• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4198 -
  • ۱۳۹۷ چهارشنبه ۱۱ مهر

سالروز به قتل رسيدن كلنل پسيان در گفت‌وگو با عبدالله كوثري

ايدئاليست رمانتيك

پسيان تربيت‌يافته مشروطه بود

عظيم محمودآبادي

 

 

در 16- 15 سالگي شاهد پيروزي مشروطه است و در همان سنين به خدمت در نيروي نظامي روي مي‌آورد. وقتي براي درمان بيماري كبدش به آلمان مي‌رود همان جا با هزينه شخصي خود دوره آموزش خلباني را مي‌گذراند و تبديل به اولين افسري مي‌شود كه مي‌توانست پرواز كند؛ هر چند در ايران آن زمان هنوز خبري از هواپيما نبود.

در فضاي مشروطه كه نيروهاي تجددخواه مجال رشد و نمو يافته بودند محمدتقي‌خان پسيان به عنصري جدي براي ترقي كشور با انگيزه‌هاي ميهن‌دوستانه و ناسيوناليستي تبديل شد.

او كه افسري منضبط و دقيق بود در طول دوران خدمتش توانست به موفقيت‌هاي كوچك و بزرگ زيادي دست يابد كه شايد يكي از مهم‌ترين آنها را بتوان تامين امنيت غرب كشور از قزوين تا همدان دانست.

هنوز 30 سال نداشت كه به واسطه شايستگي‌هاي خود به درجه سرهنگ تمامي مي‌رسد و براي رتق و فتق امور ناحيه‌هاي شرقي كشور رهسپار خراسان مي‌شود. آنجا با برخي نيروهاي صاحب نفوذ درگير مي‌شود كه از مهم‌ترين آنها احمد قوام‌السلطنه، استاندار وقت خراسان بود. در جا‌به‌جايي‌هاي سريع افراد و دولت‌هاي پس از مشروطه، قوام به نخست‌وزيري مي‌رسد و در اولين فرصت دست انتقام از آستين قدرت بيرون مي‌آورد و فرمان حمله و قتل كلنل جواني كه در آستانه ورود به چهارمين دهه عمرش قرار داشت را صادر مي‌كند.

جدا كردن سر محمدتقي‌خان پسيان گر چه بعد از گذشت حدود يك قرن همچنان حادثه‌اي تراژيك در تاريخ معاصر محسوب مي‌شود اما گويي اين حادثه جز براي تعدادي از جوانان گران نمي‌آيد و صداي اعتراضي از جايي بلند نمي‌شود.

عبدالله كوثري كه نام او بيشتر با ترجمه‌هاي روانش از آثار ادبي پيوند خورده است چند سال پيش اقدام به ترجمه كتاب «كلنل پسيان و ناسيوناليسم انقلابي در ايران» نوشته استفاني كرونين كرد.

به باور كوثري محمدتقي‌خان پسيان نيرويي بود كه تحت فضاي مشروطه‌خواهي تربيت شده بود و در نهايت جان خود را در راه آرمان‌هاي آن از دست داد. وجه ادبي و ترجمه برخي از اشعار لامارتين (شاعر فرانسوي قرن نوزدهم) توسط پسيان از ديگر جذابيت‌هاي اين شخصيت تاريخ معاصر كشورمان براي عبدالله كوثري است.

 

شما چند سال پيش كتابي با عنوان «كلنل پسيان و ناسيوناليسم انقلابي در ايران» اثر استفاني كرونين را ترجمه كرديد. با اينكه در مقدمه بر ترجمه اين كتاب از انگيزه‌ خودتان براي ترجمه اين اثر به فارسي گفته بوديد اما خوب است اينجا هم قبل از شروع بحث مروري بر آن داشته باشيم. با توجه به اينكه تخصص و علاقه شما بيشتر بر ترجمه آثار ادبي متمركز است چرا به ترجمه كتاب كلنل پسيان اقدام كرديد؟

اولا به نظر من ادبيات به نوعي همسايگي نزديكي با تاريخ دارد. براي همين هم از همان ابتدا كه شروع به خواندن آثار ادبي كرده بودم به موازات آن به مطالعه آثار تاريخي نيز علاقه‌مند بودم. اين علاقه به‌ويژه در تاريخ معاصر- مشخصا از مشروطه به بعد- البته بيشتر بود. آشنايي من با تاريخ معاصر در سنين نوجواني با خواندن آثاري نظير «تاريخ مشروطه ايران» و «تاريخ هجده ساله آذربايجان» از احمد كسروي شروع شد. در همان سنين بودم كه كتاب «ان‍ق‍لاب‌ بي‌‌رن‍گ‌؛ قي‍ام‌ ك‍ل‍ن‍ل‌ م‍ح‍م‍دت‍قي‌‌خ‍ان‌ پ‍سي‍ان‌ در خ‍راس‍ان‌« نوشته سيدعلي آذري به دست من رسيد. خب اين كتاب در آن سن تاثير زيادي بر من گذاشت. آنجا با جوان شجاع، تحصيلكرده و وطن‌پرستي آشنا شديم كه به آن شكل فجيع كشته مي‌شود. بعد از اين كتاب بود كه با اشعار عارف قزويني آشنا شدم كه در مورد كلنل هم سروده‌هايي داشت. در واقع از آن زمان به بعد كلنل پسيان به يكي از شخصيت‌هايي تبديل شد كه همچنان در ذهن من زنده بود. بعدها هم چند كتاب در مورد پسيان در دهه 50 منتشر شد. بعد از انقلاب هم چند كتاب در مورد او به چاپ رسيد كه شايد يكي از مهم‌ترين آنها «انقلاب خراسان، مجموعه اسناد و مدارك سال ‎۱۳۰۰شمسي» باشد. اين كتاب‌ها در دسترس كسي مثل من كه از سنين نوجواني به نوعي علاقه‌مند به پسيان بودم قرار داشت. براي همين وقتي نشر ماهي ترجمه كتاب استفاني كرونين را به من پيشنهاد داد به نظرم رسيد فرصت خوبي است كه آن را ترجمه كنم. البته اين كار را شايد نتوان كتاب دانست در واقع مقاله بلندي است كه به نظرم توانسته به اختصار زندگي سياسي- نظامي كلنل را روايت كند. بنابراين وقتي من با اين پيشنهاد مواجه شدم با توجه به اينكه بعيد مي‌دانم جوانان امروز ما كتاب‌هايي كه در دهه شصت و قبل از آن در مورد پسيان منتشر شده را در دسترس داشته باشند ترجمه اثر «استفاني كرونين» را مغتنم شمردم؛ ضمن اينكه به باور من اين كتاب تا حدود زيادي توانسته بي‌طرفي خود را در مواجهه با پسيان حفظ كند. اين مساله از آن جهت اهميت دارد كه كتاب‌هاي پيشين به ويژه كار سيدعلي آذري يك‌سو نگري زيادي را مي‌شد در آن ديد به طوري كه تنها به مدح و بزرگ جلوه دادن مساله شهادت كلنل از سويي و كوبيدن قوام‌السلطنه از سوي ديگر پرداخته بود. البته نفس شهادت پسيان واقعا مهم بود. چنان كه در سال‌هاي دهه 30 و در آن چند روزي كه قوام‌السلطنه به جاي مصدق آمد وقتي عده‌اي براي محكوم كردن او آمدند خطاب به قوام ‌گفتند كه تو قاتل كلنل پسيان هستي. يعني بعد بيش از 30 سال هنوز اين مساله در ذهن‌ها مانده بود.

يكي از مهم‌ترين تحليل‌هايي كه كتاب «كلنل پسيان» بر آن مبتني شده است، وجه ناسيوناليستي او است. پيامدهاي مثبت و منفي اين وجه را چطور ارزيابي مي‌كنيد؟

وقتي ما از جنبش مشروطه حرف مي‌زنيم اين مساله يك بعد سياسي ملموس دارد و آن همان چيزي است كه در سال 1285 شمسي به نتيجه مي‌رسد. اما پيامدهاي آن از جمله دوره استبداد صغير كه بين محمدعلي‌شاه و مشروطه‌خواهان جنگ در مي‌گيرد، آن را هم بايد در ذيل همين قيام مشروطه ببينيم و بفهميم. اما گذشته از اين بعد سياسي، بعد فكري و تاثيرات اجتماعي جنبش مشروطه است كه شايد بتوان گفت از نيمه‌هاي دوره حكومت ناصرالدين شاه آغاز شده بود. در واقع در همين دوره است كه سرودن اشعار ميهني آغاز مي‌شود و ما شاهد ظهور شاعراني نظير عارف قزويني، ملك‌الشعراي بهار و ايرج ميرزا هستيم. در واقع نوعي ناسيوناليسم در بين شعراي ما شكل مي‌گيرد. هرچند امروزه نگاهي منفي به ناسيوناليسم پديد آمده است اما بايد زمانه و موقعيت پديد آمدن و رشد اين ناسيوناليسم در آن مقطع از تاريخ كشورمان را در نظر داشته باشيم. اين مقطع درست همان زماني است كه ايران از هر طرف تحت فشار بود و سال‌هاي حدفاصل فتح تهران تا كودتاي 1299 يكي از شوم‌ترين دوره‌هاي تاريخ ايران است. ايران در اين دوره، كشوري بود كه نه پول داشت، نه نيروي دفاعي مناسب و نه دولت با ثباتي كه بتواند به كنترل اوضاع بپردازد. همه اين مسائل باعث شد عده‌اي كه نسبت به وضعيت كشورشان و آينده آن حساسيت داشتند به ملي‌گرايي روي بياورند. در اين ميان جواناني كه در اين كشور بزرگ شده بودند و به ويژه آنهايي كه امكان تحصيل واقعي داشتند از جمله خود كلنل وارد اين موج ناسيوناليستي شدند. به نظر من تا اينجاي كار روندي مثبت بود و ايرادي به آن وارد نيست. از طرف ديگر چون اين جوانان از طبقه متوسط بودند، توانستند جايگاهي هم در سازمان‌هاي دولتي پيدا كنند. اصولا دولت مشير‌الدوله ژاندارمري ايران را با هدف ايجاد يك نيروي بديل در برابر قزاق‌ها ايجاد كرد كه آنها كاملا زير سلطه روس‌ها قرار داشتند. فرض بر اين بود كه نيروي ژاندارم اولا از جوان‌هاي طبقه متوسط و تحصيلكرده باشند ثانيا تعليم‌دهندگان آنها سوئدي‌ها باشند كه در واقع نه انگليسي و نه روسي محسوب مي‌شدند. چنان كه بعدها هم در تاريخ مي‌بينيم همين نيروي ژاندارم به معناي واقعي آن بخش مترقي ارتش را نمايندگي مي‌كند. فراموش نكنيم قبل از قيام كلنل برادر و پسرعموي او- كه هر دو هم ژاندارم بودند- در شيراز در جنگ با انگليسي‌هايي كه فارس را اشغال كرده بودند، كشته شده بودند. بنابراين ژاندارمري در آن مقطع نيروي خوشنامي بود كه اغلب آنها هم افسراني وطن پرست و ايدئاليست بودند. خب كلنل در اين فضا رشد مي‌كند و پيش از اينكه به 30 سالگي برسد به درجه سرهنگ تمامي مي‌رسد و اين اتفاق نادر و مهمي در ارتش محسوب مي‌شود. در واقع اين رشد كلنل تنها به واسطه شايستگي‌هاي او است كه محقق مي‌شود.

مشخصا در كدام دولت بود كه كلنل به اين ميزان از پيشرفت در ارتقاي درجه نظامي خود مي‌رسد؟

ببينيد عمر دولت‌هاي اين دوره آنقدر كوتاه بود كه آنها مرتب در حال جابه‌جايي بودند. چنان كه دو بار مشيرالدوله بر سر كار مي‌آيد و دو بار هم مستوفي‌الممالك رييس دولت مي‌شود. اما تمام اين اتفاقات در دوره 15 ساله بين فتح تهران تا كودتاي 1299 واقع مي‌شوند. همان طور كه مي‌دانيد كلنل در زمان مشروطه نوجواني 14، 15 ساله بوده و كم‌كم از آن زمان وارد ارتش مي‌شود كه در مجموع حدود 15 سال خدمت مي‌كند. او در طول اين مدت در ماموريت‌هايي كه داشت- كه يكي از مهم‌ترين آنها اين بود كه امنيت قزوين تا همدان را به او سپرده بودند- با اينكه جواني حدودا 22- 21 ساله بود، موفق عمل كرد.

ظاهرا اولين دانش‌آموخته خلباني در ايران هم كلنل پسيان بود؟

بله؛ وقتي كلنل براي معالجه كبد‌ش دو سال به آلمان مي‌رود آنجا وارد سيستم آموزش نظامي آلمان مي‌شود، خلباني ياد مي‌گيرد و همان جا هم پرواز مي‌كند. ولي توجه داشته باشيد كه در ايران آن زمان هنوز هواپيما نبود با اين وجود مي‌توان گفت كلنل اولين افسر ايراني بود كه توانست پرواز كند.

اين دوره خلباني را با هزينه دولت ‌گذراند؟

نه اتفاقا با هزينه شخصي خودش اين مهارت را در آلمان مي‌آموزد. البته پسيان از خانواده‌اي بود كه به لحاظ اقتصادي متوسط رو به بالا محسوب مي‌شدند. اصولا همه پسيان‌ها قزاق بودند چون آن زمان هنوز ارتش و ژاندارمري تشكيل نشده بود. بنابراين پسيان با اين مشخصات وقتي به مرتبه كلنلي مي‌رسد كشور در وضعيت كودتاي 1299 قرار مي‌گيرد. توجه داشته باشيد كه سيدضياء اساسا فرد خوشنامي نبود. همان زماني كه روزنامه «رعد» را منتشر مي‌كرد از قرارداد 1919 كه توسط وثوق‌الدوله بسته شده بود هواداري مي‌كرد. بنابراين از همان زمان سيدضياء به عنوان نوكر انگليس شناخته مي‌شد و در اين مساله هيچ ترديدي وجود ندارد. اما به محض اينكه با كودتا به قدرت مي‌رسد و چند ماهي سعي مي‌كند چهره اصلي كودتا بماند دست به انجام يك سري اقدامات مي‌زند كه از آن جمله مي‌توان به بازداشت رجال قاجار اشاره كرد. اتفاقا اين اقدامات سيدضياء مورد توجه جوانان كشور واقع مي‌شود چراكه آنها بخش بزرگي از بدبختي خودشان را نتيجه اداره كشور توسط رجال فاسد قاجار مي‌دانستند كه البته واقعا هم فاسد بودند. اما اينكه سيدضياء با چه هدفي اين كار را انجام داد، بحث ديگري است. ولي شما در اشعار عارف، عشقي و تا حدي بهار- چون ملك‌الشعراي آن دوره سن بالاتري داشت و بيشتر هم سرش در سياست بود- مي‌بينيد كه به تعريف و تمجيد از سيدضياء و دفاع از او مي‌پردازند. اين مربوط به همان زماني است كه كلنل را به خراسان فرستاده بودند. چرا كه فرمانده سابق ژاندارمري- محمدحسين ميرزاي‌جهانباني كه از شاهزادگان قاجار بود- در آنجا خيلي خرابكاري كرده بود براي همين او را عزل و به جايش كلنل را منصوب مي‌كنند. توجه داشته باشيد كه خراسان آن زمان غرق در آشوب بود و در هر طرف آن جرياني وجود داشت كه امنيت آن ناحيه را با تهديدهاي جدي مواجه كرده بود. اتفاقا اين همان زماني است كه قوام‌السلطنه هم والي خراسان است. يكي از اقداماتي كه سيدضياء بعد از آنكه كودتا كه به قدرت رسيد انجام مي‌دهد اين بود كه به كلنل دستور مي‌دهد قوام‌السلطنه را دستگير كند و به تهران بفرستد. كلنل هم با انگيزه فراوان اين كار را با شدت و حدت انجام مي‌دهد. بعد از اين ماجراي قيام كلنل پيش مي‌آيد كه 6 ماه به طول مي‌انجامد. البته اين قيام با قيام شيخ‌محمد خياباني در تبريز و قيام ميرزا كوچك‌خان در گيلان همزمان مي‌شود. ضمن اينكه اينجا يك سوالي هم مطرح مي‌شود و آن اينكه آيا اساسا اين قيام‌ها مستقل از شخصيت‌هايي كه آنها را بر عهده داشتند، درست بود؟ يعني آيا در راستاي اهدافي كه اين قيام‌كنندگان تعيين كرده بودند مي‌توانست موفق باشد؟ به نظر من آن شكل از قيام چه در تبريز، چه در گيلان و چه در خراسان مشخص بود كه نخواهند توانست به نتيجه مشخصي برسند. در واقع اين قيام‌ها در برابر دولتي كه شديدا مستاصل بود خواسته‌هايي را مطرح كردند كه به هيچ‌وجه عملي نبود. اما از سوي ديگر تقابل كلنل در مشهد تنها با قوام نبود. اين نكته مهمي است كه كلنل در مقام نماينده تجدد در برابر تمام نيروهاي سنتي كه در مشهد آن زمان مستقر بودند، قد علم مي‌كند. به همين دليل است كه مي‌بينيم كلنل نظافت شهر، ايجاد مدارس دخترانه، مطالبه معوقات مالياتي آستان قدس، تعديل كارمندان آن و... را در دستور كار خود قرار مي‌دهد. در واقع كلنل از سويي با قوام و از سوي ديگر با تمام نيروهاي سنتي خراسان درگير شد. در واقع كلنل انجام اقداماتي را در سر مي‌پروراند كه بعدها رضاخان در دوره سلطنت خود انجام داد. توجه داشته باشيد كه رضاخان در مقام قزاق كه به فكر تاسيس دانشگاه نبود. اين فكري بود كه در سر افرادي نظير علي‌اكبرخان داور، تيمورتاش و فروغي مي‌گذشت و از ناحيه آنها به رضاخان القا مي‌شد. بنابراين مي‌توان گفت كلنل بنا داشت نمونه‌اي از همان تجدد را در شهر سنتي مشهد پياده كند و به نظر من جذابيت چهره كلنل خودش را در همين‌جا نشان مي‌دهد. كلنل كسي بود كه در فضاي مشروطه پرورده شده و شخصيتش شكل گرفته بود. معيارهاي كلنل، همان‌هايي بود كه مشروطه به او آموخته بود.

در واقع شما كلنل پسيان را فرزند مشروطه مي‌دانيد كه تحت آموزش آموزگاران مشروطه‌خواه پرورش يافته بود؟

بله، دقيقا همين‌طور است. در واقع هر كدام از چهره‌هاي ديگري كه مثل كلنل پرورش يافته دوران مشروطه بودند و تا دوره رضاشاه زنده ماندند نيز كم ‌و بيش همان اقداماتي را در راستاي مدرن‌سازي ايران كردند كه كلنل آن را در سر مي‌پروراند. همه اين اقداماتي كه در جهت تجددسازي كشور انجام شد را بايد ميراث مشروطه دانست.

در مجوع من كلنل را يك نيروي متجدد مترقي مي‌دانم كه دير يا زود در كشور ما ظهور كرد. شايد اگر زودتر او ظهور كرده بود يا مقداري ديرتر به منصه ظهور مي‌رسيد- كه كشور تا حدي به ثبات نسبي رسيده باشد- نتيجه اقدامات او مي‌توانست وضعيت ديگري را براي كشور رقم بزند. چنانچه خانم استفاني كرونين در همين كتاب «كلنل پسيان و ناسيوناليسم انقلابي» تصريح مي‌كند كه كلنل مي‌توانست بديل بهتري براي رضاخان باشد. البته اين مساله درصورتي درست است كه كلنل اولا چنين خواستي را داشت و به تهران مي‌آمد. اما تا جايي كه ما مي‌دانيم چنين تصوري براي كلنل اساسا مطرح نبوده است. به همين دليل است كه معتقدم از ابتدا هم شايد مي‌شد پيش‌بيني كرد كه قيام او به نتيجه مثبتي نخواهد رسيد. چنان كه مي‌دانيم او حتي نتوانست در مشهد بماند و خودش را حفظ كند. چراكه از سويي تمام نيروهاي عشاير خراسان بر ضد او بودند و از سوي ديگر آستان قدس هم در مشهد با او مساله داشت. همان طور كه مي‌دانيد بعد هم قوام خود به نخست‌وزيري مي‌رسد و طبيعتا با كينه‌اي كه از كلنل داشت آرام نشست تا تمام نيروهاي خراسان را بر ضد او بسيج كند. اما خود كلنل واقعا در تاريخ ما شخصيتي جالب و مهم است. جواني كه در احوالات او نوشته‌اند نظامي خشك و به‌شدت منضبطي بود. اما در عين حال مي‌دانيم كه كتاب لامارتين [شاعر، نويسنده و سياستمدار فرانسوي قرن نوزدهم ميلادي] را به فارسي ترجمه مي‌كند و بعد سرود ژاندارمري را مي‌سرايد. اساسا كلنل جنبه‌هاي ادبي و شاعرانه زيادي در زندگي خودش داشت. اين ويژگي‌هاي كلنل به نظر شخصيت دلنشيني از او در تاريخ معاصر ما ساخته است. بعد هم به او بي‌احترامي مي‌شود و به آن شكل وحشتناك سرش را از تن جدا مي‌كنند كه در واقع اين مساله جنبه‌اي به‌شدت تراژيك به زندگي او مي‌دهد.

همان‌طور كه اشاره كرديد برادر كوچك كلنل (غلامرضا‌خان پسيان) و پسر عموي او (علي‌قلي‌خان پسيان) كه هر دو از فرماندهان ژاندارمري بودند در برابر انگليسي‌ها در شيراز مي‌ايستند و كشته مي‌شوند.

البته كشته شدن آنها در واقع به دست انگليسي‌ها نبود. بلكه آنها در برابر قواي نظامي انگليس در فارس مي‌ايستند و شكست مي‌خورند و از شيراز فرار مي‌كنند. مدتي را سرگردان بودند و بعد هم در نهايت خيلي رمانتيك روبروي هم مي‌ايستند و به يكديگر شليك و به اين ترتيب خودكشي مي‌كنند.

آيا با توجه به اين سابقه رودررويي خانواده پسيان با انگليسي‌ها، اين مساله باعث شده بود كه آنها نسبت به كلنل و قدرت گرفتن او در ايران دافعه‌اي داشته باشند؟

ببينيد، يكي از بهترين منابعي كه در مورد ماجراي پسيان وجود دارد و خانم كرونين هم خيلي از آن استفاده كرده است، همان گزارشي است كه توسط كنسول انگليس در مشهد تهيه و تنظيم شده است. به نظر من جواب سوال شما منفي است. اتفاقا كنسولگري انگليس تا مدت‌ها سعي مي‌كند به نوعي بي‌طرفانه به اين ماجرا نگاه كند. توجه داشته باشيد كه خراسان به خاطر نزديكي با مرز در معرض قدرت روس‌ها قرار داشت. بنابراين از آنجايي كه كلنل طرفدار روس‌ها نبود – هرچند بوي انقلاب روسيه به مشامش خورده بود- چندان مورد حساسيت انگليسي‌ها قرار نداشت. به نظر نمي‌رسد در سرنوشتي كه براي كلنل رقم خورد انگليسي‌ها نقشي داشته باشند. بنابراين انگليسي‌ها در ابتدا با ظهور كلنل مشكلي نداشتند اما هرچه بيشتر مي‌گذشت تصادم‌هاي كلنل با آنها هم بيشتر شد. در واقع اصل ماجراي كلنل وقتي بود كه قوام به نخست‌وزيري رسيد و با تحريكات او ايلات شمالي خراسان و حكومت بجنورد و كساني مثل سردار معزز را عليه او شوراند و همان‌ها بودند كه به مشهد حمله كردند و او را به قتل رساندند. در بخش جنوب خراسان هم شوكت‌الملك (پدر اسدالله علم) بود كه شايد نتوان گفت مستقيما در ماجراي كلنل دست داشت. چنانچه بر اساس اسنادي كه از تلگراف‌ها بر مي‌آيد او سعي داشت به نوعي در اين ماجرا ميانه‌گير باشد هرچند كه موفق نمي‌شود. اما در اينكه به هر حال كلنل براي همه صاحبان منافع شاخ شده بود شايد بتوان گفت كسي نبود در خراسان كه از كشته شدن او ناراحت باشد. مگر جواناني كه در واقع سوسيال‌دموكرات‌هاي مشهد بودند.

به ناسيوناليسم پسيان اشاره كرديد. چه تفاوتي بين ناسيوناليسم رضاشاه و ناسيوناليسم پسيان وجود داشت؟

به نظر من اينها تفاوتي از اين نظر با هم نداشتند. اقداماتي كه در دوره 15 ساله رضاشاه انجام شد غير ممكن بود در دويست و پنجاه سال قاجار انجام شود. بنابراين رضاشاه هم درصدد تحقق خواست‌هاي مشروطه بود اما با روشي ديكتاتور‌مآبانه. ايجاد ارتش، دانشگاه، صحيه (بهداري و بهداشت) و ... همه جزو مطالبات مشروطه‌خواهان بود. اين كارها در دوران رضاشاه توسط چند تن از افرادي نظير داور، فروغي و تيمورتاش انجام شد.

