• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۴ آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4209 -
  • ۱۳۹۷ سه شنبه ۲۴ مهر

به درك!

راك چونان كردار فلسفي

روزبه صدرآرا

آيا راك صرفا يك فرآورده مدرن موسيقايي است؟ چه چيزي باعث مي‌شود كه يك فيلسوف بريتانيايي كه متوني درباب هيدگر و لويناس و دريدا توليد كرده، بجد به مساله- به سخن فلسفي، پروبلماتيك- راك بپردازد؟ اشاره من دقيقا به تك‌نگاري خوشخوان سايمون كريچلي است، با تعهدات اخلاقي و سياسي راديكال (منتسب به آنارشيسم) خاص خودش درباره ديويد بووي، يك شمايل تكرو و سنت‌شكن (يك آنارشيست ديگر!) بر لبه تيز و برنده (ضد) فرهنگ (موسيقايي) پاپيولار -و نه لزوما ژانر پاپ.ميراث عظيم، خلاق و زنده راك كه از مرتبه يك فعاليت هنري فراتر مي‌رود، در جنبش مستمر و خودپويش، بر مرزهاي حيات معاصر ذيل قيادت و سيادت سرمايه‌داري و خلق و توليد كاراكترها و ژست‌هاي متمرد و ضدجريان در عرصه‌هاي سياست و اخلاق دست مي‌سايد.

راك، فراتر است و حاوي هسته سخت فوتوريستي است يعني گشوده به آينده ممكن، حتي اگر اين چشم‌انداز، فروبسته باشد. راك به تعبير لايب‌نيتسي، موناد يا مونادهايي است كه به طور لغزنده و فارغ‌بال در ماتريس جهانگير سرمايه‌داري متاخر، توليد راديكاليته مي‌كند حتي اگر به لحاظ سياسي، اقناع‌كننده و آلترناتيو نباشد-كه نيست يا به تعبير ديگر به كنش سياسي موثر و مستقيم در تخالف و تقابل با نظام موجود، دست نيازد- به درك!

كي پانك نام مستعاري بود كه مارك فيشر فقيد -نظريه پرداز انتقادي بريتانيايي- براي نوشتن در وبلاگش برگزيده بود.

او به مفهوم دقيق كلمه، راكر بود؛ يك فارغ‌التحصيل طاغي فلسفه كه در دانشگاه وارويك در كار تشكل و سازماندهي جنبشي نظري و سياسي تحت نام «شتاب‌گرايي» در دهه 90 ميلادي (به رهبري نيك لند) بود.

يك مولف و نويسنده آوانگارد با بلاغت و مزاجي متخاصم و آشتي‌ناپذير با سرمايه‌داري متاخر و پسامدرنيسم‌اش (به تعبير فردريك جيمسن) كه كمي بعد به سمت استادي كرسي «فرهنگ بصري» در كالج گلدسميت دانشگاه لندن منصوب شد.

فيشر از خاكستر هنوز گرم جنبش‌هاي پانك و پست‌پانك برخاسته بود؛ جنبش‌هايي كه صرفا در مرز فعاليت‌هاي هنري درنماندند و به جهان ممكن فراسوها اشاره مي‌كردند، فراسوهايي كه از واپسروي‌هاي دهه 80 ميلادي به زعامت تاچر-ريگان ذله و دلزده شده بودند و به وضعيت آوانگاردتر و فعليت يافته‌تري مي‌انديشيدند كه بتواند شتاب افسارگسيخته و نوشونده سرمايه‌داري را تحليل و نقد و نفي كند و دورنمايي از سياست رهايي بخش آلترناتيو ارايه دهد، يك پرسپكتيو فوتوريستي كه يك سرش به ايده‌آليسم آلماني (كانت و هگل و شلينگ و نيچه) و ماركسيسم غربي (از لوكزامبورگ تا ماركوزه و از آدورنو و آلتوسر تا جيمسن) و فلسفه دهه شصتي فرانسوي (دلوز-گتاري مولف «ضد اديپ» و ليوتار مولف «اقتصاد ليبيدويي») از يك‌سو و سر ديگرش به ضد فرهنگ‌ها و خرده‌فرهنگ‌هاي موسيقي و ادبيات پانكي و پست پانكي (از گروه‌هاي «كلش» تا «جوي ديويژن» و از رمان-مانيفست «نورومنسر» ويليام گيبسن تا خلق «آيا ربات‌ها خواب گوسفند الكتريكي مي‌بينند؟» يا همان بليدرانر، به‌قلم فيليپ كي ديك) از سوي ديگر در مي‌رسد و يك جهان پرورده و غني از ميراث انتقادي راك پيش روي‌مان مي‌نهد.

گويي كه كرت كوبين رهبر گروه راك نيروانا پس از پايان تاريخ سررسيده بود؛ گرانج نيروانا كه نويزهاي ويژه نسل دهه نودي «مجهول و ايكس» را كوك مي‌كرد مي‌توانست توامان درقامت يك اسطوره ضد اسطوره قد برافرازد و كانال ‌ام‌تي‌وي را عليه خود ‌ام‌تي‌وي بشوراند، منتها نه با يك ژست انقلابي و اكتيويستي بلكه درست‌تر با بيان از پاافتادگي و فرسودگي چهره نسلي كه پيش‌تر و بيشتر كمرش زير سرمايه‌داري هار و خشن دهه 80 ميلادي شكسته بود.

كوبين، آلترناتيو باهوش و محزون راك آلترناتيو پست پانكي بود كه رمقي برايش نمانده بود اما نويزهايش خستگي‌ناپذير مي‌نمودند و به راه خودشان مي‌رفتند. خودكشي كوبين در 1994 راك را به محاق افكند دقيقا مثل ضربه‌اي گيج‌كننده بود كه كمي زودتر از موعد فرود آمده بود و لذا درد و محنتش هم بيشتر بود.

نيروانا صرفا يك گروه موسيقايي راك نبود بلكه شمايل جريان انتقادي‌اي بود كه مي‌توانست دهاني براي مازاد سركوب‌هاي رواني‌اي باشد كه پس از راديكاليته دهه‌هاي 60 و 70 ميلادي نصيب خرده‌فرهنگ‌ها و ضدفرهنگ‌هاي نماينده راك شده بود.

پس از مرگ كرت عملا نيروانايي نبود كه ادامه دهد چون آن نويز ديگر فعليت نداشت نه به دست ديو گرول درامر و نه به همت كريس نووسليك باس گيتاريست كه درخور نمايندگي آن پتانسيل انتقادي نبودند يا همان خلق و توليد نويزها. اين دو تن در بهترين حالت ممكن راكر به معناي موسيقايي كلمه بودند اما كرت كوبين فقيد، يك مولف و خالق بود كه بدنه ميراث غني و فربه راك را در دهه 90 ميلادي در مقام جنبشي آلترناتيو و انتقادي نمايندگي مي‌كرد.

مارك فيشر فقيد به درستي بر اين نكته انگشت تاييد نهاد كه مرگ كوبين نشانه اضمحلال و شكست آرمانشهر يا يوتوپياي راك و اميال و آرزوهاي پرومته‌اي (شناسه توليد و تمرد و خلق امر نو) بود؛ چيزي كه پس از مرگ كوبين آمد باز هم به تصريح فيشر، راك التقاطي بود كه فرم‌هاي منسوخ گذشته را بدون تشويش و دلشوره بازتوليد مي‌كرد. اين نكته‌اي است كه متاسفانه آدام رابرتز پژوهشگر و منتقد حوزه نظريه و فرهنگ يوتوپيايي و علمي- تخيلي و نيز مفسر فردريك جيمسن درنيافته و نيروانا را متهم به گرته‌برداري سطحي از پانك‌هاي پيشين كرده است.

فلسفه و نظريه معاصر بيش از آنكه به روي خودش بياورد به جنبش انتقادي راك مديون است؛ اگرمفسران و پژوهندگان اين حوزه صرفا به راك به مثابه فعاليت و فرآورده هنري و زيباشناختي منفرد و جدابافته بينديشند بايد اعتراف كرد كه عملا نيرو و زور انتقادي راك را ناديده گرفته و آن را چونان زينت توده‌اي در نظر آورده‌اند كه در خوش‌بينانه‌ترين حالت ممكن مي‌تواند بازگوي اميال و خواست‌هاي پيشروانه يا پروگرسيو نسل يا نسل‌هايي سودازده باشد كه جهاني بهتر را در سر مي‌پرورانده‌اند- همان بهتر كه چنين نكنند!

نگريستن راك حتي با تمامي فروبست‌هايش يك فعليت يا پراتيك انتقادي است يك تاريخ زنده از مبارزاتي كه عليه فروبست‌هاي حيات معاصر و درماندگي‌ها و سرخوردگي‌هايش اعلان جنگ داده است، تاريخي به موازات مفاهيمي چون ازخودبيگانگي و شيءوارگي و بتوارگي كالايي كه هسته سخت مشترك ايده‌آليسم آلماني و ماركسيسم غربي است لذا بايد پراتيك انتقادي راك (نه لزوما به عنوان يك جريان يا مجموعه ژانر يا كالاي موسيقايي) را به آن هسته پيشگفته نيز افزود.

از زماني كه چپ سياسي به تو خزيده است، چپ فرهنگي دانشگاهي، اقلام و انواع راك را به محصولات نظري خود اضافه كرده و چنان كه پيش‌تر اشاره كرديم اين صرفا- با كمال تاسف- يك مشغوليت حرفه‌اي آكادميك زيباشناختي است كه نسبت چنداني با توش و توان انتقادي راك ندارد؛ مساله بر سر اين است كه ميراث راك را بايد از محور لذت ابژكتيو و كالاگونه‌اش خلاص كرد و چونان آتشبار به چپ سياسي -كه البته چندان رمقي برايش نمانده- بازگرداند، يعني همان فعليت و پراتيك انتقادي و سوبژكتيوش را.اينجاست كه فيلسوف نسبت وثيق و راستين خود را با راك به معناي جنبشي آن باز مي‌يابد و آن را به مثابه مساله يا پروبلماتيك- پيشگفته- در نظر مي‌آورد.

تصور راك چونان پراتيك انتقادي، گستره مفهومي كم‌نظيري را به روي فيلسوف مي‌گشايد و حتي فراتر بايد تاريخنامه‌ها و فرهنگنامه‌ها و دانشنامه‌هاي فلسفي از نو با وارياسيون‌ها و نواخت‌هاي مجموعه ناهمرگه راك معاصر تهيه و تنظيم و بازتحرير شود و چنان كه امروزه شاعران و رمان‌نويسان به جرگه تواريخ فلسفه پيوسته‌اند، راكرها- مجموعه افراد، گروه‌ها، پرفورمرها و سبك‌ها - نيز از اين قاعده مستثنا نيستند؛ به صراحت مي‌توان ادعا كرد همان نقش والايي كه موسيقي كلاسيك آلمان در شالوده بخشي به نهضت و سنت فلسفي ايدئاليسم آلماني داشت بايد همان مرتبه و مقام را درخصوص راك براي فلسفه و نظريه انتقادي امروزي قائل شد.

اگر مي‌بينيم كه فيلسوفي چون كريچلي تك‌نگاري مستقلي به راك اختصاص داده صرفا نمي‌توان آن را به يك تفنن يا بازيگوشي فكري تقليل داد؛ راك وجهي از حضور و استقرار ما را در هستي نشاندار يا به تعبير فني‌تر صورت‌بندي مي‌كند و نابسندگي‌ها و فروكاست‌هاي وجود آدمي و حيات معاصر را به شيوه خودش به مفاهيم گره مي‌زند.

اگر راك توان مداخله گري‌اش را از دست بدهد و به تدريج از حوزه معرفت انتقادي كناره بگيرد هم فلسفه و نظريه معاصر دچار خسران شديدي خواهد شد هم چپ سياسي با شتاب بيشتري رو به مرگ و زوال خواهد رفت و فراتر، وجود انساني معاصر، گونه‌اي از فعليت سوبژكتيو (تجربه ناب و تام بشري بودن به سياق نيچه‌اي- بشري تماما بشري!) خويش را از كف خواهد داد؛ گوش فيلسوف معاصر بدهكار راك است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون