20 سال براي زنان افغانستان
مسعود وفايي
رسيدن نيروهاي طالبان به بازارك، البته با حمايت سياسي، اطلاعاتي و ظاهرا نظامي پاكستان، باعث شد كه ذبيحاله مجاهد در كنفرانس مطبوعاتياش، مغرورانه ادعاي پاياندادن به (به زعم او) آخرين فتنه كند. اما به نظر ميرسد كه اتفاقا مشكلات طالبان تازه آغاز شده؛ مشكلاتي كه سالها كشتار و كوهستانگردي، مانع از فكر كردن به آن از سوي طالبان شده است. جفري الكساندر، جامعهشناس، در تحليل جنبش حقوق مدني امريكا ميگويد كه اين جنبش با هدف رسيدن به شرايطي مانند ايالتهاي شمالي و لغو تبعيضها، تا مراحلي از مبارزه به دنبال كسب مستقيم منابع قدرت در جنوب بود. اما بعد از چندين شكست، رهبران جنبش به اين نتيجه رسيدند كه بدون حمايت دولت فدرال، توان آنها كافي نيست و اصرار بر جدال رودررو، در واقع خود جنبش را زايل ميكند. الكساندر ميگويد كه رهبران جنبش متوجه شدند بايد صحنه نمادين مبارزه را مديريت و عوض كنند، يعني به جاي گسيل مردان قويهيكلي كه بتوانند در برابر خشونت مقاومت و در صورت نياز تقابل به مثل كنند، برعكس، نيروهايي را به ميدان مبارزه خياباني بفرستند كه در عين آراستگي و مظلوميت، خشونتپرهيز و مدافع «خير» باشند. اين كار بهطور خودبهخود، منجر ميشد به اينكه طرف ديگر منازعه در موضع يك ظالم و در جايگاه «شر» قرار گيرد. به اين ترتيب جنبش مدني حقوق امريكا توانست بهرغم بازنده بودن مقدماتي در صحنه عمل، طوري بر صحنه نمادين منازعه مسلط شود كه دولت فدرال را مجبور به مداخله نمايد و جنبش هم نهايتا به پيروزي رسيد. به نظر الكساندر، عدم خشونت براي گاندي يك آرمان بود، اما مارتين لوتركينگ آن را به يك ابزار تبديل كرد.
پس از تسخير پنجشير، اميدها براي يك مبارزه مسلحانه موفقيتآميز با طالبان در هالهاي از ابهام فرو رفت. شكي نيست كه دعوت احمد مسعود به قيام «عمومي» - اينبار: نه الزاما مسلحانه- به ترك خوردن اين فضاي يخزده كمك بسياري كرد و البته نبايد از تاثير شهادت يك انسان فهيم و «خوب» در يك عمليات تجاوزكارانه هم غفلت كرد. اما نكته بسيار حائز اهميت آن است كه اين دعوت، بدون اينكه از سوي منبع خاصي هدايت شود، توسط مردم به يك مبارزه مدني خشونتپرهيز ترجمه شده است. در دو، سه روز گذشته، مردمان بيسلاح و به ويژه زنان، معضلي پيش پاي طالبان گذاشتهاند كه در تمام عمر ترور- مبناي خويش تجربه نكردهاند. اينك دشمن طالبان، «مردان مسلحي» كه پشت سنگرها يا در كوي و برزن باشند نيستند، بلكه «زنان بيسلاحي» هستند كه آغوش بر گلوله ميگشايند. كمك گرفتن از داعش خراسان يا القاعده و انداختن گناه خشونت به گردن آنها هم كه اصولا مغاير با ادعاي تسلط طالبان است. طالبان با پديده جديدي مواجه شده است و بهطور طبيعي دريافته كه اگر نيروي ذاتي خشونتطلبياش را رها كند، در عرض چند روز، تبديل به ضدقهرمان سناريويي ميشود كه تربيتيافتگان بيست سال آزادي طراحي كردهاند. فقط بيست سال آزادي كافي بود تا در نسلي از مردم و به ويژه زنان افغانستان چنان ذهنيتي از شهروندبودن و زن بودن پرورش يابد كه حالا آنها در حال عينيتبخشيدن به معناي يك مبارزه مدني خشونت پرهيزند. براي طالباني كه منابع مالياش كفاف حل مشكلات فراوان كشور را ندارد و از سازمانهاي نظارتي جاافتاده هم برخوردار نيست، از دست دادن اسلحه «خشونت» مساوي است با خلع سلاح در برابر انبوه كساني كه شريعت تندروانه را قبول ندارند. اگر رهبران مخالفان بتوانند از اين خلع سلاح با هوشمندي استفاده كنند، توان اِعمال اراده خويش بر طالبان را خواهند داشت. پاشنهآشيل طالبان، به رسميتشناخته شدن توسط كشورهاي جهان است. رهبران مخالفان بايد با اصل قراردادن مبارزات خشونتپرهيز، ضمن مدونكردن خواستههاي معترضان در قالب گزارههاي عيني قابل تبديل به قانون و البته توزيع قدرت، تلاش بينالمللي براي گره خوردن اين خواستهها به رسميتشناخته شدن دولت آينده افغانستان را صدچندان كنند.