• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5048 -
  • ۱۴۰۰ شنبه ۲۴ مهر

درباره «گريه كن ماچو»، آخرين ساخته «كلينت ايستوود»

روزگار گاوچرانِ سالخورده

علي وراميني

همه پير مي‌شوند حتي «كلينت ايستوود»؛ اين احتمالا اولين و البته مهلك‌ترين نكته‌اي است كه بعد از ديدن «گريه كن ماچو» مي‌بينيد. درست است كه ايستوود و ديگراني كه به اين سن مي‌رسند، آدم‌هاي خوش‌شانس‌تري هستند (اگر عمر دراز را خوش‌شانسي بدانيم) و او اين شانس مضاعف را هم داشته كه در 90 سالگي همچنان فيلم بسازد (درحالي كه بيشتر همسالان هموطنش خوش‌شانسي را پيدا كردن محل نگهداري سالمندان استاندارد مي‌دانند) اما براي كساني كه با ايستوود و كاراكترهايش زندگي كردند، قضيه ديگرگونه است. در آخرين فيلم ايستوود ديگر خبري از آن قامت راست و نگاه پرهيبت نيست، پيرمرد ديگر حقيقتا پير شده است. 
كلينت ايستوود دهه‌ها با آن شمايل جذاب و كاريزماتيك، صداي پرابهت، قامت بلند و استوارش، گويي كمال جسمانيت بود؛ اسطوره‌اي كه بر پرده سينما ظاهر مي‌شد. اوج اين انگاره اسطوره‌اي جسمانيت، دهه هفتاد و هشتاد در وسترن‌هاي اسپاگتي و بعدتر مثلا در جوسي ولز ياغي بازنمايي مي‌شد، اگرچه در وسترنِ ماقبل آخر او، نابخشوده هم هنوز اين اسطوره در قامت ايستوود نفس مي‌كشيد (كلينت ايستوود آن زمان بيش از 60 سال سن داشت).
در گريه كن ماچو ديگر خبر از آن اسطوره جسمانيت نيست و چه هوشمندانه در ايستوود در اين برهه از زندگي‌اش به سراغ اين نقش رفته است (هشدار: ممكن است از اينجا به بعد بخش‌هايي از فيلم لو رود). داستان يك‌خطي فيلم كليشه‌اي است؛ رفتن قهرمان براي نجات يك انسان موردِ ظلم واقع‌شده و بعدتر هم‌سفر پرماجرا و مصيبت تا رسيدن به مقصد. اين‌بار يك گاوچران بازنشسته به نام مايك ميلو، به خاطر ديني كه به رييس سابق مكزيكي‌اش دارد و البته دستمزد، راهي مكزيك مي‌شود تا پسر 13 ساله رييس را بيابد و به امريكا بياورد. 
چارچوب چنين فيلم‌هايي همان ابتدا به ما مي‌گويد كه قرار است طي اين مسير، قهرمان فيلم با معضلات بسياري روبه‌رو شود و بي‌شك بدون جنگ ‌و دعوا چنين ماموريتي به سرانجام نخواهد رسيد. با همين پيش‌فرض اولين سوالي كه پيش مي‌آيد اين است كه مايك ميلو با اين قامت كمي خميده و كندي‌اي كه در راه رفتن هم مشهود است چطور مي‌خواهد خطر كند و چگونه از پس مشكلات بر خواهد آمد؟
ايستوود در همان ابتداي سفر، لب مرز مكزيك آنجا كه پليس مرزبان جوان با خوش‌رويي چند دختر جوان را راهي مي‌كند با خوش‌وبش قهرمان فيلم «مايكل مايلو» را معطل مي‌كند وتكليف را مشخص مي‌كند. تعارض برخورد مرزبان با دختران جوان و پرنشاط و پيرمرد و اينكه مايلو براي جلب‌توجه مرزبان يا درآوردن لج او مي‌گويد كه من هم همراه آن دختران هستم، مخاطب را متقاعد مي‌كند كه ديگر از شور، نشاط و جذابيت گاوچران خبري نيست. سكانس بعدتر، خنده و استهزاء مادر رافو (پسري كه قرار است ميلو آن را برگرداند) و اينكه زن با دادن آدرس رافو، مطمئن است كه اين مرد از پس چالش برگرداندن پسرش برنمي‌آيد، همه در تكميل اين فكر است كه قرار نيست با فانتزي فيلمساز مواجه شويم، يا مثل فيلم هيچ‌كس (nobody) به كارگرداني «ايليا نايشولر» كه اخيرا موردتوجه قرار گرفته است، پيرمردي از آسايشگاه سالمندان بيايد و يك لشكر خلافكار را قلع ‌و قمع كند. مايكل ميلو حتي با اولين تهديد راهي مي‌شود كه برگردد و درواقع اين پسر است كه به همراه خروسش خود را بر او تحميل مي‌كند. سفر با ماجراهايش ادامه دارد تا جايي كه به دهكده‌اي نزديك مرز مي‌رسند و از پس آشنايي با خانواده‌اي هوس ماندن مي‌كنند. خلاف آمد عادت فيلم‌هاي وسترن، نه موقعيت‌هاي رزم و صحنه‌هاي اكشن (در اكشن‌ترين صحنه فيلم اين خروس است كه به داد پيرمرد و پسر مي‌رسد، وگرنه اسير آدم بد قصه شده بودند) بلكه رابطه‌هاست كه پيش‌ برنده وسترن گريه كن ماچو مي‌شود. مهم‌ترين رابطه‌اي كه ابتدا شكل مي‌گيرد، رابطه مايك و رافو است، در ميان كل‌كل‌هاي مدامي كه با يكديگر دارند رفته‌رفته هم را كشف مي‌كنند و كل‌كل هم رفته‌رفته به گفت‌وگو تبديل مي‌شود. گفت‌وگوها پيوند آنها را عميق‌تر مي‌كند، هر دو باوجود اختلاف سني بسيار زياد اشتراكاتي دارند، مهم‌ترين نقطه مشترك اينكه هر دو از اين زندگي به شكل‌ مختلف رنج عميق كشيده‌اند و هر دو به دنبال جايي هستند كه بتوانند آرام بگيرند. درنهايت رافو باوجود اينكه متوجه مي‌شود دغدغه پدر همه آرامش او نيست مي‌رود كه بخت خود را آنجا بيازمايد. راهي ندارد، پشت سر خيابان است كه به‌زعم خودش از خانه و زندگي با مادرش امن‌تر است و جلو رو هم جايي كه به‌ هر حال به امتحان كردنش مي‌ارزد. اما مايك، اين گاوچران پير و خسته كه دل‌بسته زن روستايي رستوران‌دار مكزيكي شده، زني كه حتي نمي‌تواند به زبانش صحبت كند، اين‌بار و عكس رويه قهرمان‌هاي وسترن ترجيح مي‌دهد كه بماند. انگار به اين يقين رسيده است كه مجالي نيست، بايد ماند و درنگ كرد. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون