خاطرات سفر و حضر (34)
اسماعيل كهرم
بنده سالهاست كه به خيال خودم در محيط زيست فرهنگسازي ميكنم و از وسايل ارتباط جمعي گوناگون (فكر ميكنم) پيامي را ميرسانم . به ظاهر، متاسفانه گوشي بدهكار نيست . اما يكبار در يك برنامه تلويزيوني، بنده به تقليد از صداي يك بلبل پرداخته و سعي كردم به اندازه نيم دانگ از شش دانگ صداي يك چكاوك نر عاشق را بازسازي كنم ! انعكاس اين تقلب، فراتر از مرزهاي ايران شنيده شد، به مراتب فراتر . در سفري كه به «ياسوج» پايتخت طبيعت ايرانمان داشتم، در خيابان با تعدادي از بچه مدرسهايها مواجه شدم . آنها من را شناختند و از من خواستند كه صداي چكاوك را درآورم . دستور فرزندان ايران را اجرا كردم و آنها وسط خيابان با سوت و هورا از من تشكر كردند. سر و صداي آنها صداي پليس را در آورد . آمدند ببينند چه خبر است. آنها هم بنده را شناختند و از من خواستند صداي چكاوك را تقليد كنم! ديدم اين همه به خاطر يك تقليد از طبيعت است. يك تقليد صداي صادقانه.
به ياد استاد شهريار افتادم كه فرمود:
« من به استقبال حافظ ميروم ديوانهوار
عاقل انگارد كه من با وي خصومت ميكنم
شهريارا شعر حافظ را چه حكمتها كه من
خواندمش حرفي و بر دلها حكومت ميكنم»
ايوالله