• ۱۴۰۳ شنبه ۳ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5016 -
  • ۱۴۰۰ شنبه ۱۳ شهريور

چه زود و بي‌خبر گذشت از كنار ما !

عزيزالله حاجي‌مشهدي

بسياري از ما زماني كه به روزهاي گذشته برمي‌گرديم، عادت كرده‌ايم كه تنها توفان‌هاي تند و گردبادهاي توفنده را به خاطر بياوريم و كمتر پيش مي‌آيد كه از نسيم‌هاي روح‌نواز و خنكاي جانبخش سپيده‌دمان سخن به ميان آوريم. اين همان ويژگي رفتاري - رواني بسياري از ما شرقي‌هاست كه به توفان‌ها، بيشتر از نسيم‌ها دل مي‌سپاريم!... درست ساعت 14 و40 دقيقه روز 11 شهريور 1394 خورشيدي، ايرج كريمي دوست هنرمندمان همچون نسيمي كوتاه، بسيار زود و بي‌خبر، از كنار ما گذشت و رفت‌!  براي من كه چند سالي، در فضاي كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، دست‌كم روزي دو، سه بار در همان ديدارهاي كوتاه، ايرج كريمي را مي‌ديدم و گاه تنها به سلامي و لبخندي و احوالپرسي كوتاهي بسنده مي‌كرديم. آن وقت‌ها كه ايرج كريمي در امور سينمايي كانون بود، من در امور كتابخانه‌هاي كانون بودم و گاهي بهانه‌اي براي ديدارهاي كوتاه پيش مي‌آمد. آرامش و متانت و كم حرفي ظاهري ايرج، گويي مثل وزيدن همان نسيم ملايم بود. درست مثل «عباس كيارستمي» كه او نيز چنين بود و در برابر اين دو نازنين، امير نادري را به خاطر مي‌آورم كه در روز نخستين نمايش فيلم «دونده» (1363) در ساختمان اصلي كانون در خيابان جم، عرق‌ريزان از پله‌هاي ساختمان هفت طبقه كانون بالا و پايين مي‌دويد و همه كاركنان را به سكوت دعوت مي‌كرد تا فيلمش در نخستين نمايش ويژه براي چند تن از مديران و مشاوران صاحب‌نظر كانون، با كيفيت بهتري ديده و شنيده شود! آن يكي نسيم‌وار از كنارمان مي‌گذشت و اين يكي چون تندبادي تندرآسا !... و صدالبته كه وجود همه اين آدم‌هاي خوب، مايه دلگرمي‌مان بود.  در دهه 50 خورشيدي به بركت وجود فيلمخانه ملي ايران و جشنواره بين‌المللي فيلم تهران و چند سال بعد در قالب برنامه تلويزيوني «هنرهفتم» با اجراي به ياد ماندني استاد اكبر عالمي، بخت با ما يار بود كه بتوانيم برخي از آثار «ژاك تاتي» فيلمساز و كمدين صاحب‌نام سينماي فرانسه، فيلم‌هايي چون: «روز جشن» (1949)، «تعطيلات موسيو اولو» (1953)، «داييِ من» (1958)، «ترافيك» (1971)، «رژه» (1974) و... را به تماشا بنشينيم. راستش نمي‌دانم چرا هر وقت فيلمي از ژاك تاتي مي‌ديدم، با ديدن «آقاي اولو» شخصيت محوري فيلم، ناخودآگاه به ياد ايرج كريمي مي‌افتادم! انگار در ذهنم ايرج را چندين و چند سال بزرگ‌تر تصور مي‌كردم تا به راستي به خود ژاك تاتي و به شخصيت آقاي اولو با پيپ گوشه لب و باراني بلند و چهره به ظاهر سرد و آرام او نزديك‌تر و شبيه‌تر شود! براي من ايرج كريمي به راستي مصداق بارز همان مثل معروفِ «درخت هر چه پربارتر باشد، سر به زير‌تر مي‌شود» بود. بي‌ترديد، دوستان ما در «ماهنامه فيلم»، از سال‌هايي كه ايرج با آنها همكاري نزديك داشت، خاطره‌هاي شيرين و تصاوير گوياتري در خاطر دارند و به خوبي مي‌دانند كه ايرج، درست در اوج همان آرامش و متانت هميشگي‌اش، در بزنگاه‌هاي مناسب، بسيار شوخ‌طبع و بذله‌گو بود.  از نگاه من، زنده‌ياد ايرج كريمي، هنرمندي چندوجهي بود. با ادبيات ايران و جهان آشنايي خوبي داشت. اهل شعر و شاعري بود. داستان و رمان مي‌نوشت و به گواهي ترجمه‌هاي روان و دقيقي كه در حوزه سينما، ادبيات و نمايش از او به يادگار مانده است، به يكي، دو زبان خارجي (انگليسي و آلماني و...) نيز آشنايي و تسلط داشت. در عرصه نگارش نقد فيلم بسيار دقيق، جدي و نكته‌ياب بود و به تعبيري منتقدي گزيده كار است كه تنها براي فيلم‌هاي قابل اعتنا و دلخواهش قلم مي‌زد. او به پديده نقد فيلم همواره به عنوان يك كار جدي، حرفه‌اي و آموزشي- تحليلي نگاه مي‌كرد. كار در كانون، براي ايرج كريمي هم مثل بسياري از دوستان هنرمند ما در آن سال‌ها، فرصتي براي رشد و بالندگي فراهم ساخت. همچنان‌كه عباس كيارستمي، تنها در جايي مثل كانون مي‌توانست با آزادي عمل كامل، در سال 1349 فيلم به ياد ماندني «نان و كوچه» را بسازد، يا «ابراهيم فروزش» در كنار كارهاي مديريت سينمايي، فرصت فيلمسازي پيدا مي‌كند، ايرج كريمي هم در فضاي كانون، نخستين گام‌هايش را در مسير تجربه‌اندوزي برمي‌دارد. از پيشينه تحصيلي‌اش در رشته مهندسي -‌به عنوان يك «مهندس»‌- نظم و دقت و طراحي و محاسبه دقيق و نظارت و اجراي مناسب را در همه آثارش به ويژه در نگارش نقد فيلم و طراحي ساختار فيلمنامه و فيلمنوشت، به خوبي به كار مي‌گيرد و از فضاي شوق‌آفرين كار در كانون، براي ساخت چند فيلم كوتاه و نزديك شدن به جهان فيلم و سينما به خوبي بهره مي‌گيرد.
با آنكه هنوز خاطره شيرين تماشاي فيلم‌هاي بلند سينمايي او، آثاري مثل: «از كنار هم مي‌گذريم» (1379)، «چند تار مو» (1382)، «باغ‌هاي كندلوس» (1383)، «نسل جادويي» (1385) از ياد نبرده‌ام و به ويژه دو كار «باغ‌هاي كندلوس» و «نسل جادويي» برايم كارهايي خاص و متفاوت بوده‌اند، با اين همه، فيلم «نيم‌رخ‌ها» (1393) آخرين ساخته ايرج كريمي- با همه تلخي‌هايش- به عنوان اثري كه به گونه‌اي تداعي‌كننده واپسين هفته‌ها و روزهاي زندگي خود وي بود، با شنيدن نام ايرج، زودتر از هر فيلم ديگري از او در ذهنم نقش مي‌بندد!

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون