انتشار «زارابِل» احمد حسنزاده
داستانهايي كه در جنوب غرب ميگذرند
مجموعه داستان «زارابِل» اثر داستاني احمد حسنزاده از سوي نشر نون منتشر شد. احمد حسنزاده از داستاننويسان امروز ايران است كه پيش از اين سه اثر داستاني از او منتشر شده است. ايلنا در معرفي كتابش نوشته كه احمد حسنزاده از كتاب اولش تاكنون، توانسته نظر مثبتِ منتقدان و مخاطبان را جلب كند. كتاب «مِسترجيكاك» او كه در اوايل دهه نود منتشر شد به مرحله نهايي جايزه مهرگان ادب راه يافت و به عنوان بهترين مجموعه داستان سال ۹۵ برنده جايزه هفت اقليم شد. همين موفقيت با دومين كتاب او تكرار شد: «آه اي مامان» برنده جايزه بهترين مجموعه داستان مهرگان ادب در سال ۹۷ شد.
«خيالباز» اثر بعدي نويسنده بود كه در جايزه جلال آلاحمد شايسته تقدير شناخته شد. «زارابِل» تازهترين اثر اين نويسنده است كه بار ديگر نگاهها را به سمت خود كشانده است. «زارابل» شامل مجموعهاي اپيزوديك از شش داستان بلند و به هم پيوسته به نامهاي «زارابِل»، «زاراگُل»، «قلندر»، «دخترِ هميشه بهارِ ساكنِ ماه»، «حالا چه كنم؟» و «ماخوليا» است. هر كدام از اين داستانها پيرامون جغرافيايي واحد، در جنوب غربي ايران و با محور شخصيتهايي منحصربهفرد به هم مربوط ميشوند. شخصيتهايي كه هر كدام ميخواهند صداي خود را پيدا كنند. تلاشهاي آنها براي رفع مشكلات و نيز ايجاد پيوند در ميان آدمهاي رنجديده، منجر به تضاد جالبي بين حافظه، حقيقت و تخيل ميشود. راويان اين مجموعه وقايع را از منظرهاي مختلف زمان و مكان روايت ميكند. سبكهاي روايي به كار برده شده در اين كتاب كه از حقيقت تا جادو را درمينوردد، ابعاد و پيچيدگي مستتر در جغرافيا و ارواح انسانها را در برابر مخاطب قرار ميدهد.
در بخشي از كتاب ميخوانيم:
«زارابل از خارستان گذشت و زد به تپههاي برشته. ميرفت سراغ تلههاي كار گذاشته زير بوتهها و رملِكها و خمِ جويبارهاي لاغر. توي راه، مثل هميشه، خاطرات گذشته به يادش آمد. روزگاري كه تپهها مملو از زندگي بود. وقتي كه از هر طرف دستههاي كبك گلو سياه يا خاكستري مواج با فرحهاي سينه خالخالي از نزديك آدميزاد، بيهيچ واهمهاي ميگذشتند و همين كه به آنها نزديك ميشدي فرحها به سرعت ميگريختند و بزرگترها پرواز ميكردند و صداي سينه و بال و نفس خود را در آسمان ميپراكندند. به خودش آمد، زل زده بود به بوتههاي خشك و آسمان خالي. اما صداي قاقِبي قاقِبي كبكها و آواي زنگولهگون و چنگسان ساير پرندگان از هر سو انگار در گوشش ميريخت. نمِ پشت پلكش را گرفت و به سمت تپهها گام برداشت. خورشيد عالمسوز در قلب آسمان بيحركت ايستاده و بر زمين تف و آتش ميريخت.» مجموعه داستان «زارابل» نوشته احمد حسنزاده به تازگي راهي كتابفروشيها شده است.