نگاهي به ردپاي خشونتها و فجايع تاريخي در موزهها
به بهانه افتتاح «موزه انتحاري» در افغانستان
موزهها عجيبترند يا آدمها
فرزانه قبادي
هواپيما روي باند پرواز حركت ميكند و آدمها هنوز اميد دارند كه بتوانند منفذي براي ورود به آن پيدا كنند. هنوز به دنبالش روي باند پرواز ميدوند. 25 مرداد 1400 است و تصاويري عجيب از فرودگاه كابل براي جهان مخابره ميشود. تصوير مردمي كه به آخرين اميد نجات خود، چنگ ميزنند. برخي اين تصاوير را نماد درماندگي مردمي دانستند كه ديگر اميدي به آينده كشورشان ندارند. فرداي آن روز، خبرگزاريها نوشتند پيكر بيجان چند نفر كه از بدنه و چرخهاي هواپيما سقوط كردند در نزديكي فرودگاه پيدا شده! در فرودگاه قطر هم پيكر يكي از شهروندان افغانستان در حفره چرخ هواپيماي امريكايي پيدا شد. كابل سقوط كرده بود و طالبان دوباره بر مسند قدرت نشسته بود و هزاران انسان در تضادي باور نكردني به قيمت سقوط و مرگ اما به اميد نجات، به بدنه آهنين يك هواپيما متوسل شده بودند. حالا سه سال از تسلط طالبان بر افغانستان و خلق آن تصاوير عجيب در فرودگاه كابل گذشته؛ اما شايد نسلهاي بعد، با ديدن آن تصاوير اين سوال را مطرح كنند كه «آدمها روي باند پرواز از چه چيزي فرار ميكردند؟» مردمي كه تا آخرين لحظات زندگي، اميد به نجات با آن هواپيما را داشتند از خشونت مطلقي ميگريختند كه به خوبي آن را در لحظه لحظه زندگيشان لمس كرده بودند. از طالبان ميگريختند كه برايشان مصداق دقيق خشونت و مرگ است.
افتخار به انتحار
حالا طالبان، تاريخي چندين ساله را در افغانستان رقم زده است. تاريخي كه آن را با افتخار بيان و ثبت ميكند و ديگران را به تماشاي روايتش فراميخواند. تاريخي كه رد خون دارد و بوي مرگ ميدهد. «موزه انتحاري» روايتگر اين تاريخ شده و مدتي است كه در ولايت بلخ در كنار موزه «روضه» شروع به كار كرده است. عتيقالله عزيزي، معاون فرهنگ و هنر طالبان اعلام كرده: «اين موزه به منظور حفظ آثار جهادي احداث شده تا شهروندان از فداكاريهاي نيروهاي انتحاري آگاه شوند. افغانها حق دارند كه از قهرمانيهاي قهرمانان خود در ۲۰ سال گذشته آگاه شوند.»
افتتاح اين موزه با انتقادات و واكنشهاي بسياري روبهرو شده است. موزهاي كه بر اساس گزارش يورونيوز در آن «بشكههاي زرد رنگ پر از مواد منفجره، مين مغناطيسي، بمب كنار جادهاي، كلاشنيكف، راكتانداز، بمبهاي كنترل از راه دور و موتورسيكلت مورد استفاده افراد انتحاري» به نمايش گذاشته شده است.
بر اساس گزارشي كه «8 صبح» - روزنامه چاپ كابل - يك سال پس از تسلط طالبان منتشر كرده، اين گروه تنها در دو سال و نيم پيش از قدرت گرفتن دوباره در افغانستان «بالغ بر ۳۰ حمله انتحاري انجام داده كه در آن هزار تن كشته و بيش از ۱۵۰۰ تن زخمي شدهاند. قربانيان اين حملهها را معمولا غيرنظاميان تشكيل دادهاند.»
طالبان قدرت دوباره خود بر افغانستان را مديون انجام عمليات انتحاري و استفاده از ابزاري ميداند كه موسس موزه آنها را «اسباب فتح افغانستان» مينامد. همين است كه نام اين موزه را «فتح» گذاشته است. اما پس از اين «فتح» هم هنوز نقطه پاياني بر اين حملات گذاشته نشده و اين «ميراث جنگي طالبان» همچنان در شهرهاي مختلف افغانستان و پاكستان قرباني ميگيرد و برخي رسانهها از پديده «صادرات افراد انتحاري» توسط طالبان خبر ميدهند. بسياري از فعالان حقوق بشر افغانستان از برپايي مدارسي كه در آن به كودكان آموزش انفجار بمب و انجام عمليات انتحاري داده ميشود، ابراز نگراني ميكنند. در چنين شرايطي است كه طالبان ويترينهاي موزه «فتح» را از ابزار و ادوات عمليات انتحاري پر كرده است. شايد امروز كشتن و مجروح كردن شمار زيادي از غيرنظاميان در اماكن عمومي با اجراي عمليات انتحاري، افتخار طالبان و نشانه «فتح» باشد، اما تاريخ، به يقين روايت ديگري از اين موزه و تاريخ طالبان نقل خواهد كرد.
نكته قابل تامل در مورد اين موزه اين است كه تا پيش از قدرت گرفتن دوباره طالبان در افغانستان، جشن نوروز و گل سرخ در ولايت بلخ برگزار ميشد و مردم در موزه «روضه» تاريخ افغانستان را با تماشاي اشياي باستاني مرور ميكردند. اما حالا علاوه بر اينكه ورود زنان به اين موزه ممنوع اعلام شده و طالبان با برگزاري جشنهاي سنتي نوروز و گل سرخ در اين محل مخالفت ميكند، مصرانه اشيا مربوط به عمليات انتحاري را در كنار آثار تمدني اين كشور به نمايش گذاشته است. موضوعي كه برخي از معلمان و اهالي فرهنگ افغانستان آن را مورد نقد قرار داده و در خصوص تاثير آن بر دانشآموزان ابراز نگراني كردهاند و نمايش ابزار و ادوات مربوط به عمليات انتحاري را «قبح زدايي از تروريست» عنوان و تمام بازديدهاي گروهي دانشآموزان را به موزه «روضه» لغو كردهاند. رسانههاي افغانستان هم راهاندازي اين موزه را «ترويج فرهنگ خشونت و وحشت از سوي طالبان» ميدانند، طالبان اما اعلام كرده به زودي موزه مشابهي هم در كابل راهاندازي ميكند تا نسلهاي آينده با اين ابزار و نحوه كار آنها آشنا شوند.
موزه انتحاري طالبان را شايد بتوان در دستهبندي موزههاي عجيب و خشن قرار داد. موزههاي عجيب بسياري در جهان هستند كه البته يك تفاوت عمده با موزه انتحاري در افغانستان دارند و آن اينكه بعد از عبور از يك دوره تاريخي تاسيس شدهاند. در موارد بسيار، يادمانهايي از يك دوره تاريخي هستند و كاركرد آنها صرفا روايتگري تاريخ است و نه افتخار و ترويج يك نوع خاص از تفكر يا شيوهاي از خشونت. با در نظر گرفتن اين تفاوت عمده، شايد بتوان گفت مجموعه موزههايي كه در چند شهر اروپايي با نام «موزه شكنجه» فعاليت ميكنند، «موزه تاريخ گولاگ» و «موزه آشوويتس» شبيهترين موزهها به موزه كوچك اما پر روايت «انتحاري» در افغانستان باشند.
كشفي دردناك از تاريخ
سايت موزه شكنجه روايت خود را با عنوان Discover the painful past نقل ميكند. روايت سياهچالهها و میدانهای اعدام كه تا قرنها در تمام شهرهاي اروپا برپا بود و دادگاه انگيزاسيون در آنها آدمها را با چند عنوان مشخص مثل «بدعتگذار» يا «جادوگر» شكنجه و اعدام ميكرد. حالا اما موزههايي در آمستردام، كراكف، زاگرب، رم، روتنبرگ، پراگ و... روايتگر اتفاقات سياهچالههاي قرون وسطي و شيوههاي مختلف شكنجه و اعدام هستند كه دادگاه انگيزاسيون براي محكومين در نظر ميگرفت. در اين موزه ابزار و ادواتي به نمايش گذاشته شده مثل صندلي تفتيش عقايد، گيوتين، گهواره يهودا (ابزاري شبيه هرم كه متهم را تا روزها روي راس آن مينشاندند) پرچه اسپانيايي (ابزاري براي سلاخي و جدا كردن پوست متهم زنده) و... كه در دوران پر از وحشتي كه چندين قرن به طول انجاميد، جان صدها نفر را گرفت.
سوالي كه بازديد چنين موزههايي در ذهن مخاطب ايجاد ميكند اين است كه: يك انسان چگونه ميتواند اينچنين نبوغ خود را در طراحي راههايي براي نابودي انساني ديگر به كار بگيرد و ابزاري طراحي كند تا انساني را به فجيعترين شكل شكنجه داده يا از بين ببرد؟ شايد پاسخ را هانا آرنت در قالب مفهوم «ابتذال شر» داده باشد. يك انسان ميتواند هنگام دست زدن به خشونت يا جنايت بشري، خود را با اين تفكر كه به انجام وظايف خود مشغول است يا خدمتگزار يك ايدئولوژي خاص - ولو افراطي - است، راضي به انجام آن جنايت كند و حتي در مواردي به آن مفتخر هم باشد. شايد هم روزي بشر پاسخي ديگر براي اين سوال پيدا كند. اصولا يكي از مهمترين كاركردهاي موزهها همين است؛ ايجاد يا طرح يك سوال و فراهم كردن زمينه و فضاي جستوجو براي پاسخ آن در دل تاريخ. نكتهاي كه طراحان موزه شكنجه بر آن تاكيد دارند هم ناظر بر همين كاركرد است، آنها ماموريت اصلي موزه شكنجه را يادآوري و توجه به اين نكته عنوان ميكنند كه «با قدرتي كه در دستان متعصبان و ظالمان قرار ميگيرد، چه رنجهايي ميتواند به بار آيد.» شايد روزي موزه انتحاري طالبان هم بتواند همين نكته را به بازديدكنندگان يادآوري كند.
بشر عليه بشر
«هيچ راهي براي درك اروپا و جهان پس از جنگ، بدون رويارويي عميق بين ديدگاه ما به نوع بشر و بقاياي آشوويتس وجود ندارد» اين جمله در صفحه اول سايت «موزه آشوويتس بيركناو» و در بخش مربوط به آموزش، چشم را روي كلمات متوقف ميكند. درك يك تاريخ از قلب فجايع كار آساني نيست، اما شايد راهي باشد براي جلوگيري از تكرار آن.
Arbeit Makht Frei «كار شما را آزاد ميكند» اين تابلو اولين مواجهه اردوگاه با تبعيديهايي بود كه راهشان به آشوويتس ختم ميشد؛ راهي كه براي بسياري از آنان بازگشتي نداشت. شرح جنايات و روايات مربوط به اتفاقات اين اردوگاه در آثار ادبي و هنري فراواني آورده شده است. اما آنچه در موزه آشوويتس ميتوان لمس و مرور كرد، تصاويري غيرقابل باور از فجايعي ضدانساني است. اين موزه در دو بخش تاريخ را مرور ميكند؛ بخشي كه ديوار مرگ، كوره آدمسوزي و اتاق گاز راوي اتفاقات اردوگاه شدهاند و در بخش دوم در ويترين و اتاقهاي موزه، ابزار شخصي، لباسها، كفشها، چمدانها، حلقههاي ازدواج، فريم عينك و تارهاي موي كوتاه شده تبعيديها راوي روزهاي فجيعي شده كه بشر براي بشر رقم زده است.
موزه آشوويتس اعلام كرده در ژانويه 2025 هشتادمين سالگرد توقف فعاليت اين اردوگاه را گرامي خواهد داشت. اردوگاهي كه امروز سالانه بيش از يك ميليون بازديدكننده دارد اما روزي در سالهاي نه چندان دور بيش از يك ميليون زن و مرد و كودك در آن جان خود را به اشكال مختلف از دست دادند. تعداد انگشتشماري هم جان به در بردند. ساموئل مردر، از نجاتيافتگان آشويتس، كه تمام آن جنايات را لمس كرده معتقد است: «متاسفانه در اين دنيا رهبران ديوانه پرشماري وجود دارند. يك مرد ديوانه كافي است تا هولوكاست ديگري خلق شود و من باور دارم كه اين كار ميتواند به وقوع بپيوندد. شايد در شكلهاي ديگري، اما ذات تراژدي به همين سياق خواهد بود» با اين همه امروز و هشت دهه بعد از آن جنايات، شايد بهترين راه براي گراميداشت قربانيان اين فاجعه آن باشد كه بشر به هر طريقي از تكرار فجايع مشابه در جهان جلوگيري كند. و اين امر ميتواند از راه آشنايي صحيح و دقيق با ابعاد مختلف چنين فجايعي به اشكال مختلف - كه برپايي موزه يكي از آنهاست - محقق شود.
روايت سركوب
«گولاگ» در لغت مخفف عبارت روسي «اداره اصلي اردوگاههاي كار اصلاحي و مستعمرات» است اما امروز، مفهومي است براي يادآوري سيستم سركوبگر شوروي. گولاگ به تعبير مديران موزه نتيجه «بيقانوني قدرت و اطاعت مردم» بود. اردوگاهي كه محل استثمار و مرگ انسانهاي زيادي شد و با اينكه كمتر از 30 سال عمر داشت (1929 تا 1953) اما بسياري معتقدند كه گولاگ «تجربه جهنم روي زمين» بود. مستندات ميگويند تنها در سال 1952، تعداد كل زندانيان گولاگ بيش از دو و نيم ميليون نفر بود. در طول عمر فعاليت اين اردوگاه، چند ده ميليون نفر وارد آن شدند و هنوز كسي نميداند چند نفر از آنها در كمپها براي هميشه باقي ماندهاند. اتهامات واهي كه در زمان استالين ممكن بود از سوي حزب سرخ مطرح و منجر به تبعيد فردي به گولاگ شود مواردي بود از قبيل سرقت، ترك محل كار، ساخت آبجو در خانه، احتكار و... اما كساني هم بودند كه به اتهاماتي مثل جنايات ضدانقلابي و به تعبير عموم «به خاطر پنج خوشه ذرت» محكوم شدند.
امروز روايت گولاگ در ساختماني تاريخي در مسكو و با تلاشهاي يكي از بازماندگان اين جنايت نقل ميشود. اين موزه كه در آن ابزار، اسناد، نامهها، خاطرات و وسايل شخصي مربوط به محكومان در اردوگاه كار روسيه به نمايش گذاشته شده، سعي دارد تا فضاي مخوف و ميزان خشونتي كه در مقطعي از تاريخ توسط انسانها تجربه شده را با كمك بازسازي فضاي سلولها و زندان، تصاوير قربانيان فاجعه و همچنين ابزارهاي نوين و تكنولوژي روز مرور كند. اين موزه در كنار روايتهاي تاريخي خود، از اعدامهاي بدون محاكمه و تحقيق كه تبديل به روالي پذيرفته شده در نظام حقوقي شوروي شده بودند، هم ميگويد و به طور كلي سركوبهاي سياسي را محكوم ميكند.
تروريستها در موزه
موزه انتحاري طالبان با فضاي موزههاي شكنجه و آشوويتس و گولاگ و ديگر موزههاي عجيب جهان يك تفاوت عمده ديگر هم دارد و آن بازديدكنندگان آن هستند. طبق گزارشهايي كه رسانههاي افغانستان منتشر كردهاند، مردم عادي ميلي به بازديد از اين موزه ندارند و غالب بازديدكنندگان آن را افراد گروه طالبان تشكيل ميدهند، طبق همين گزارشها اين افراد حين بازديد با افتخار از شركتشان در عمليات تروريستي و استفاده از ابزار به نمايش درآمده در موزه، براي همراهانشان ميگويند. شايد ميزان خشونت به نمايش درآمده در موزههاي شكنجه يا اردوگاه آشوويتس قابل مقايسه با موزه كوچك و ابتدايي «انتحاري» در افغانستان نباشد اما اينكه تروريستها به تماشاي يك موزه ميآيند و به تجربيات خشونت بار خود افتخار ميكنند، قطعا تنها در موزه تازهتاسيس طالبان اتفاق ميافتد.
