جايزهاي براي سر شاه سابق
مرتضي ميرحسيني
براي سرش جايزه گذاشته بودند. ديگر اهميتي نداشت كه زماني، نه چندان دور، تاج پادشاهي ايران روي آن سر مينشست. اكنون او ياغي بود و بايد مانند ياغيها به حسابش ميرسيدند. متعهد شده بود كه در تبعيد، در ادوسا بماند و ديگر به كشور برنگردد. روسها هم اين تعهد را تضمين كرده بودند. اما نه او پاي قولش ماند و نه روسها از توطئه ضد نظام جديد كشورمان دست ميكشيدند. پس از انقلاب به دفاع از خود ايستاد و مهياي جنگ با شاه سابق، آن ياغي بزرگ زمانه - كه قشون نسبتا پرشماري هم دور خودش جمع كرده بود - شد. خبر جايزهاي كه به پاداش قتل يا دستگيرياش تعيين شده بود نيز چنين روزي از آن سال، سال 1290 خورشيدي عمومي شد. خيلي زود - زودتر از آنچه انتظار ميرفت - همه خبر اين جايزه را شنيدند. گويا تعيين چنين پاداشي را مورگان شوستر امريكايي، رييس خزانه به دولت پيشنهاد كرده بود. در خاطراتش در كتاب «اختناق ايران» مينويسد: در آخرين روزهاي تير ماه و كمي بعد از رسيدن خبر بازگشت محمدعلي ميرزا بود كه «نايبالسلطنه پي من فرستاد و ساعتي با هم درباره اوضاع گفتوگو كرديم. من توصيه كردم كه بيدرنگ نيرويي از تهران به مقابل شاه سابق گسيل شود، بيشتر به جهت تاثير رواني آن در كساني كه شك داشتند دولت مشروطه در برابر او ايستادگي كند. نايبالسلطنه پيشنهادم را پذيرفت و جلسهاي با شركت من و صمصامالسلطنه و يفرمخان تشكيل داد. پيشنهاد ديگر من به نايبالسلطنه اين بود كه مجلس قانوني بگذارد و اعلام كند شاه سابق و دو برادرش كه دست به قيام مسلحانه عليه حكومت قانوني كشور زدهاند، ياغي محسوب ميشوند و هر كس آنها را زنده يا مرده تحويل دهد، پاداش هنگفتي خواهد گرفت. حضرت اشرف اين فكر را هم پسنديد و گفت كه دنبالش را در كابينه و مجلس خواهد گرفت. اين را هم اضافه كرد كه يفرمخان عدهاي از مرتجعان سرشناس را در يكي، دو روز آينده دستگير خواهد كرد. من گفتم بهتر است هر چه زودتر دست به كار شود، چون هر روزي كه ميگذرد ترس و دودلي و سردرگمي مردم بيشتر ميشود.» شوستر درست مينويسد. بسياري ترسيده بودند و هر روز كه ميگذشت، اين ترسها و ترديدها بيشتر ميشدند. همه ميدانستند كه محمدعلي ميرزا بدون پشتياني روسها دست به كاري نميزند و حتي برخي معتقد بودند كه او بعد از يك عمر خوشخدمتي به آنها، بدون اجازهشان آب هم نميخورد. عدهاي هم بدبينتر بودند و احتمال ميدادند كه شايد ماجرا به مداخله مستقيم روسها و كوشش آشكار آنان در نشاندن دوباره محمدعلي ميرزا به تخت شاهي كشيده شود، چراكه همه از عصبانيت روسها خبر داشتند، عصبانيت آنان از اصلاحات مالي و اقتصادي اخير كشور، بهويژه نظارت دولت مركزي بر عايدات گمرك شمال و به اطاعت كشيدن كاركنان بلژيكي آنجا. پس ترسها و ترديدهايي وجود داشت، اما دوام نيافت. مدافعان مشروطيت و هواداران انقلاب، اختلافات و كدورتهاي ميان خودشان را - موقتا - كنار گذاشتند و با عزمي راسخ به جنگ با محمدعلي ميرزا و برادران شورشياش رفتند. اين آشوب و تهديد، آسانتر از آنچه در ابتدا پيشبيني ميشد ختم به خير شد. ابتدا خود محمدعلي ميرزا را مغلوب و متواري كردند و بعد، مزدوران و متحدانش را يكي پس از ديگري سر جاي خودشان نشاندند. البته او - كه با بازگشت به كشور، خودش را بدنامتر و منفورتر كرده بود - با قطعي شدن شكست گريخت و از مهلكه جان به در برد. پاداشي هم كه براي سرش گذاشته بودند به كسي نرسيد.