مساله چهارم؛ سياست خارجي
اينگونه حمايت مردم در كمتر موضوعي در كشور است كه براي چند دهه بالاي ۵۰ يا ۶۰ درصد باشد و شايد بتوان گفت منحصربهفرد بوده است. پس چرا در سالهاي اخير اين حمايت به شدت ضعيف شده است؟ به نظر من علت اصلي نبود نتيجهبخشي آن در زندگي روزمره مردم است. به عبارت ديگر مردم در زيست روزانه خود ديدهاند كه علت اصلي يا حداقل علت مهم بخشي از مشكلات مهم كشور، اختلال در روابط خارجي است. درست است كه پيشرفتهايي در سياستهاي منطقهاي ايران شاهد بودهايم، ولي در نقطه مقابل ناپايداريها و مشكلات آن نيز فراوان است. به ويژه هنگامي كه به تحريمها و مقايسه ايران با كشورهاي همسايه نگاه ميكنند، احساس ميشود كه اين چيزي نيست كه انتظارش را داشته باشند.
نكته مهم اين است كه برخي گرايشهاي افراطي كه معتقدند بايد با غرب و امريكا به هر قيمتي كنار آمد، واكنشي قابل انتظار نسبت به سياست خارجي كنوني است. به عبارت ديگر ضد غربي كردن سياست خارجي رسمي، هنگامي كه نتيجهبخش نباشد و از طرف مردم حمايت نشود، منجر به واكنش مخالف و تند ميشود. در نتيجه آنان كه كليد حل مشكلات را در مواجهه و ضديت با غرب ميبينند، چون به نتيجه نميرسند، بازتاب آن وجود عده ديگري ميشوند كه حل همه مسائل را در همراهي و همگامي كامل با غرب ميبينند، در حالي كه اگر به منطق ابتدايي يادداشت توجه كنيم مساله هيچگاه مطلق نخواهند بود؛ مطلق انگاري نه در دوستي و نه در دشمني با هيچ كدام از كشورهاي به رسميت شناخته شده راهحل هيچ مشكلي نيست.
متاسفانه مساله سياست خارجي ايران فراتر از دوستي يا دشمني با اين كشور و آن كشور است و به تقابل با نظام جهاني هم منجر شده است. نمونه آن در عدم تصويب FATF يا صدور قطعنامههاي شوراي امنيت با ۱۵ راي مثبت همه اعضاي آن عليه ايران است. آنچه باعث كاهش حمايت مردم از مجموعه سياست خارجي شد، در كنار ناكارآمدي سياست خارجي، همين تقابل با توافقات بينالمللي است. توافقاتي كه موجب ميشود كشورهاي مثلا دوست و نزديك نيز با ما همراهي نكنند و عليه ما راي دهند.
نكته مهم ديگري كه در سياست خارجي ايران مورد ابهام و سوال است، عبور از مرحله انعطافپذيري است. به عبارت ديگر سياست خارجي كشور را در حالت صفر و يك يا برد و باخت تعريف ميكنيم. نتيجه آن تاثيرپذيري شديد ما از تغيير مواضع كشورهاي ديگر است. بهطور كلي هم صفر و يك شدن بازي روابط خارجي نادرست است و هم اينكه همه تخممرغها را در سبد يك كشور قرار دادن موجب نقض استقلال در تصميمگيري ميشود كه هزينه سياستگذاري را زياد ميكند و البته اين دو ويژگي دو روي يك سكه هستند.
نكته ديگري كه در سياست خارجي ايران ضعف خود را نشان ميدهد، كمتوجهي به مجموعه مولفههاي قدرت ملي است. قدرت ملي برآيندي است از جمعيت، وسعت و عمق استراتژيك، توان اقتصادي، قدرت نظامي، قدرت رسانهاي، حمايتهاي مردمي، اعتماد و سرمايه اجتماعي، پايداري سياسي، قدرت و كيفيت حكمراني و... برخي از اينها به نسبت ثابت است و چندان قابل تغيير نيست، ولي برخي ديگر بايد متوازن رشد كنند و حفظ شوند. با اتكا به يك مولفه از قدرت ملي نميتوان سياست خارجي موثري را طراحي و اجرايي كرد. از همه مهمتر اينكه وارد بازيهاي بزرگتر از توان كشور شدن ميتواند مسالهآفرين باشد. سياست خارجي هم مثل جنگ است. ميتوان پيشروي كرد و بخش مهمي از سرزمينها را به تصرف در آورد، ولي بعدش چه بايد كرد؟ حفظ آنها هزينه فراوان ميخواهد، به علاوه حفظ آنها به تنهايي چه فايدهاي دارد؟ بايد براي بعدش برنامه داشت و الا جنگ به صورت فرسايشي در آمده و قدرت را تضعيف ميكند و عقبنشيني نيز پرهزينه خواهد شد. تجربه ايالات متحده در افغانستان براي همه آموزنده است. بنابراين از چنين ريسكهايي بايد پرهيز كرد.
با توجه به اين نكات و بدون اينكه قصد و صلاحيت نقد جزييات سياست خارجي كشور را داشته باشم، ميپذيرم كه ايران به لحاظ جغرافياي سياسي در شرايط خاصي قرار دارد كه تا حدي آن را در تنهايي قرار ميدهد، شايد اين را بتوان نقطه ضعف و در مواردي نقطه قوت آن دانست، ولي در هر حال وضعيت كنوني سياست خارجي كشور تبديل به يك مانع جدي در روند توسعه و پايداري كشور شده است. اين مساله چه در قالب تحريمها، چه در تنشهاي خارجي و چه در ناپايداري وضعيت، خود را بازتاب داده است. اثرات آن در مراودات اقتصادي، گردش مالي و سرمايه و انتقال فناوري و نيز روابط فرهنگي و اجتماعي مشهود است.
پيش از آغاز به كار دولت مرحوم آقاي رييسي در متني نوشتم كه اگر طرفداران دولت ايشان فكر ميكنند بدون حل مشكل برجام و در واقع بدون حل سياست خارجي ميتوانند اندكي از وعدههاي انتخاباتي خويش را محقق كنند، معلوم است خيلي از مرحله پرت هستند ولي اگر توانستند بدون حل برجام اين كار را انجام دهند، معلوم است ما خيلي از مرحله پرت هستيم. سه سال گذشته و معلوم شد كه چقدر از مرحله پرت بودند. بالتبع امروز هم اين استدلال وجود دارد. البته حل مساله خارجي بدون وفاق داخلي ممكن نيست كه خوشبختانه در اين دولت در دستور قرار دارد و ما را به حل مساله خارجي نيز اميدوار ميكند. به نظر من در قالب وفاق داخلي ميتوان سياست خارجي را در مسيري قرار داد كه اغلب اين مشكلات در مسير مثبت قرار گيرند و اين يك مطالبه و ضرورت عاجل است.