فيلمِ «مغزهاي كوچك زنگزده» يك سينمايي سرگرمكننده است كه بايد در چارچوب همين سرگرمي باقي بماند و تحليل شود. هومن سيدي با اين فيلم نشان داد كارگردانِ خوبي است كه سينما بلد است اما سينمايي بودن لزوما به معناي اثر هنري خوب بودن هم نيست. اثر هنري يكي از مشخصههايش «اصيل بودن» (اورژينال بودن) هم هست و در اين زمين بازي «مغزهاي كوچك زنگزده» موفق نيست. موقتا، اين بخش از تحليل را كنار بگذاريم و «مغزهاي كوچك زنگزده» را به عنوان سينما بررسي كنيم:
«مغزهاي كوچك زنگزده» به عنوانِ يك فيلم سينمايي خوب:
شخصيتپردازيها در كنار متني يكدست و روان و فضاسازي دقيق تابلوي يك فيلم به ياد ماندني را كامل ميكنند كه در آن زندگي تبهكارانِ وطني به خوبي روايت شده است. ديالوگنويسي كمابيش به قاعده است يعني شخصيتها هر كدام تكيه كلامهاي مخصوص به خود را بيان ميكنند و حرفهايشان خارج از توقعي نيست كه از شخصيتِ داستاني و پرداختهشدهشان داريم.
زمينه اجتماعي و بافتِ «خاك سفيد و اتابك» طورِ محلِ وقوع داستان، ابدا از بافتِ واقعي تهرانِ سالهاي معاصر دور نيست و بچههاي پايين شهر همگي به ياد دارند تفريحِ اصلي آن حوالي آبتني در كانال و سوت بلبلي زدن كنارِ قفس بود و دعواهاي ناموسي و موتور و تك چرخ و الواتبازيهاي تباهِ هر روزه.
در نيمه راه، موقتا به نظر ميرسيد قصه به افتِ «فيلمفارسي» و غيرت و غيرتكشي افتاده، اما در ادامه ميبيني كه فيلمساز از اين كليشه خستهكننده به بهترين شكل استفاده كرده تا قصه را در تعليق نگه دارد و حرفش را به نتيجه برساند. حرفي كه به شكلِ پيامِ اخلاقي در انتخابِ نامگذاري فيلم از آغاز گفته شده. هومن سيدي به دامِ قصههاي ناموسپرستانه نميافتد و به آرامي از ارزشگذاري براي گردن كلفتها و ناموسپرستهاي «زنگزده» و «داشبازي»ها ميگذرد.
در داستان جابهجا تمثيل كاشته شده و اين تمثيلها به روايت عمق و معناي بيشتري ميبخشند. خوراك مغز درست وقتي در روغن سرخ ميشود كه همهچيز بههم ريخته و صاحبانِ «مغزهاي كوچك زنگزده» هول كردهاند و به بنبست رسيدهاند. در تمثيلي بهتر، شاهين (نويد محمدزاده) با كودكي يتيم روبهرو ميشود كه راشيتيسم گرفته و نياز به آفتاب دارد. تبهكاران اين طفل را مانند جوجه يكروزه فلجي محكوم به بيتوجهي كردهاند تا بميرد. يتيمي بيمار كه نياز به آفتاب دارد. كمرگاهِ داستاني ظهور آن كودك درست وقتي است كه شاهين، اين رمه سر به راه بر چوپان شورش ميكند و ميخواهد از تاريكي و ضعف و سايه بازگردد به آفتاب. انگار طفل خودِ اوست و آفتاب، رستاخيز دوبارهاش بعد از فرار از گله و «چوپان»اش.
فضاي سياه و تلخِ داستان و شرحِ خون و جراحت هيچوقت بدونِ نمكي از طنز قابل تحمل نيست. فيلمهاي مشابه كه در آنها اسيدپاشي و تجاوز و عصبيتهاي ديگر بدونِ طنز، (آن هم طنزِ تلخِ مخصوصِ بازيگري همچون نويد محمدزاده) قصه گفتهاند، همگي تبديل شدهاند به شرحِ سوزناك مشتي اوباش. هومن سيدي بسيار هوشمندانه طنز لازم را به بدنه داستان تزريق كرده است. هوشمندانه است چون طنز را از شخصيتهاي داستان (مادر، پدر، شاهين و دوستِ شاهين) اخذ كرده و به شكلِ معمول در رفتارشان طنزي همراه با حماقت و ياغيگري وجود دارد. اين در عينِ تلخي، داستان را تحملپذير ميكند و تماشاگر را تا پايانِ فيلم با خود همراه ميكشاند.
نويد محمدزاده در اين فيلم خوب است. خيلي خوب. با گريمِ دندان و موها و برقِ جنون و رهايي در چشمان، به خوبي تركيبِ آشناي حقارت و عصيان را بازسازي كرده.
نويد پورفرج دقيقا همان شخصيتي را ساخته كه كفِ خيابانهاي چنان محلههايي ميبينيم. شخصيتي پر از تناقضاتِ حلنشدني و مدام در كشمكش هويتي.
فرهاد اصلاني با سر و شكلِ فعلي، ميتواند همچنان در سينماي ايران نقش يك رييس قبيله منفي و خونسرد را بازي كند. شخصيتي منفور و نفرتانگيز اما تاثيرگذار كه نيمي از حالاتش در سكوت و پرش عضلات صورت شناسايي ميشود.
پيشنهاد ميكنم وقتي در تهران، سر هر چهارراه كودكانِ نحيفِ بخت برگشته رو برميگرداني، به يادِ صحنههايي از اين فيلم بيفت و بدان اين بچهها از كجا بالا آورده شدهاند روي شهر مبتلا به هزار دردِ ما.
مغزهاي كوچك زنگزده به عنوانِ يك اثر هنري بد:
رودهدرازي لازم نيست و از آنجايي كه در آغاز گفتم براي اينكه يك فيلمِ خوب، اثر هنري خوبي هم محسوب شود بايد اصيل هم باشد، تاثيرپذيري گلدرشتِ مغزهاي كوچك زنگزده از فيلمهاي متعدد بختكي است كه سايهوار اين فيلم را دنبال ميكند.
«شهر خدا» به عنوانِ منبعِ اصلي فضاي داستان و انتخابِ طبقه اجتماعي شخصيتها، «دار و دسته نيويوركي» (در سكانسِ دعوا)، كندو در شورشِ شخصيتِ اصلي بر شرايط و رفتن تا «بالاشهر»، محلهنشيني و شخصيت و گرفت و گيرهاي «ابد و يك روز»، وانِ حمام در پشت بام و خردهريزهاي شخصي شخصيت اصلي نيز يادآورِ فضاي كلي «گربه سياه گربه سفيد» هستند. اين تشابهات داستاني، شكلي، شخصيتي و حتي تصويري لحاف چهل تكه را از دور زيبا ميكند.
* پيشنهاد ميكنم حتما «مغزهاي كوچك زنگزده» را يكبار ببينيد و لذت ببريد ولي بيش از آنچه هست شلوغش نكنيد.