلي ندارد.در هاروارد در گروه مديريت كارآفرينانه در استفورد در دانشكده كسبوكار (بيزينس) در دانشگاه MIT در دانشكده مديريت و... بهطور كلي موضوع موسوم به كارآفريني در اين دانشگاههاي بزرگ جهان عمدتا ذيل يك گروه يا مركز يا موسسه يا برنامه پژوهشي دنبال ميشود و عمدتا دانشكده كاملا مستقل و جدا از مديريت يا اقتصاد ندارند. جداي از ترجمه نارساي «كارآفريني» يا حتي اخيرا «ارزشآفريني» كه بيشتر تاكيدي فردي و نپوليبرال بر رسالت فرد براي «ارزش و بنگاه و رقابت»آفريدن (دنبال نفع شخصي و موفقيت بودن و به زبان اين رشته نوآوري و تخريب خلاق مردانِ عمل و موفقيتجوي جامعه) دارد و بر رها كردن و شانه خالي نمودن دولت از باركاهش نابرابري و ضريب جيني، اشتغالزايي و ايجاد فرصتهاي شغلي و برابري و سپردنش به افراد خلاق و ايدهدار (به تعبيري مايهدار/ پولدار)، تاكيد ميكند، اين مفاهيم عمدتا در قشر واردكنندگان مفاهيم و جهان سومي جدي گرفته و توسعه مييابد. بسط سياستهاي نئوليبرال و دغدغه دانشگاهيان دكترا گرفته براي آفريدن كار براي خويش و صنف آكادمي، رشته موازي بييال و دمي ساخته كه ارتباط ارگانيك چنداني با جامعه و متن و كانون اصلي نيازها و زندگي افراد و كار و شغل و كسب و كارشان ندارد. گويا تا زمان تاسيس اين رشته مردماني كه در هرم مازلويي معيشت آنها اساسيترين نيازشان بوده و آنها را به تلاش و شغل و كسب وكار سوق ميداده و ميدهد، بيكار ميماندند و بايد امروز، رموز ترامپشدن و از سنگفرش خيابان پول پارو كردن و مكدونالد آفريدن را در اين مكان بياموزند و روياهاي هاليوودي سرمايهداري را در جهان سوم بيافرينند. اما هيهات كه آفريدن «كار» خودش ناسازگون و مبهمي بزرگ است (مگر كار آفريدني است و اصلا چرا بايد آن را آفريد، مگرنه آنست كه كار از دل نياز و خواست بشر و جامعه بروز ميكند و مگر نه اينست كه يونانيان كار را دون شأن طبقه فرهيخته ميدانستند و فراغت و كار ذهني را اصل و برتري ميبخشيدند و مگر هانا آرنت نبود كه در وضعيت بشري و انساني عمل را مقدم بر كار و زحمت labour, work, action ميشمرد). حتي آفريدن ارزش و كاهش نرخ بيكاري نه از دل اين علم و آموزهها و مدارك و مدارج بعضا توخالي، بل از خواست و حس مشاركتجو و جامعه عادلانه مشتاق و فرصتهاي برابر و اخلاقي كل بزرگتري بهنام جامعه و دولت و كارگزاران قدرت پديد ميآيد. توليد ماندگار و پايدار و خلق منصفانه و مولد واخلاقي ارزش نميتواند صرفا از راه تبديل وتغيير صنعتگر يا هنرمند و هنرور وپيشهور پرتلاش و همبسته با صنف و اجتماع پيرامون به كارآفرين منفرد (نيروي كار فريلنسيا freelancing پديده سرمايهداري متاخر و باب طبع دولتهاي بدون مسووليت يا مسووليتزداي نيوليبرال) حاصل شود و كدامين مديران (به اصطلاح ايشان كارآفرين (چنددهه گذشته ايران موفقيت و شهرتشان با گذر از دورهها و واحدهاي دانشكدههاي مديريت گذشته بود (موسساتي كه حداقل در آن زمان عاري از نامهاي پرطمطراق بودند و عناوين سبكتري جز آموزشگاه و موسسه نداشتند). چه بسا اين مردان عمل و كارخانهدار ديپلم هم نداشتند (به سابقه كار و تحصيلات امثال ايرواني، خيامي، لاجوردي، تفضلي، مقدم و... بنگريم كه عليرغم حمايت مالي از اين موسسات تازهرسته مديريت، خود نه به دكان آنها رفته بودند و نه عملا اعتقادي به آنها داشتند. خليلي 1402: 267-273).
با همين سمت و سوي توسعه سرطاني و ناموزون و غيرهمهجانبه و فاقد كارشناسي و بررسي ارگانيك آموزش عالي و دانشگاه در كليت جامعه، متاستاز رشته مديريت از كارآفريني چندي بعد به ايستگاه و مرحله حكمراني نيز ميرسد. چندسال بعد از دانشكده كارآفريني، دانشكده حكمراني كه معادل شده
Governance است از سال 1400 و ازارتقاي انديشكده به دانشكده اعلان وجود ميكند تا هدفش را تربيت مدير متخصص (و گاه داراي سهميه و شرايط خاص ودر اينجا به زعم بنيانگذاران حكمران) جهت رياست و حكمراني در حوزهاي مختلف از كشاورزي و انرژي گرفته تا آموزش تعريف كند.ميبينيم كه آرام و نامحسوس در اينجا كمكم مديران ديروز به كارآفرين جامعه نئوليبرال اكنون و درفرجام به حكمران بلامنازع فردا درحال تبديلاند. دانشكدگان مديريت وامثالهم، امروز با اين دانشكده و مدرك نو عازم حكم راندن در بروكراسي نو خواهند شد. بررسي گروهها و رشتههاي اين بخش نيز خبري از تفاوت معنادار و روزآمد با همان دانشكده مديريت (و گاه و اندكي حقوق و علوم سياسي) نميدهد. اگر كارآفريني در كشورها و دوستان جهانسومي خواهرخواندهاي دست و پا كرده بود حكمراني ظاهرا خاص بنيانگذارانش بوده و ميراث يكه آنهاست.معادل خارجي هم ندارد و جز چند مدرسه (سياستگذاري و حقوقي) كه با دولت و دولتمردان مهم موفق پيوند دارد مشابه خارجي ندارد. ظاهر امر باز حاكي از تلاقي و پيوند منفعت دانشگاهي براي بسط و توسعه خود و كارآفريدن براي اصحاب و دكتراداران، در كنار تامين مدرك و هدفي نه علمي كه بيشتر ايدئولوژيك بوده است. بازهم ترجمه غلط و عنواني كه مابهازاي مناسبي در فرهنگ و تاريخ ما ندارد و فاقد ارتباط ارگانيك با جامعه است در نامگذاري هويداست. ظاهرا بناگذارانش غافل بودهاند كه در عصر مدرن دولتها فقط حكم نميرانند بل نماينده موقت مردماند و حتي در نظامهاي اقتصاد آزاد و با دولت حداقلي و نئوليبرال بازهم نماينده موقت و قراردادي و توافقي قشر دارا و صاحب نفوذ و درمعرض پاييدن با هفت چشم جامعه و رسانه هستند نه مديران حكمران و صاحب حكم و امركننده... كه حكم راندن كار پادشاهان و نظامهاي منسوخ استبدادي و تك /گروه محور اليگارشي كهن است كه بقيه رعيت آنها بودند و روسا حاكم و سايهاي از قبله عالم. حتي اگر از تفاوت و مناقشههاي فراوان ميان دولت و حكومت و حاكميت (government/sovereignty/state) و نقش كارگزاران هر جامعه در ادبيات موضوع بگذريم اين بيسليقگي و كمژرفايي در عنوان به كنار، اعضاي هيات علمي و كتب و دروس نيز جز لباس شيك و فاخر حكمراني بر همان سياق و مدار و مسير مديريت سابق رفته و چيزي متفاوت نشان نميدهند. از آنجايي كه از بيلان و مدارك و خروجيهاي دانشكدگان سابق مديريت هم بعد ۷۰ سال، مدير و كارگزار لايق و فاخر قابل اعتنايي برون نيامده و مدير عمدتا برساخته و آبديده شرايطي خارج از دانشكدهها و دورههاي آموزشي است، خروجي اين نهادها جز به گروهگرايي و خويش و دوست و مدركسالاري افراد سفارشي و صاحب رانت و نزديك به مراكز قدرت و تصاحب كرسيهاي مديريت دولتها نخواهد انجاميد. اگرقراربوده كاستي فقدان مديران شايسته و ناتواني دانشگاه در اين موضوع را با پوشش و رنگي ديگر بپوشانند، آفتابهلگنهاي متعدد بهجاي شام و ناهار و اصل كار برايمان برجا مانده است.
اينك كه فقدان بينش و سنت ژرف در نام و نامگذاري و هويت مستقل را در اين دو مركز موازي ديديم ميتوان به تبعات اين رشد نامتوازن آموزش عالي و نهادهاي بهاصطلاح توليد علم و كيفيت (بخوانيد مدرك و كميت) در كشور و تبديل آنها به مانع توسعه بهجاي عامل توسعه پي برد. شوربختانه چشم مقلد و الگوجوي شهرستانها و دانشگاههاي ديگر به دانشگاه مادر تهران و تقليد ناشيانه از آن است. روزنه رقابت مخرب براي درخواست دانشكده و استادي و هيات علمي گرفتن كه گشوده شود از هر كوره و دهاتي دانشكده مشابهي درنهايت سر بازخواهد كرد ولو دانشور و دانشمند و توليد دانش و مكتب و كرسي و استاد و دانشجوي مشتاق و صاحبنظر و قابل هم وجود نداشته باشد (هماينك رشته، گروه و حتي دانشكدههايي در دانشگاههاي ديگر كشور با تلفيق اين عناوين با عنوان مديريت و در دل دانشكده علوم اجتماعي يا مديريت پديدار شده و در حال رشدند!)
