«مغزهاي كوچك زنگ زده» يك پيشنهاد جديد در حيطه ژانر، درامپردازي، كارگرداني و اجرا در كارنامه سازندهاش و البته سينماي تك ژانري سينماي ايران است.
هومن سيدي هرچند به واسطه نقشآفرينيهايش در سينما، تلويزيون و ... در ذهن مخاطبان مانده، اما واقعيت اين است كه دغدغه اصلي او حتي قبل از ورود به حيطه سينماي حرفهاي فيلمسازي بوده است. به همين دليل تعداد زيادي فيلم كوتاه ديده نشده دارد كه از ميان آنها چهار فيلم؛ «دندان آبي»، «تمام وسايل شخصي من جابهجا شده»، «35 متري سطح آب» و «اصغر، پيكان، همسرش و زندگي كمي غيرعادي تر» در چند جشنواره به نمايش درآمدهاند.
ورود به حيطه فيلم بلند براي او با فيلم تجربي «آفريقا» رقم خورد كه يك درام شخصيتپردازانه و پرتنش از يك گروگانگيري با حضور بازيگراني همچون شهاب حسيني، امير جديدي و جواد عزتي بود كه جزو بازيگران پركار امروز سينماي ايران هستند.
«سيزده» به عنوان دومين فيلم سيدي با محوريت بحران دوران بلوغ در پسران، فيلمي جسورانه و پرالتهاب از سويههاي پنهان اين بحران است كه به زيرپوست روابط و مناسبات جوانان پرداخته و تبديل به تصويري دراماتيك از يك نسل ميشود.
سيدي در «اعترافات ذهن خطرناك من» با تكيه بر جهان ذهني و اوهام و توهمات كاراكتر اصلي، قصهاي تو در تو از تداخل واقعيت و خيال را بر بستري نامتعارف روايت ميكند كه به واسطه پيچيدگيهاي مكرر و فقدان نقطه ثبات و تكيهگاهي كه مخاطب را بر يك هدف حتي كمرنگ متمركز كند، نميتواند ارتباطي فراگير برقرار كند.
«خشم و هياهو» اما مانور اين نويسنده- كارگردان بر بستر قصهاي واقعي و آشنا در فضاي جامعه بود. فيلمي كه با تكيه بر خط محوري ماجراي زندگي ناصر محمدخاني كه به مرگ دو زن زندگياش ختم شد، خوانشي متفاوت و شخصي از اين داستان دارد. كنار هم قرار دادن دوسويه از يك ماجرا يا چه بسا دو زاويه ديد و دو روايت مختلف از يك داستان واحد، ايده جذاب و البته استفاده شدهاي است كه بناست در فيلم قضاوت مخاطب را درباره كاراكترها و طبعا آدمها و جهان واقعي به چالش بكشد. اما رويكرد صفر و صدي به اين دو روايت باعث شد، آن تعادل نگاه و اجتناب از قضاوت، در خود اثر جاري نشود و طبعا نتواند كاركرد اجتماعي مهم خود را در جامعه و بين مخاطبان پيدا كند.
با اين كارنامه هومن سيدي گام در حيطه ساخت پنجمين فيلم كارنامهاش گذاشت و در عين حال يك ويژگي مهم را به عنوان مولفه مشترك در فيلمهاي خود نهادينه كرد. اينكه او همه فيلمهاي بلند خود را بر اساس فيلمنامههايي از خودش به تصوير درآورده، علاوه بر امكاني كه براي تحليل دغدغهمندي، تفكر و انديشه او در فيلمسازي ايجاد ميكند؛ اين نكته مهم را در پي دارد كه مسير حركت او را به عنوان يك فيلمنامهنويس كه دست به تجربههاي متفاوت و دور از هم ميزند، مورد تحليل كيفي قرار دهد.
تجربه همين پنج فيلم با تكيه بر قصههايي متفاوت كه فاصلهاي حساب شده از هم دارند و ساختارهاي روايي كه متناسب با تمايز قصهها براي داستانگويي انتخاب شده، اين نكته را موكد ميكند كه او به عنوان نويسنده؛ قالب از پيش تعيين شده و محدودشوندهاي براي روايت داستانهايش ندارد و اين قصه است كه او را به سمت انتخاب فرم داستانگويي رهنمون ميكند.
به همين دليل وقتي سيدي در پنجمين فيلمش پس از تجربههاي مختلف در روايت، رجعتي به روايت خطي ساده از داستاني پرالتهاب و پركاراكتر را در گونه گانگستري و مافيايي دارد، ميتوان نشانههاي قواميافتگي را در درجه اول در كاراكتر (فيلمنامهنويس) او دنبال كرد.
هرچند از ابتداي كار؛ همواره كاراكتر مهارنشدني (كارگردان) سيدي يك گام جلوتر از كاراكتر (فيلمنامهنويس)اش بوده و جلوههاي غريبي از نگاهش به سينما را به نمايش گذاشته، اما ميتوان اين قواميافتگي در نوع نگاه او را به همپايي كاراكتر (كارگردان) و (فيلمنامهنويس)اش در «مغزهاي كوچك زنگ زده» تعميم داد كه نقطه طلايي كارنامه او محسوب ميشود.
«مغزهاي كوچك زنگ زده» قصهاي از مردمان پاييندست در نقطهاي ناديده از شهر است كه زندگيشان با قاچاق و مافيا درآميخته است. قصه محلهاي نفرين شده كه تقابل دو گروه درگير قاچاق و باندبازي، پيشبرنده درام اوليه آن است اما آنچه از وراي اين بستر برجسته شده و خط و ربط درام را به دست ميگيرد، بحران هويت جواني به نام شاهين است.
فيلم به تبع بستر، قصه و قهرماني كه انتخاب كرده؛ فضا و اتمسفري تازه و غيرتكراري دارد كه محملي براي جاري شدن درامي پرتنش از روابط درونگروهي مافياي مواد مخدر و در اشل كوچكتر؛ روابط دروني خانوادهاي دوزخي است كه مناسبات روزمره آنها نيز تحت تاثير همان روابط مافيايي قرار دارد.
نويسنده- فيلمساز با خلق خانوادهاي متشكل از شكور، شاهين، شهره و شهروز و پدر و مادر پيري كه درگير روابط و رازهايي در درون خود هستند، قصه شاهين را به واسطه خوانش منحصربهفرد خود از روابط دروني خانواده و روابط بيروني مافياي محله كه شكور سردرمدار آن است، روايت ميكند.
بخصوص در 30 دقيقه ابتدايي به واسطه تعدد كاراكترها و تكيه بر مناسبات و روابطي غيركليشهاي كه بايد اتمسفر جاري شدن آنها ساخته شود، كار سخت معرفي قهرمان و شخصيتهاي پيراموني و روابط و پهن شدن تور قصه به شكلي هوشمندانه صورت گرفته و در لحظه مناسب ضربه اوليه براي حركت قصه وارد ميشود.
پيوند خوردن قصه شاهين به عنوان پسر بيعرضه خانواده؛ به بحران كليدي قصه با ماجراي پخش شدن ويديوي شهره در موبايل اهالي محل آغاز ميشود، به گونهاي ظريف و هوشمندانه صورت گرفته و مساله فيلم را از سركوب و خشونت خانگي عليه زنان به سمت بحران هويت شاهين و در نهايت بيريشه بودن او ميبرد كه به واقع نميتوان اين دو وجه و لايه را از هم متمايز و مجزا كرد.
چراكه نويسنده- فيلمساز چنين قصدي نداشته و اتفاقا در انتها همين دو كاراكتر زخم خورده و آسيب ديده يعني شاهين و شهره را به همدلي از جنسي ديگر ميرساند؛ هرچند مخاطب هم ميداند آنها همخون نيستند، اما به خوانشي جديد از همدلي و انسانيت رسيدهاند كه ظريف و ملموس است.
يكي از وجوه مهم و قابل تحسين فيلم را بايد شخصيتپردازي غيركليشهاي كاراكترها دانست كه هر چند همگي نمونههاي قابل تعميم در جامعه و فيلمهاي مختلف دارند، اما شبيه هيچكس ديگر نيستند و همين خوانش منحصربهفرد است كه باعث ميشود مخاطب با قهرمان سرخورده، تحقير شده و بيعرضهاي همچون شاهين همراهي كرده و او را از حضيض تا اوج با شگفتي دنبال كند.
كاراكتري كه نويسنده- فيلمساز در ابتداي فيلم با هوشمندي او را آن قدر نابود و حقير شده به تصوير نميكشد كه در انتها امكان تغيير و رشد نداشته باشد.
اتفاقا همين آسيبپذيري و زخمخوردگي شاهين كه به شكل عيني با زخم پيشانياش برجسته شده، زمينههاي انساني درون او را براي ايستادن مقابل ظلمي كه شكور در طول همه سالهاي زندگياش بر او روا داشته، بيدار كرده و او را قابل ستايش و شايسته عنوان قهرمان ميكند.
فيلم هرچند زمينه رئال و واقعي دارد و به طبقه، گروه، روابط و مهمتر از همه جغرافيايي عيني ارجاع ميدهد كه ملموس و قابل باور هستند، اما از درجا زدن در سياهي و تلخي نشأت گرفته از رئاليسم محض فاصله ميگيرد و ارزشگذاري خود را بر تخيلي از جنس واقعيت بر بستر الگوي قصهاي گانگستري قرار ميدهد كه در نوع خود بخصوص در سينماي ايران با بداعت و تازگي همراه است.
قصهاي كه ميتواند، خوانشي ايراني و اينجايي از وقايعي باشد كه تخيل ذهن ناآرام نويسنده- فيلمساز و جادوي سينما آن را امكانپذير كرده تا سينماي تك ژانري ايران را از ورطه فيلمهاي اجتماعي تكراري و تلخ و عاري از خلاقيت نجات دهد.
«مغزهاي كوچك زنگ زده» با نريشني آغاز ميشود كه نگاه تمثيلي به رابطه چوپان و گوسفندان دارد و در ادامه با بسط درام به شكلي زيرپوستي شكور را بر مستند چوپان مينشاند.
اما وقتي در ادامه، همه خانواده حتي شكور از تراژدياي كه براي شهره رقم زدهاند، به نوعي احساس پشيماني ميكنند، چوپان اصلي نه آدم بلكه تبديل به بار سنت و نگاه عوامانهاي ميشود كه ذهن و اعمال آدم را هدايت ميكند.
وقتي در انتها شهروز به عنوان ادامهدهنده تفكر شكور و همان نگاه عوامانه از زندان آزاده شده و سر راه شاهين قرار ميگيرد، اينجاست كه اين تعبير چوپانوار به چالش كشيده شده و دور تسلسل جايگزيني چوپان و گوسفندان ادامه پيدا ميكند. چوپاني ديگر در تسخير چوپاني بزرگتر... چه بسا بايد گفت؛ تا وقتي گوسفند هست، چوپان هم هست.