• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۴ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5842 -
  • ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱ شهريور

نوشتاري بر داستان بلند «آقارضا وصله‌كار» اثر مهيار رشيديان

هژموني لكنت‌‌ بر زبانِ تاريخ

پايان قدرت حنجره‌ طلايي خواننده‌ محبوب داستان با موتيف قارقار گنگ كلاغ‌ها نشانه‌گذاري شده است

فاطمه دريكوند

داستان بلند آقا رضا وصله‌كار روايت يك بازجويي است كه در آن راوي (يك خواننده قديمي) در خلال پاسخ به اتهامش، به زندگي خود، ترس و تروماها و فراز و فرودهايش مي‌پردازد، موازي با اين روايت شخصي، گاهي به زندگي جمعي در شهرش هم مي‌پردازد. اين روايت از زواياي گوناگون قابل تعميم به يك تاريخ عمومي در يك دوره خاص هم است. روايت داستان منحصرا از زبان راوي اول شخص است. اول شخصي كه به عنوان متهم در مقابل بازجويي مرموز قرار مي‌گيرد. اين فرم روايي اول شخص به عنوان متهم و تسليم و مقيد به پاسخ دادن به سوالات بازجو، در خدمت پيرنگ كلي داستان است؛ اين شگرد اگرچه نه به‌طور كامل، اما تا حدود زيادي مانع از در افتادن راوي اول شخص به دامن شعار و عجز و لابه يا خودستايي‌هاي معمول در شيوه اول شخص شده. 

 در طول داستان خواننده حتي يك جمله از زبان بازجو گفته نمي‌شود؛ سوال‌هاي بازجو شامل اتهام‌هاي وارده به متهم، نظرات و حتي عقايدش را، خواننده هنگامي كه از زبان راوي (آقا رضا وصله‌كار) تكرار مي‌شوند تا پاسخ داده شوند، مي‌شنود. در متن خواننده با جاي خالي سوالات بازجو تنها از طريق نقطه‌چين‌ها و علامت سوال و تعجب‌ها و نشانه‌هاي متني رو‌به‌رو مي‌شود. خواننده گاهي حتي وادار به سفيدخواني سوال يا ديدگاه بازجو هم مي‌شود، كاري كه در ابتداي كتاب كمي دشوار است و شكيبايي خواننده را مي‌طلبد، اما در ادامه روان مي‌شود و خواننده را با خود همراه مي‌كند. به رغم اين بيگانگي خواننده با بازجو در ادامه اين روند خواننده عموميت و كلان روايت شخص بازجو و تعلقش به ديدگاهي تكراري و شعارزده را به خوبي درك مي‌كند و حس مي‌كند با بازجويي طرف است كه دنيا را از همان دريچه تنگ تئوري‌ها و نظرات كلي و ديكته شده نگاه مي‌كند. اگر بازجو وارد ديالوگ مستقيم با خواننده اين متن مي‌شد هم احتمالا چيز بديع و تازه‌اي در چنته نداشت. از همين روي به نظر مي‌رسد اين شگرد بازجوي بي‌زبان مناسب‌تر بوده و در خدمت معنامندي‌هاي جزيي‌تر متن. 
 تنها راوي اين روايت بلند و تراژيك آقارضا وصله‌كار خواننده‌اي الكن‌شده است؛ با گلويي بريده و پر از خش و خراش و خفگي و لحن عجيب. اين زبان خاص اگر چه تقيد و وابستگي حتمي و مستقيم به گويشي خاص ندارد و حتي گفتارش ميان لهجه‌هاي چندگانه در نوسان است، اما اين شيوه گفتار و ديالوگ‌ها پايگاه اجتماعي و فرهنگي راوي را تا حدودي بازتاب مي‌دهند و حتي سياليت اين زبان و شيوه گفتار را ميان هم‌نسلان و همترازان او در بوم‌هاي ديگر به رخ مي‌كشد. خصوصا در اقليت‌هاي قومي كه زبان مادري‌شان هم مانند موقعيت اجتماعي و اقتصادي، سر و وضع و قيافه و ظاهرشان، يك امر سركوفته، تحقير شده و در اقليت است؛ بي‌اهميت و نه چندان قابل توجه. اين گويش نه چندان قابل‌توجه، اما در اين داستان خاص به راوي كمك مي‌كند، درد و رنجش را دردناك‌تر و تاثيرگذار‌تر از هر زبان فاخري بازگو كند. هر چند اين لكنت و لهجه و اصطلاحات و عبارات كمتر شنيده شده، خواننده را گاهي آزار هم مي‌دهند و حتي از منظر بعضي از خوانندگان، بر تعليق و جذبه داستان تاثير منفي مي‌گذارند، اما به نظر مي‌رسد نويسنده با اصرار و تكرارهاي فراوانش درصدد تاثيري خاص و به يادماندني بر خواننده است كه به تعبير مارتين هايدگر «زبان خانه هستي يا وجود است.»
زبان الكن آقا‌رضا در اين روايتِ بلند مدخل ورود خواننده به جهان ذهن، روان آشفته، گذشته پرتلاطم و زندگي او است؛ با همه آن پستي‌بلندي‌ها و كج و كولگي‌هاي تنش‌، عشقش و آوازهاي مُرده در حنجره‌اش؛ نغمه‌هايي كه جايي در ذهنش شعله مي‌كشند، اما تمام تلاشش براي خواندن به سبك گذشته، حالا فقط تبديل مي‌شود به قارقاري زشت و گوشخراش. خواننده محبوبِ دوران گذشته در اين روايت سريع مي‌گذرد از روزگار به اوج رسيدن، واگويه‌هايش پر مي‌شوند از ناكامي‌ها در برهه‌اي كه دست زور و قدرت بي‌مهار و فراتر از قانون، گلويش را مي‌برد و او تمام دارايي‌اش، يعني صداي جادويي‌اش را از دست مي‌دهد و تنها صدايي كه براي روايت ناكامي‌هايش باقي‌مي‌مانده، شبيه قارقار زشت و ناميمون كلاغ‌هاست.    « ...هِي پس چه ! ... مگر نگتُمت؟!...، ... از بعد او قشقرق به‌يي ور، روز به روزه كه هِي كر وُككرتر مي‌شم!...، ...بله؟!...بُبلندتربگو خُو خُخدا...، ...؟... هاآآآره... دارم مي‌شنوم منم... صداشان از دوور داره مياد... » 1
اين روايت از بريدن گلوي خواننده مردمي درست و همزمان است با تحولات بزرگ در جامعه و انگار به ناگاه تاريخ هم همراه خواننده مردمي دچار سكته و لكنتي شگرف مي‌شود. با يك چرخش فكري فرهنگي و تاريخي بزرگ، بخش اعظمي از گذشته در اين تحول تاريخي به محاق مي‌رود و برگ زندگي به كلي برمي‌گردد، تا آنجا كه نه تنها خوانندگي و هنر به قالبي ديگر مي‌روند و گاهي جاي‌شان را به مداحي و روضه‌خواني مي‌دهند، حتي شادي و سرگرمي و تفريح و لذت‌ها هم دگرگونه مي‌شوند، آنقدر كه قهر و خشم و تظاهرات جاي رقص‌هاي دسته جمعي و مهماني پر زرق و برق را مي‌گيرند، اعتياد به قمار از كوچه باغ‌ها و شبگردي‌هاي پر هياهوي شهر جايش را به اعتياد به گرد و هرويين در خلوت و دخمه‌ها مي‌دهد و شور و سرمستي و رقص‌هاي جمعي در ميدان‌هاي شهر جاي‌شان را به پچ‌پچ‌هاي رياكارانه و فرار از گذشته مي‌دهند.
روايت سر تا سر تراژيك آقا‌رضا در جاهايي با خرده روايت‌هايي از زندگي مردم و دوستان هنرمندش همراه است. استعدادهايي كه در يك جغرافياي كوچك و محدود قرباني حسادت، تنگ‌نظري‌ها و رقابت نزديكان خود شده‌اند. دوستان گرمابه و گلستاني كه تا پاي آتش زدن و ريختن خون هم پيش رفته‌اند. 
 « از بعد از او شب، غ غريبه و آشنا ههمه گي، يك شبه‌ها شدن دشمنش ...، ...د د دشمنش‌ها ...يه چ چي مي‌گُمِت، يه چي مي‌شنوي... دشمني تا سر حد پدر ك كشتگي... »2
 اتفاقات ناگوار و تراژيك اين داستان بلند از زندگي جمعي و اجتماعي نظير دعواي زلفي ضربي و ميري، گاهي حقير و مضحك مي‌شوند تا نزديك مرزهاي رفتاري كميك و البته آزار‌دهنده‌تر از كلان روايت تراژيك داستان، چرا كه به گفته ميلان كوندرا «عنصر تراژدي با نمايش پندار زيباي عظمت بشري، تسلاي خاطر براي ما به همراه مي‌آورد، اما عنصر كمدي بي‌رحم‌تراست از اين روي كه بي‌معنايي و بي‌ارزشي همه‌چيز را با خشونت بر ما آشكار مي‌كند. »
ادبيات آينه تمام نماي تاريخ است خصوصا در داستان‌هاي رئاليستي و در داستان آقا رضا وصله‌كار اگر چه مهيار رشيديان در پي يك روايت صرفا رئال با قهرمانان واقعي نيست، اما بي‌نصيب از خرده روايت‌ها و ماجراهاي واقعي هم نيست و جا تا جا روايت‌هاي پراكنده و نوستالژيك را براي خواننده بومي اين داستان زنده مي‌كند؛ البته آغشته به عنصر خيال و روايت هنرمندانه و خلاقانه ‌يك داستان‌نويس. ممكن است تاريخِ بازسازي شده در جهان داستان‌ها، موازي و مانند حقايق تاريخي باشد، اما مشابه و برابر نيست، چرا كه همان حقايق، براي حضور در ساحت داستان، از صافي انديشه نويسنده مي‌گذرند و آلوده به عنصر خيالش مي‌شوند و از اين رواست كه چيز‌هايي بيشتر از وقوع حوادث در عالم واقع و جريان حوادث ذي‌شعور دارند. 
 و اما جغرافياي داستان: اگر چه نويسنده هيچ‌گاه نامي از شهر داستانش نمي‌برد و اما بهره بردنش از اسامي مكان‌هايي نظير دره مطرب‌ها، محله دالان‌دراز، باغستان و قبرستان و اسامي ميادين و خيابان‌هاي خاصِ اين مكان، دره خرم آباد، شهر اسطوره‌اي، تاريخي و پيشاتاريخي را به همراه نوستالژي‌هايش در ذهن بازسازي مي‌كند. نوستالژي در اين اثر و براي تداعي مكان و زمان بسيار كاربردي و موثر بوده. گذشته و همزيستي اقوام و ماجراهاي تنيده بر گرداگرد اقليتي قومي مثل يهوديان، مطرب‌ها، نظاميان و حتي خياطي اصغر پليسه، بخشي از تاريخ و جغرافياي خاص اين داستان هستند. خرده‌روايت‌هاي اين شهر كوچك در اين داستان اندك اما خاص هستند. اگرچه كليشه تكراري يهودي خسيس را در خرده روايت بُقوس هم داريم؛ بقوس هنگام مرگ در آتش‌سوزي عمدي دكه‌اش و پوكيدن وحشتناك سرش، مشت‌هايش همچنان پر از سكه است و احتمالا حرص سكه‌ها مانع از فرار و نجات جانش شده. مراودات خاص با يهوديان شهر كه به زرگري و طبابت شهره بوده‌اند هم روايتي تكراري و از ويژگي‌هاي بارز يهوديان ساير مناطق ايران است، اما روايت ناب دختران شهر در رفتن به محله دالان دراز و روشن كردن چراغ خانه يهوديان در روز شنبه براي زنان يهودي و دستمزد گرفتن و كلك زدن، بديع و خاص است. 
