• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4871 -
  • ۱۳۹۹ يکشنبه ۳ اسفند

روياهاي «دركولانج»

آلبرت كوچويي

سايتي است در فضاي مجازي و نشريه‌اي كه همدان نامه، نام گرفته. در فرصتي از من هم به عنوان بزرگي از همدان ياد كرده است. لطفي گران بود. اما در يادنامه فقط از همدان، به عنوان زادگاهم گفته شده است.‌ زاده همدان. همين اشاره ناگهان و با آن همه خيال‌هايم رفت پاي الوند و آبش. چشمه‌ها و بلندي‌ها و آبشارش. در آبادان بزرگ شدم اما تابستاني نبود كه در همدان نباشم و تا بعد از بازنشستگي پدر كه برگشتيم باز به شهر خيال‌ها و روياهايم. وقتي از يادهاي سه سالگي‌ام در سريش‌آباد كه پدر مباشر زمين‌ها و باغ‌ها و دام داري‌هاي آنجا بود. مي‌گويم مادر، حيرت مي‌كرد كه چطور در يادم مانده است. در «سريش‌آباد» صاحب يك كره اسب كوچك شدم. توي اتاق و ساعت‌هاي تنهايي‌ام بود.
وقتي كه كره را به آخور برمي‌گرداندند، هر دوي‌مان، غمزده بوديم. جز آن، مرغي هم داشتم، كه همدمم بود و وقتي به سن كودكستان رسيدم، همدان شد همه شادي‌ها و هراس‌هايم. هراس گذشتن از كنار رودخانه‌اي كه از جلوي خانه‌مان مي‌خروشيد. هراس ياد گرفتن اعداد از يك تا شش پاي تخته سياه، در مدرسه الوند كه برايم عظمتي داشت و اگر دست‌هاي گرم خواهر كلاس پنجمي‌ام در دست‌هايم نبود، هراس گذر از زير تونل‌هاي برف در «كولانج» تا امروز با من بود. آن ابهت «سنگ شير»، آن خروش آبشار گنجنامه و راهي شدن پاي الوند، تا سال‌هاي جواني، دنيايي شگفت‌انگيز را برايم نقش زدند. از عباس‌آباد تا پاي گنجنامه، پياده، باغ‌ها و راه باغ‌ها را گز مي‌كرديم و سطلي به دو ريال سيب مي‌خريديم به شرط آنكه تا بتوانيم همانجاهم بخوريم و دل پيچه‌هاي فرداهاي آن.
كلاس‌هاي گروه موسيقي و كر «گلپريان» كلاس‌هاي نقاشي و كارگرداني تئاتر «كوروش ابراهيمي» كه من را در ۱۷ سالگي كارگردان و بازيگر تئاتر كرد كه در همدان «خسيس» «ايرانيزه» شده «مولير» را بر صحنه ببرم. همان‌جا، «آلبرت باباقشه» جازيست بشود، در هتل بوعلي، جاز بنوازد و بارسلونا را با صدايي غريب و پرقدرت بخواند. موسيقي‌اي كه او را در تهران به گروه كر ملي «ئولين باغچه‌بان» و بعد در كنار «حسين سرشار» در اپراي تهران برده تا بدرخشد. با ياد ترانه‌هايي كه از «ويگن» همشهري‌مان از عباس‌آباد تا پايان گنجنامه مي‌خواند. كتاب به كرايه هفته‌اي دو ريال بگيريم و برويم «ارشادي» بستني و فالوده بخوريم. عكسي به يادگار پيش آلكس گيورگيز، در عكاسي «كلمبيا» بيندازيم.
عكاسي كه بعد بشود بزرگ‌ترين گرافيست دنياي تبليغات و نقاشي‌هاي ميليوني‌اش، در خزانه موزه هنرهاي معاصر تهران بروند. يا «كوروش ابراهيمي» كه كپي تابلوي لبخند ژوكوند او تا خزانه موزه لوور برود. جدا از «آلبرت باباقشه» كه حالا در امريكا با آلزايمر، دست و پنجه نرم مي‌كند. «آلبرت خوشابه» هم از همان هتل بوعلي رسيد به راديو ايران و در كنار ويگن و منوچهر سخايي و روانبخش، با هزينه كردن يك كاميون برادر شد خواننده پاپ. باكي نيست اگر پول فروش يك كاميون بشود خرج آهنگ‌‌سازان و ترانه‌سرايان، كه امروز هم «اسب سياه» را در سال‌هاي هشتاد زندگي در سيدني استراليا، با ياد شب‌هاي بوعلي، زمزمه كند و هراس‌هاي زلزله بوئين‌زهرا را در منزل عموهاي پدر توي خيابان پشت بوعلي، شب را در خيابان به صبح برسانيم. هراس‌هايي كه با وحشت‌ها و شگفت زدگي‌هاي سه، چهار سالگي‌ام هم توي خانه كوچه «فرنگيا»، با شعبده‌بازي‌هاي برادر و دستياري خواهر گره بزنم. در آبادان، بزرگ شدم اما در همدان زندگي كردم و بوي خوش طبيعت و سبزه و گل را تا امروز، با خود دارم. همدان، همه روياهاي من است. سپاسگزار عزيزان «همدان نامه» كه آن همه روياهايم را باز رنگي تازه دادند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون