سرشت سوگناك زندگي
محسن آزموده
عصر سهشنبه 25 ارديبهشتماه دفتر بنياد طالقاني، ميزبان استاد بهاءالدين خرمشاهي بود تا براي حاضران درباره ترجمهاش از كتاب «درد جاودانگي» نوشته ميگل د اونامونو حرف بزند. به لطف برگزاركنندگان من هم ميهمان اين محفل بودم. مدتها بود كه استاد خرمشاهي را از نزديك نديده بودم. او اكنون در آستانه هشتادسالگي است و مثل رفيق شفيق ديرينش، كامران فاني خيلي كم در مجامع عمومي حاضر ميشود. آقاي خرمشاهي به همراه سركار خانم دكتر نجمه شبيري، استاد زبان و ادبيات اسپانيايي به جلسه آمد. خانم دكتر شبيري متخصص آثار و انديشههاي اونامونو و ويراستار كتاب حاضر است.
مجلس انسي بود و استاد خرمشاهي بيش و پيش از آنكه درباره انديشههاي اونامونو صحبت كند، درباره سابقه آشنايي خودش با اين كتاب گفت. گفت كه درد جاودانگي كتابي سترگ است، فلسفي و كلامي نيست، فكر و درد است و به اين پرسش اساسي ميپردازد كه ما چرا زندگي ميكنيم و چرا بعد از 80-70 سال عمر بايد برويم؟ خرمشاهي گفت كه بعد از ترجمه قرآن، اين كتاب را بيش از همه ترجمههايش دوست دارد. آن را در سن28- 27 سالگي به واسطه كامران فاني كه علامه قزويني دوم است، شناخته. گفت كه فاني ترجمه انگليسي كتاب را به من داد و من در سفري به قزوين آن را خواندم. يك هفته تب كردم، مثل علامه فروزانفر كه بعد از خواندن فتوحات مكيه و فصوص ابن عربي تب كرد. بعد شروع به ترجمه آن كردم. بخش پاياني آن با عنوان «دن كيشوت در تراژدي-كمدي امروز اروپا» را به كتاب الفباي غلامحسين ساعدي دادم و سال 1354 در عرض يك ماه و نيم آن را ترجمه كردم.
استاد خرمشاهي گفت: كتاب را نخست به اميركبير دادم، اما دير و به شكلي نامناسب منتشر كرد. بعد آن را به البرز دادم. در نهايت نشر دوستان و آقاي كريمي آن را منتشر كردند، با ويرايش علمي و مطابقت دادن با متن اسپانيايي به همت خانم دكتر شبيري. خرمشاهي همچنين گفت كه عنوان اصلي كتاب ترجمه انگليسي Tragic Sense of Life بود، من هم ابتدا ميخواستم آن را «سرشت سوگناك زندگي» ترجمه كنم، اما يك بار كسي به من گفت: آيا ديدي كتاب سرشت سوزناك زندگي منتشر شده؟! من ترسيدم اين كتاب با آن اشتباه گرفته شود، بنابراين عنوان آن را «درد جاودانگي» گذاشتم.
در اين جلسه دكتر شبيري هم درباره اونامونو و آشنايي خود با او حرفهاي جالبي زد. او گفت در نوجواني نخست با ترجمه استاد خرمشاهي با درد جاودانگي آشنا شدم. 17سالگي به اسپانيا رفتم و آنجا بهطور جدي به مطالعه ادبيات اسپانيايي و به ويژه آثار اونامونو پرداختم. شيفته او شدم. رمان خاله تولاي او را ترجمه كردم. آثار ديگر او را نيز خواندم. اما هر چه بيشتر خواندم، بيشتر دريافتم كه اونامونو يك اثر بيشتر ندارد و آن هم همين «درد جاودانگي» است كه در آثار ديگرش مدام تكرار ميشود. او همچنين درباره زمينه و زمانهاي كه اونامونو در آن پرورش يافته، خانواده تاجرپيشهاش و نسل ادبي 1898 توضيحاتي داد و به كلهشقي و خوشپوشي و غرور او اشاره كرد و در نهايت سخن را با مرگ او در 72 سالگي، در آغاز جنگهاي داخلي اسپانيا به پايان رساند و به آن خطابه مشهور اونامونو در دانشگاه و پاسخش به فاشيستها اشاره كرد، آنجا كه اونامونو خطاب به فالانژهاي فاشيست ميگويد: «اين دانشگاه معبد روشنفكري است و من كاهن بزرگ آنم. اين شماييد كه صحن مقدس آن را آلوده ساختهايد. شما پيروز ميشويد، زيرا بيش از حد ضرورت، نيروي خشونت در اختيار داريد. اما افكار را تسخير نخواهيد كرد. زيرا براي تسخير عقايد، بايد ديگران را نسبت به خود معتقد و مومنسازيد؛ و براي برانگيختن ايمان، آن چيزي لازم است كه شما نداريد: منطق و حق در نبرد!» (ترجمه بهاءالدين خرمشاهي) .
استاد خرمشاهي، در پايان جلسه، شعري طنز سروده خودشان درباره جاودانگي را خواند. در اين وانفساي روزهاي پر بيم و اميد، ديدار با او و دكتر شبيري، لحظههايي خوش و ماندگار بود. بيش باد. با اميد.