پس چه چيزي در نهايت باعث شد راه پسيان و سردار سپه از هم جدا شود؟

اولا بايد بگويم اينها با يكديگر برخورد خيلي سختي نداشتند. اتفاقا سردار سپه خيلي زرنگي مي‌كند و نيرويي كه مي‌فرستد براي برخورد با كلنل را در شاهرود متوقف مي‌كند. در واقع او نمي‌خواست نامش بيش از اين در ماجراي كلنل مطرح باشد. آنقدر صبر مي‌كند تا خود عشاير خراسان او را از سر راه بردارند. در واقع نيروهاي رضاخان وقتي وارد مي‌شوند كه كلنل كشته شده بود. گرچه مي‌توان حدس زد كه رضاخان هميشه كلنل را به چشم رقيبي براي خود مي‌ديد اما آنقدر هوشيار بود كه خودش را مستقيما با او درگير نكند. بنابراين شايد بتوان گفت اينها در اهداف چندان تفاوتي با هم نداشت. البته رضاخان ديكتاتور و بي‌سواد بود، وزراي او همه نوكرش بودند و در دوران او مجلس واقعي در كشور نداشتيم؛ اينها همه درست اما بسياري از اقداماتي كه در آن دوران انجام شد همان چيزهايي بود كه توسط مشروطه‌خواهان مطالبه شده بود و ما مي‌توانيم در مطبوعات آن دوران مشاهده كنيم.

سردار سپه با هر مكر و حيله‌اي بود توانست در آن دوران تا حدي با علما و مراجع تقليد ارتباط برقرار كند و به نوعي اينطور نشان دهد كه احتمالا از حمايت آنها تا حدي برخوردار است. كلنل در اين زمينه چقدر موفق بود؟ آيا او اساسا اعتنايي به قدرت علما و روحانيت در جامعه داشت؟

خب كلنل به هر حال در شهري مثل تبريز بزرگ شده بود و مسلما نبض جامعه را در دست داشت. برخوردي هم كه كلنل در اين زمينه داشت تنها با آستان قدس بود كه الزاما نماينده تمام روحانيت محسوب نمي‌شد. آستان قدس به عنوان يك نهاد مستقل با ثروت فراوان در خراسان مستقر بود. كلنل البته درصدد محدود كردن آستان بود. اول از همه به سراغ موزه آستان مي‌رود و مي‌گويد همه آنچه هست بايد مهر و موم شود و تعداد كارمندان آستان نيز بايد كاهش يابد. اما در مجموع برخورد او با مذهب طوري نبوده كه در مورد آن چيزي نوشته شده باشد. بنابراين مي‌توان گفت احتمالا مشكل خاصي بين او و علما پيش نمي‌آيد.

بعد از قتل او چطور؟ آيا روحانيت موضع خاصي در برابر آن اتخاذ مي‌كند؟

نه؛ دست‌كم بنابر اسنادي كه تاكنون منتشر شده است با وجود اينكه به هر حال در آن زمان هم مجتهدان بزرگي در مشهد بودند، چيزي در اين باره وجود ندارد. ضمن اينكه توجه داشته باشيد كه كلنل چندان فرصت وارد شدن به اين مسائل را هم نداشت. در طول 6 ماهي كه در خراسان بود درگير آشوب‌هاي نظامي بود. بنابراين كلنل اساسا مثل جرقه‌اي درخشيد و رفت. در صورتي كه رضاخان از سال‌هاي 1307 به بعد است كه اقدامات خود را شروع مي‌كند.

سوال آخري كه مطرح است اينكه وقتي ما در مورد پسيان مي‌خوانيم و درگيري كساني نظير قوام با او را مي‌بينيم به يك تلقي در مورد قوام مي‌رسيم و وقتي كه مثلا كتاب «در تيررس حادثه» حميد شوكت را مي‌خوانيم به تلقي ديگري مي‌رسيم. البته در تاريخ، اين نگاه‌هاي دوگانه زياد است اما واقعا بين قوام و پسيان كدام را بايد مقصر اصلي دانست؟

آقاي شوكت البته از دوستان من هست و كتاب ايشان را هم خوانده‌ام. اما براي پاسخ به اين سوال بايد بگويم مشكل اساسي ما براي رسيدن به تجدد در ايران يا مواجهه‌مان با يورش تجدد اين است كه هيچگاه نتوانستيم بيرون از بحران براي خودمان تصميم بگيريم. شما نگاه كنيد جنبش مشروطه ما درست زماني كه مي‌خواهد به بار بنشيند، جنگ جهاني اول آغاز مي‌شود. ما مي‌مانيم و يك كشور اشغال شده كه شمال آن در دست روس‌ها و جنوب آن به دست انگليسي‌ها مي‌افتد. حتي هستند مورخاني نظير محمدعلي همايون كاتوزيان كه به قرارداد 1919 نظر مثبت دارد. مي‌خواهم بگويم اين جامعه، گويي فرصت تامل و تعمق در خودش را در طول اين يك 150 سال پيدا نكرده است. ما از مشروطه به بعد يك‌سره در بحران زندگي كرده‌ايم. در ابتدا كه اين جامعه، كلي تلاش مي‌كند تا مشروطه به پيروزي برسد بعد به دوران استبداد صغير و محمدعلي‌شاه مي‌رسيم. بعد وارد جنگ جهاني اول مي‌شويم و بدون اينكه دخالتي در آن جنگ داشته باشيم سياست‌هاي اين كشور توسط روسيه و انگليس تعيين مي‌شود. عصيان نيروهاي داخلي ما از قبيل خياباني، پسيان و ميرزا‌كوچك‌خان نشات‌گرفته از عاصي شدن آنها در برابر اين همه بحران‌هايي بود كه از جهات مختلف بر كشور و جامعه ما وارد مي‌شد. به همين دليل است كه من حركت هيچ‌كدام از اين قيام‌ها را چندان حساب شده و مبتني بر عقل سياسي نمي‌دانم. اما اين قيام‌ها نشان‌دهنده كلافگي نيروهاي اجتماعي بود كه ديگر چشم اميدي به تهران و سر و سامان يافتن اوضاع كشور نداشتند.


اصل ماجراي كلنل وقتي بود كه قوام به نخست‌وزيري رسيد و با تحريكات او ايلات شمالي خراسان و حكومت بجنورد و كساني مثل سردار معزز را عليه او شوراند و همان‌ها بودند كه به مشهد حمله كردند و او را به قتل رساندند.

يكي از اقداماتي كه سيدضياء بعد از كودتا كه به قدرت رسيد انجام مي‌دهد اين بود كه به كلنل دستور مي‌دهد قوام‌السلطنه را دستگير كند و به تهران بفرستد. كلنل هم با انگيزه فراوان اين كار را با شدت و حدت انجام مي‌دهد.

كلنل پسيان اولين افسر ايراني بود كه توانست پرواز كند.

پسيان از خانواده‌اي بود كه به لحاظ اقتصادي متوسط رو به بالا محسوب مي‌شدند.

كلنل كسي بود كه در فضاي مشروطه پرورده شده و شخصيتش شكل گرفته بود. معيارهاي كلنل، همان‌هايي بود كه مشروطه به او آموخته بود.

كلنل در زمان مشروطه نوجواني 14، 15 ساله بوده و كم كم از آن زمان وارد ارتش مي‌شود كه در مجموع حدود 15 سال خدمت مي‌كند.

قبل از قيام كلنل برادر و پسرعموي او- كه هر دو هم ژاندارم بودند- در شيراز در جنگ با انگليسي‌هايي كه فارس را اشغال كرده بودند كشته شده بودند. بنابراين ژاندارمري در آن مقطع نيروي خوشنامي بود كه اغلب آنها هم افسراني وطن‌پرست و ايده‌آليست بودند.

كلنل در مقام نماينده تجدد در برابر تمام نيروهاي سنتي كه در مشهد آن زمان مستقر بودند، قد علم مي‌كند. به همين دليل است كه مي‌بينيم كلنل نظافت شهر، ايجاد مدارس دخترانه، مطالبه معوقات مالياتي آستان قدس، تعديل كارمندان آن و... را در دستور كار خود قرار مي‌دهد. در واقع كلنل از سويي با قوام و از سوي ديگر با تمام نيروهاي سنتي خراسان درگير شد. در واقع كلنل انجام اقداماتي را در سر مي‌پروراند كه بعدها رضاخان در دوره سلطنت خود انجام داد.

به نظر نمي‌رسد در سرنوشتي كه براي كلنل رقم خورد انگليسي‌ها نقشي داشته باشند. بنابراين انگليسي‌ها در ابتدا با ظهور كلنل مشكلي نداشتند اما هر چه بيشتر مي‌گذشت تصادم‌هاي كلنل با آنها هم بيشتر شد.

در اينكه به هر حال كلنل براي همه صاحبان منافع شاخ شده بود شايد بتوان گفت كسي نبود در خراسان كه از كشته شدن او ناراحت باشد؛ مگر جواناني كه در واقع سوسيال دموكرات‌هاي مشهد بودند.

رضاخان هميشه كلنل را به چشم رقيبي براي خود مي‌ديد اما آنقدر هوشيار بود كه خودش را مستقيما با او درگير نكند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
تیتر خبرها
کارتون
کارتون