موزهها و خشونت
اينكه موزهها چطور ميتوانند به مطالعه خشونتها و روايت فجايع تاريخي بپردازند و آيا اساسا اين اقدام درست است يا نه؟ موضوعي است كه در مقالات متعددي مورد بررسي قرار گرفته. برخي نقدهايي به موزههايي كه روايت فجايع تاريخي را نقل ميكنند، وارد كرده و معتقدند ممكن است اين روايتها منجر به بازتوليد خشونت شود، اما بسياري در پاسخ اين نقدها دلايلي را عنوان ميكنند و اين ظرفيت را مختص موزهها ميدانند كه نقش حافظه تاريخي ملتها را داشته و راوي راستين حقايق تاريخي باشند. چرا كه در مواقعي دولتها با نگاه به منافع خود روايت اتفاقات تاريخي را تغيير داده يا در آمارها دست ميبرند. در چنين شرايطي موزهها ميتوانند به تاريخ وفادار بمانند و شكاف ميان طيفهاي سياسي و جامعه را پر كنند و با استناد به اسناد و اشيا و تصاوير و ديگر ابزار موجود، به نسبت قابل قبولي راوي حقيقت وقايع باشند نه چيزي كه مطلوب حاكمان است. موزهها در اين جايگاه و با اين كاركرد، فضايي مطلوب براي تامل، آموزش و تبادل نظر و ايجاد محيطي براي گفتوگو بوده و در خدمت جامعه هستند.
نمونه موزههايي كه روايتگران فجايع تاريخي هستند و بعدي از انسان را به نمايش ميگذارند كه ميتواند غيرقابل باور باشد، در دنيا بسيارند، همان قدر كه فجايعي كه بشر عليه بشر رقم زده بسيار است. «موزه نسلكشي كامبوج» در پنومپن و در يك دبيرستان - كه در دوران خمرهاي سرخ تبديل به زندان شده بود - قرار دارد و بخشي از تاريخ اين كشور را به تصوير ميكشد كه تندرويهاي يك گروه خاص منجر به قتل يك چهارم جمعيت كشور (حدود دو ميليون نفر) ظرف 4 سال شد. «موزه آپارتايد» در ژوهانسبورگ به مرور تاريخي پر از خشونت و تبعيض ميپردازد و راهي را كه به پيروزي رسيده پيش نگاه بازديدكنندگان قرار ميدهد. «موزه امنيت سرخ» در سليمانيه به بازديدكنندگان ميگويد صدام چگونه كردها را سركوب و مردم حلبچه را قرباني بمبهای شيميايي كرد. موزهها روايتگران تاريخند. گاهي راوي شكلگيري يك تمدن چند هزار ساله هستند و گاهي قصه كوتاه يك باشگاه ورزشي را نقل ميكنند. گاهي تاريخ يك شهر را مرور ميكنند و گاهي گذشته چندين كشور را. اما در هر كدام از اين موزهها تمام روايتها يك كاراكتر ثابت دارد: «انسان» يك بُعد تمام اين روايتها انسان است. انساني كه تمدني را شكل داده يا تمدني را نابود كرده، انساني كه با ابتكار خود زندگي را براي هم عصرانش آسانتر كرده يا انساني كه با جنگ افروزي، جان هزاران انسان ديگر را گرفته است. در بسياري از موزههاي عجيب جهان اين سوال در ذهن بازديد كننده ميچرخد؛ سوالي كه شايد جوابي برايش پيدا كند و شايد هم نه! اينكه «اين موزهها عجيبترند يا آدمها؟»