هميشه نهادن سنگبنا و سنتهاي سيئه و نابخردانه تا سالها وبال گردن جامعه دولت و مردمان از همه جا غافل خواهد بود. اتلاف استعدادهاي جوان بيخبر از هرجا يا وامانده در بيجايي و گمگشتي جواني ودر راه و هرزرفتن سالهاي عمر دانشجويان و منابع انساني كشور در توزيع ورقه مدارك كمارزش و مشابه، خلاف منافع ملي و اسراف ثروت و نيروهاي جامعه است. ثروتي كه هدايتش در جاي درست و زمان مناسب ارزشآفرين خواهد شد. اينك كه رشته مديريت هنوز به بلوغ و كمال اثرگذاري موردانتظار خود نرسيده، بهتر نيست كه نه تنها از گسترش آن حذر بلكه حوزههاي مشابه و موازي را با ترديد و بازانديشي مورد توجه قراردهيم و به همان مبدا و خانه و خشت اول بپردازيم و بناي كج را از همين اول جلوتر نبريم. يك بررسي سطحي نشان ميدهد تعدد و تكثر و تغيير نامها و ابداع نامهاي مدروز در رشته مديريت چندين برابر رشتههاي فني و انساني بود و عناوين اين رشتهها عليرغم تغييرات تكنولوژيك دگرگوني عنواني زيادي نداشتهاند (موضوعي كه مويد آسيب و بيماري جديد و لازمالتوجه براي زدودن منافع بخشي و بهدور از خير اجتماعي و ملي در اين حوزه است). متاسفانه تقسيمات غلط و جدا كردن دانشكدهاي با ماهيت انساني از اصل خود تحت عنوان علوم اجتماعي و رفتاري كه حاكي از بسط رويكرد پوزيتيويستي بر توسعه علم دارد مهمترين آسيب در اين رشتهسازيهاي مخرب است. درحال حاضر سه دانشكده: 1- مديريت (دانشكدگان مديريت، صنعتي و فناوري و مالي و حسابداري و كسب و كار، تجارت بازرگاني و گردشگري)، 2- علوم اجتماعي و رفتاري (دانشكده كارآفريني در اين گروه قرار دارد) و 3- حكمراني با اهداف و شكل مشابه از هم جدا و در رقابت نيروتلفكن قراردارند. بر آنها بايد شعب شهرستاني دانشگاه تهران (دانشكده مديريت و حسابداري نيز در گروه دانشكدگان فارابي مستقر درقم دستهبندي شده است) و پرديسهاي خصوصيشده و شهريهاي (ارس، كيش، البرز و...) در حوزه مديريت و... را نيز افزود.
اينك كه 70سال تجربه تربيت مدير و ارائه مديريت عملا تاثير ژرف و توسعهگرايانهاي در كشور نداشته زمان بازنگري دلايل آن و نه گسترش بيحساب اين رشته در لباسها و ساختارهاي گاه بيريشه و بيگانه با مسائل كشور و فرهنگ و سنت ماست. بنياد اصلي ناكارآمدي اين دانش (اگر معناي تيلوريستي رموز و هنر«تامين منافع و سود حداكثر سرمايهدار و شركت و مالك» را در ذاتش كنار نهيم) در نگاه تكساحتي و انسانزدوده به موضوع مدير و اداره اجتماعات انساني در هر شكل و عنوان و در لزوم دموكراتيك شدن دوباره و درجستوجوي خردمندي و فرزانگي رفتن اين حوزه بوده و هست (بحثي كه در مقالي ديگر بدان پرداخته ميشود). اما گويا تكثير و تفكيك بيضابطه اين رشته، خود مويد همين آسيب و بيتوجهي به لزوم نگاه ارگانيك و چندرشتهاي و مهمتر بازگشت به انسان و خردمندي براي توسعه جامعه، صنعت و كارگاهها است.
منابع
خليلي شوريني سهراب ۱۴۰۰ نقدمديريت نشر لوگوس
شيبانيفر و ديگران ۱۳۹۹ سير تاريخي دانش مديريت در ايران پژوهشهاي مديريت عمومي سال۱۳ش۴۸ صص۸-۲۶