سياست خارجي ايران و منطقهگرايي
محمود فاضلي
يكي از راهكارهاي گسترش همكاري در جهان، همگرايي با استفاده از الگوي منطقهگرايي است. امروزه امنيت ملي هر كشوري از طريق همكاري منطقهاي و در ادامه با تعامل و وابستگي متقابل جهاني ممكن ميشود. اهميت موضوع كتاب «سياست خارجي ايران و منطقهگرايي» نوشته دكتر محمدجعفر جوادي ارجمند از چند جهت ميتواند مورد بحث قرار گيرد. منطقهگرايي بهعنوان رشد همگرايي اجتماعي و روندهاي تعامل غيرمستقيم اقتصادي و اجتماعي است كه در فرآيند آن آگاهي و هويت منطقهاي و همكاري بين دولتي منطقهاي، همگرايي منطقهاي و انسجام منطقهاي صورت ميگيرد. از جمله موارد مورد اهميت ديگر، تحول مفهوم قدرت بهويژه قدرت نرمافزاري دولتها و ساير بازيگران غير دولتي در منطقهگرايي است. بايد به اين نكته توجه داشت كه تبديل شدن به قدرت منطقهاي داراي ماهيت نرمافزارانه نيز هست؛ يعني بخشي از مولفههاي قدرت در نظام بينالمللي غير مادي، هنجاري و ايدئولوژيك است و همين موضوع موجب شده كه در مباحث روابط بينالملل در توازن قدرت به هر دو مقوله موازنه ساختاري و هنجاري توجه شود. قدرت منطقهاي را نه فقط يك ساختار سلسلهمراتبي مبتني بر كنترل و برتري، بلكه آن را بايد نوعي توانايي هويتي و رابطهاي دانست. منطقهگرايي را بايد بهصورت چند بعدي كه شامل تاريخ، چشمانداز جهاني شدن و نگرش به آينده است؛ مشاهده كرد. منطقهگرايي حركت و جنبشي است كه تحول در رشد اقتصادي، انتقال اجتماعي، توزيع مجدد قدرت و رنسانس فرهنگي و تضمينهاي امنيتي را به دنبال دارد.منطقهگرايي به عنوان يكي از شاخههاي مجموعه رشته علوم سياسي و روابط بينالملل قرار دارد و البته در يك نگاه كليتر در حوزه علوم اجتماعي قرار ميگيرد. علوم اجتماعي در مسير فهم و تبيين رفتارها با چهار معضل روبهرو بوده است؛ اول اينكه چگونه در گذر زمان، هم تداوم و هم تغيير را در درون جوامع لحاظ كند؛ دوم آنكه چگونه ارتباط بين تغييرات در سطح خرد و كلان را تبيين كند؛ معضل سوم اينكه چگونه بين تصميمهاي فردي و رفتار جمعي يك جامعه هماهنگي ايجاد كند و معضل آخر به رابطه بين واقعيتها و دادههاي خام جهان اجتماعي و نحوه تفسير آنها توسط افراد باز ميگردد. اهميت قدرت و هستيشناسي نيز يكي از ابعاد مهم منطقهگرايي در روابط بينالملل است. به تعبير «جوزف ناي»، قدرت امروزه ميان كشورها از نظر الگويي شبيه به بازي شطرنج پيچيده سه بعدي است. در بالاي صفحه و راس، قدرت نظامي و بهصورت تكقطبي است. اما در وسط صفحه شطرنج، قدرت اقتصادي ميان دولتها تقسيم شده است؛ با نمايندگي امريكا، اروپا و ژاپن كه بخش اعظم بهرهوري اقتصاد جهان داراست. البته چين بهرغم نظر جوزف ناي كه قدرت چهارم مهم دنياست، در سالهاي اخير تبديل به دومين قدرت اقتصاد جهان شده است. در صحنه اقتصادي امريكا هژمون نيست و به عنوان يك رقيب مطرح است. اما در پايين صفحه شطرنج، قلمرو روابط فراملي است و بازيگراني را شامل ميشود كه بيرون از كنترل حكومت پا را فراتر از مرزها ميگذارند. اين قلمرو، همچنين شامل تهديدات زيستمحيطي مانند بيماريهاي فراگير و تغييرات آبوهوايي ميشود كه ميتواند مانند جنگهاي بزرگ آسيب وارد كند. بسياري از چالشهاي امنيتي نيز از همين پايين صفحه شطرنج ظهور ميكند. در واقع پيچيدگي پديده قدرت، نظام بينالملل بعد از دوره جنگ سرد را دچار تحول اساسي و ماهوي كرده است. ويژگيهاي نظام بينالملل در حال انتقال شامل:
1ـ انتقال نظام بينالملل نه چندان صلحآميز، مداوم و پيچيده
2ـ بازيگران تكثرگرا و تنوعگرا
3ـ اصلاحات و تنظيم مجدد قوانين و سازو كارها
4- نقش قدرتهاي نوظهور است. هريك از ويژگيهاي فوق به نوعي در ساحت كلي منطقهگرايي قابل مشاهده است. بهطور كلي، چند پرسش اساسي به تعبير «مايكل اسميت» كه در رابطه با مسائل جهاني مطرح ميشود؛ در مورد منطقهگرايي نيز قابل طرح است: اولا، گستره يا قلمرو منطقهگرايي تا كجاست؟ ثانيا، اضطرار يا شدت منطقهگرايي چه ميزان است؟ ثالثا، برجستگي و نمود منطقهگرايي چقدر است؟ رابعا، مركزيت يا موقعيت منطقهگرايي چگونه است؟ اينها پرسشهايي است كه در طول كتاب مورد بررسي قرار خواهد گرفت. كتاب شامل پنج فصل است. فصل اول به كليات ضرورتها و بايستههاي شناخت قدرت منطقهاي ايران و همچنين مروري بر ادبيات منطقهگرايي و سياست خارجي ايران در غرب آسيا، تحول منطقهگرايي و موضوع جهاني شدن مورد بررسي قرار گرفته است. فصل دوم «منطقهگرايي در روابط بينالملل و سياست خارجي» با محوريت تعاريف و مفاهيم منطقه و منطقهگرايي، تفاوتهاي منطقهگرايي قديم و جديد و منطقهگرايي نو يا توسعهخواه مورد توجه نويسنده بوده. فصل سوم «منطقهگرايي در آسيا»، فصل چهارم «سياست خارجي ايران و منطقهگرايي در غرب آسيا» و فصل پنجم «رويكرد فرهنگي - تمدني و سياست خارجي ايران در منطقه آسياي جنوب غربي» نام گرفته است.