 ماجراي بريدن گلوي آقا رضا وصله‌كار با حضور دستمال سرخ‌ها در اين شهر انجام مي‌شود، جايي كه پليس شهر آقا رضا را از مرگ حتمي نجات مي‌دهد، اگر چه اين گروه تاريخي متعلق به جغرافياي اين شهر نبوده‌اند، اما انتخاب اين گروه به عنوان نمادي از رفتارهاي خودسرانه و افسارگسيخته در آن دوره تاريخي مناسب و بجاست و استفاده احتمالي اشخاص از اين محافل براي رسيدن به اغراض شخصي و تصفيه‌حساب‌هاي فردي و گروهي بعيد و غيرممكن نيست.
و اما شخصيت‌ها در ‌اين داستان بلند: 
شخصيت اصلي اين داستان ويژه و ماندني است، شخصيت آقارضا در اين داستان پرداخت نسبتا خوبي دارد و خواننده با كمي و كاستي‌هاي روح يك انسان زخم خورده روبه‌رو مي‌شود. فيزيك بدن ظاهر قوزي و عقده‌هاي فراوان، فقر، فرودستي و تحقير در وجود اين شخص از او يك پادوي دون‌پايه ساخته‌ است. اين پادوي حقير اما با جادوي هنر و موسيقي و قدرت خوانندگي‌ ويژه‌اش در جايي از زمان و مكان به ياري هنر دوستان به جايگاهي مي‌رسد تا لذت افتخار، عزت و مهم بودن را بچشد، حتي لذت عشقي ناب و ويژه به زن روشنفكر و هنردوستي كه حامي او است و كاشف استعدادش. اين لذت زود‌گذر را تاريخ و حوادث ناگزيرش به همراه حسادت‌ها و حقارت‌ها از او دريغ مي‌كنند و او را به سمت ويراني مي‌برند. شخصيت‌هايي مانند بازجو، خانمِ سرهنگ، زلفي ضربي و ميري كه بيشتر در حد تيپ هستند و پرداخت چنداني ندارند. در مورد شخصيت زلفي، تناقض‌هاي انسان مدرن ديده مي‌شود و خاكستري بودن انسان در ادبيات معاصر. نويسنده از زلفي شخصيتي نسبتا قوي، هنرمند كتابخوان با افكاري انسان‌دوستانه و نوگرا نمايش مي‌دهد، اما در قضيه تهمت به زن دوستش براي اثبات خود بدجوري سقوط كرده و مرزهاي اخلاق را رد مي‌كند و در نهايت بهايش را با خونش مي‌پردازد. شخصيت بازجو از پس سوال و بازخواست‌هايش مشخص مي‌شود با عشق و طلبي شورانگيز كه در پي لجاجت و ناكامي به قهر، خشم ،رذالت و جزم انديشي نزديك شده و انتقامي زهرآگين كه نمادش عقربي است، خالكوبي شده روي ساعد او تا زهر درونش را به دنياي بيرون تزريق كند. خالكوبي عقرب البته كاركردي ابزاري‌تر هم دارد كه همان شناسايي بازجو توسط قرباني‌اش در آينده و مقابل چشمان تاريخ است. شخصيت زن يا خانم سرهنگ در اين داستان با پرداخت بسيار اندكش، زني است مرموز، با سايه روشني از زنان با علايق هنري و روشنفكري آن روزگار و گرفتار ميان سنت و مدرنيته و ناكامي‌هاي حاصل از جبرهاي زندگي و قدرت پدر‌سالاري همچنان حاكم در جامعه‌اي رو به توسعه آن دوران. بر عكس خانم سرهنگ، پري پاپتي، زنِ زلفي، يك نمايه كاملا كليشه‌اي از زن فتنه‌انگيز و اهل خيانت است با پيشينه‌اي در شاهنامه فردوسي و متون تاريخي. 
 تاريخ در اين داستان اما هميشه بر يك مدار نمي‌چرخد و جايگاه متهم و بازجو گاهي عوض مي‌شود. اين محاكمه تبديل به يك محاكمه تاريخي بين مردم و حاكمان مي‌شود و در پايان اگر چه بازجو پيروز است و دست محكوم را در بزه عجيبش پيچيده به عشقي غريب با رفتاري مشمئز‌كننده رو مي‌كند اما دست خودش نيز در جناياتي سياه‌تر رو مي‌شود و نابرابري دو سوي ميز محاكمه را در ميزان جرم و جنايت به رخ مي‌كشد.
در اين روايتِ الكنِ آقارضا وصله‌كار از تاريخ، علاوه بر بازجوي تبهكار، حاكمان و گروه‌هايي نظير دستمال سرخ‌ها حضوري سايه‌وار دارند كه طومار گذشته را درهم مي‌پيچند و مصداق بارز « هنر خوار شد و جادويي ارجمند » مي‌شوند. راوي در اشاراتي كوتاه و درحد چند خرده‌روايت به مردمي مي‌پردازد كه به واسطه تنگ‌نظري‌هاي حاصل از رقابت در محيط‌هاي كوچك و وسعت ديد حقيرانه آدم‌هاي اسير كليشه‌ها و باورهاي خرافي، دست به فجايع غيرقابل‌جبران مي‌زنند و در ادامه فراتر از اين، از سر ترس و مصلحت همراه و همدل مي‌شوند با نظامي ايدئولوژيك و شيوه جديد زندگي ديكته شده، حتي گاه در اجراي قوانين جديد دچار افراط و تفريط‌هاي مضحك مي‌شوند و به انكار خود و گذشته مي‌پردازند.
برخلاف سرنا و دهل كه دو يار و همراه هميشگي شادي و غم مردمان اين زيست‌بوم هستند، كمانچه ساز اختصاصي و روايتگر عشق و شور، خيال، غربت، تنهايي، فراغ و دروني‌ترين احساسات مردم اين ديار است؛ با كمانچه‌نوازان نامي و قطعات مشهور و نوستالژيك. كمانچه درهمراهي با ترانه‌هاي بومي فولكلوريك و آميخته با تاريخ و حوادث مهم و عاشقانه‌هاي معروف يك ذهنيت خاص و نوستالژيك در حافظه جمعي و تاريخي اين قوم دارد. در اين داستان انعكاس چنداني از آن آهنگ‌هاي خاص و ماندگار نداريم و در روايت مضطرب و پر از ترس خواننده مرعوب و متهم زير نور كوركننده چراغ بازجويي چيزي از آن عاشقانه‌ها نمي‌گنجند. در عوض كمانچه اسطوره‌اي و خاص اين روايت در مهم‌ترين فرصت تاريخي براي ديده شدن در سطحي ملي و بالاتر، درگير تنگ‌نظري و حسادت مي‌شود و بذر نفاقي در دل رقيب مي‌كارد كه سال‌ها دوستي، حريفش نمي‌شود و فاجعه مي‌آفريند. 
از موتيف‌هاي تكرار شونده در اين داستان قارقار كلاغ‌هاست. كلاغ با آن معناي استعاري و روايت‌هاي فراوان شومي و نحوست صدايش و حكايات اسطوره‌اي نقش كلاغ‌ها در ماجراي دفن هابيل توسط قابيل، با خرده روايت‌هاي پيچيده به قصه و خرافات بومي در اين داستان هم حضوري پررنگ دارد. كلاغ‌ها در شهر اين داستان، غالبا هنگام وقايع شوم حضور دارند؛ در محل جنايت قتل كمانچه‌نواز اسطوره‌اي بر لبه بام خانه‌اش نشسته‌اند و صداي تيري كه مغز او را پريشان مي‌كند را به شكلي شوم قار مي‌كشند و در شهر مي‌پراكنند. حضور مداوم كلاغ‌‌ها در قبرستان و در نهايت در محل اتفاق گروتسك‌وار داستان با قارقاري كه سرانجام تنها كلمه قابل شنيدن راوي مي‌شود، حضوري پيوسته و آزاردهنده دارند. اين موتيف شوم در خدمت نحوست سرنوشت يا ناگواري‌هاي تحميل شده به خواننده‌اي محبوب است كه پايان قدرت حنجره‌ طلايي‌اش رسيدن به يك زبان كلاغي صرف است با قارقاري گنگ و آزار‌دهنده.
1.  صفحه 8
2. صفحه 59

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون