• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۷ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4194 -
  • ۱۳۹۷ شنبه ۷ مهر

يادداشتي بر رمان «سوءقصد به ذات همايوني» اثر رضا جولايي

مفهوم جعل تاريخ در رمان

رامين سليماني

مظفرالدين‏شاه كه 10 روز پس از امضاي قانون اساسي درگذشت، به طرز عبرت‏آموزي آخرين پادشاه ايراني بود كه در وطن خويش دستش از دنيا كوتاه شد. محمدعلي ميرزا كه در دوران وليعهدي با مجلس و نمايندگان همدستي نشان مي‏داد به محض رسيدن به سلطنت، پشتيباني مستشارهاي نظامي و قواي ارتش تزاري را به نمايندگان ملت ترجيح داده در خلوت كاخ سلطنتي، مشروطه‏خواهان را مفسدين مي‏خواند؛ تا آنجا كه پس از به توپ بستن مجلس همان‏طور كه دست كلنل لياخوف روس را مي‏فشرد مي‏گفت: «تاج و تختم را نجات دادي». كشمكش ميان محمدعلي ميرزا و مجلس از روز تاج‏گذاري و عدم دعوت از نمايندگان ملت آغاز و با خودداري وي از امضاي متمم قانون اساسي علني شد. با ترور اتابك، شاه بيش‏ازپيش احساس خطر كرد اما شكاف نهايي مابين شاه و مجلس را سوءقصد نافرجامي ايجاد كرد كه در پي آن محمدعلي ميرزا تا روز به توپ بستن مجلس در كاخ خود پناهنده شد. بيراه نيست اگر سرآغاز قضاياي بمباران بهارستان و سپس تبعيد برخي نمايندگان و قتل فجيع وطن‏پرستاني چون ملك‏المتكلمين و ميرزا جهانگيرخان صوراسرافيل و مقاومت و پيروزي مشروطه‏خواهان را همين سوءقصد بدانيم؛ سوءقصد به ذات همايوني.

رويدادهاي تاريخي آنجا كه اهميتي درخور بيابند يا نقطه عطفي براي دوران پس از خود باشند، نه تنها مشمول گذر زمان نشده كه در دوره‌هاي مختلف و به بهانه‌هاي مختلف (مانند كشف اسناد تاريخي جديد) به روايات مختلف بيان مي‏شوند، با جزيياتي كه البته هر بار متفاوت است. گذر زمان و نقل پياپي يك رويداد ـ به‏ويژه اگر به صورت شفاهي باشدـ به‏خودي‏خود هر بار تغييراتي بيشتر و اساسي‏تر را سبب مي‏شود. راوي شفاهي تاريخ در حقيقت فردي از افراد جامعه است كه مي‏خواهد داستاني تعريف كند و بي‏غرض يا باغرض روايت خود را تغيير مي‌دهد. پيچيدگي نامفهومي البته در اين مورد خاص وجود ندارد، داستان‏گو براي جذاب‏تر شدن روايتش، به لطف خلاقيت ذاتي انسان در قصه‏گويي، ناخودآگاه تغييراتي در اصل روايت مي‌دهد؛ الزامي هم براي او وجود ندارد كه بخواهد به اصل روايت پايبند بماند. قرار است داستاني تعريف شود با هدف سرگرمي شنونده و اين اصل شايد تفاوت اساسي تاريخ باشد با داستان. نويسنده يك رمان تاريخي مانند راوي شفاهي تاريخ عمل مي‌كند، تا آنجا كه حقيقت قصه‏ خودش را بيان كند به راه خطا نرفته و اگر بخواهد بيش از حد به تاريخ وفادار بماند به ادبيات خيانت كرده است. يك رمان تاريخي هرگز يك سند معتبر براي رويدادي تاريخي محسوب نمي‏شود اما مي‏تواند آنچه را تاريخ از گذشته دريغ كرده به آن بازگرداند؛ مفهوم زندگي.

از نمونه‌هاي اين نوع رمان در ادبيات داستاني چند دهه‏ اخير، رمان «سوءقصد به ذات همايوني» نوشته‏ آقاي رضا جولايي است؛ رماني كه حدود دو و نيم دهه از عمر انتشارش مي‏گذرد. چنان‏كه از نام رمان مشخص است رمان قضاياي سوءقصد نافرجام به جان محمدعلي ميرزا ششمين پادشاه از دودمان قاجار را دستمايه خلق رمانش قرار داده. نمونه‏اي كوتاه شده از روايت تاريخ از كتاب «تاريخ مشروطه» اثر احمد كسروي نقل مي‏شود: «آن ‏روز محمدعلي ميرزا براي گردش آهنگ دوشان تپه را داشت... چون خيابان باغ وحش را به پايان رسانيده خواستند به خيابان ظل‏السلطان بپيچند، در همانجا ناگهان نارنجكي به زمين خورد و با يك آواي سختي تركيد. دو تن كشته شده و چند تن زخم يافتند و شيشه‌هاي اتومبيل خورد گرديد. هنوز آواي آن پريده نشده نارنجك ديگري چند گام دورتر تركيد كه باز چند تن كشته شده چند تن زخم يافتند. شاه كه در كالسكه شش اسبي مي‏بود گزندي به او نرسيد...»

رمان از ساعت 5/2 بعدازظهر 9 اسفند سال 1386 شمسي آغاز مي‏شود. شاه و ملازمان راهي دوشان‏تپه هستند. روايت صفحات ابتدايي به ذهن مسيو مرنار ـ رييس ماشين‏خانه شاه، شاكي از خصوصيت‏هاي اخلاقي ايراني‏ها و راضي از سكه‌هاي مرحمتي همايوني ـ محدود شده. زاويه‏ ديد داناي كل محدود به ذهن يك شخصيت، قاعده‏اي است كه نويسنده در بيشتر رمان به آن پايبند مانده اما روايت محدود به ذهن يك شخصيت خاص نيست و هر بار محدود به ذهن يكي از شخصيت‌هاي درگير در واقعه‏ سوءقصد مي‏شود. رمان پركشش آغاز شده. نويسنده در بخش‌هاي مربوط به سوءقصد با صحنه‌هاي كوتاه ريتم را تند كرده و ميزان بالاي تحرك شخصيت‌ها در صحنه و توصيف حركات تمپو را بالا نگه داشته است. نمونه‏اي از تصويرسازي‏هاي نويسنده در صفحات اوليه‏ رمان نقل مي‏شود: «درشكه‌هاي بخاري هر دو درب و داغان شده بود. دود تمام كوچه را گرفته بود. شازده قاسم خان صداي تيراندازي را مي‏شنيد. اما متحير بود. اشتباهي رخ داده بود. از درون كالسكه‏ اسبي دو نفر بيرون دويدند. يكي از آنها فحش‏هاي چارواداري مي‏داد و به سوي پشت‏بام‏ها تيراندازي مي‌كرد. اميربهادر بود. از ريش و سبيلش او را شناخت. فرياد مي‏زد و تيرهايش به در و ديوار مي‏خورد. دومي شاپشال بود. اسلحه‏اش را بالا گرفته دستش به تندي مي‏لرزيد. مثل آن بود كه گلوله در سلاحش گير كرده باشد. بعد صداي فريادي شنيد. از درون درشكه‌هاي بخاري بود. حالا ديگر يقين داشت اشتباهي شده. كالسكه اسبي سه خانه آن‏طرف‏تر بود. فرصت نبود خود را از راه پشت‏بام‏ها بالاي سر آنها برساند. ‌اي كاش با خود نارنجك بيشتري آورده بود...»

طول زماني رمان از روز ترور آغاز مي‏شود تا دستگيري و آزادي قهرمان‏ها. نويسنده از شاه‏پيرنگ استفاده كرده، رمان به زندگي چند شخصيت اصلي كه عمليات سوءقصد را انجام مي‌دهند محدود شده با پاياني بسته كه كمتر سوالي را در ذهن خواننده بي‏پاسخ مي‏گذارد. شكاف ميان خواست حكومت وقت و آنچه جامعه طلب مي‌كند سبب بروز كشمكش‌هاي فرافردي ميان شخصيت‌ها و حكومت شده است؛ روندي از جانب حاكم كه عمل قهرمان را بر مبناي عليت بنا مي‌كند نه تصادف و پويايي شخصيت‌ها تغييراتي دروني است كه بر اساس آنچه حاكميت بر افراد تحميل مي‌كند رخ مي‌دهد. بيراه نيست اگر كنش نخست قهرمان‏هاي رمان را متولد شدن بدانيم و شكاف حقيقي ميان خواسته‏ فرد است با آنچه در برابرش قرار مي‌دهند و كنش‏هاي بعدي تلاش براي رهايي و نجات آرزو و روياهاي قهرمان. تمام رمان بر مبناي همين كشكمش‏ها پيش رفته و تسلط نويسنده بر فرم كلاسيك در بيشتر موارد نتيجه را قابل قبول ساخته است.

هدف قهرمان در رمان چنانچه بايد، بر مبناي ارزشي استوار شده و واكنش قهرمان به كنشي است كه ارزشي را به خطر انداخته باشد؛ واكنشي كه شباهتي به اعمال روزمره‏ آدم‏ها ندارد. «سوءقصد به ذات همايوني» رماني چند قهرماني است و همين كار نويسنده را دشوارتر كرده، برخي شخصيت‌ها را پررنگ‏تر مي‏شناسيم و برخي را كمرنگ‏تر، اما هدف مشترك قهرمان‏ها كه قرار است به پيروزي (يا شكست؟) نهايي منجر شود به حركت قهرمان سروساماني داده. اما چه چيز در دنياي رمان به خطر افتاده؟ ارزش اصلي به خطر افتاده عدالت است. اصل تخاصم دو وجه دارد: شاه و ملت. عدالت با تبعيض به خطر مي‏افتد و با بي‏‏عدالتي جاري در جامعه به تضاد مي‏رسد اما جور همايوني با استبدادي كه مي‏خواهد بر ملت حاكم كند كامل مي‏شود.

نويسنده از خم اول رمان كه عبور كرده راوي زندگي شخصيت‌هايش شده. پررنگ‏ترين شخصيت رمان حسين‏خان است. يك ياغي به تمام معنا؛ شخصيتي كه از غريزه فراتر نرفته تا ديدار با ميرزا رضاي كرماني، از آن پس نيز ميان تهور و شجاعت لنگر مي‏خورد، آرمانگراست اما از نوع كور. ديگر شخصيت‌ها در موقعيت‏هاي متفاوتي رشد كرده‏اند، مي‏خواهند از بالغ آغاز كنند، آيا به حكمت مي‏رسند؟ شخصيت‌هايي كه هر يك به نوبه‏ خود عشق (بهترين و گرامي‏ترين دارايي‏شان) را فداي آرمان سياسي‏شان كرده‏اند اما آرمان را نيز مانند قبل نمي‏بينند. تا آنجا كه كريم طي مراوداتش با مسيو مرنار كه به سبب كسب اطلاعات لازم براي سوءقصد انجام مي‏شود، به الكل پناهنده شده و سقوط مي‌كند و هم اوست كه عاقبت زير شكنجه تاب نمي‏آورد. جولايي اما توصيف كلي از شخصيت‌هايش را به عهده‏ شازده گذاشته، وقتي بر سر دستمزد كار با شازده بزرگ چانه مي‏زند، مي‏گويد: «اينها جز يك مشت قداره‏بند بي‏سروپا نيستند. ميان‌شان آدم‏هاي تحصيلكرده هست. دوره‌هاي مختلف مبارزه در روسيه از سر گذرانده‏اند. پليس تزاري را به ستوه آورده‏اند. در ساختن آلات محترقه تخصص دارند. خلاصه همه فن حريفند.» حسين‏خان اما برعكس مابقي اعضاي گروه نمي‏خواهد متفكر باشد. تئوري‏بافي‏هاي اعضاي گروه در وجود حسين عملي مي‏شود. در جايي از رمان كه زينال به زندان رفته تا حسين را نجات دهد واكنش حسين در برابر نعره‌هاي زنداني ديگري كه زير شكنجه جان مي‌كند بهترين توصيف از او است: «زنداني‏ها در تاريكي مي‏نشستند، به هم نگاه مي‌كردند. زير لب ناسزا مي‏گفتند. در آن ميان يك نفر بي‏حركت بود. از جا بلند نمي‏شد. هيچ نمي‏گفت. زينال نمي‏دانست خواب است يا بيدار، آرام نفس مي‏كشيد. اين ديگر چه موجودي بود. جانش را براي چنين موجودي به خطر انداخته بود. بي‏احساس. نامش حسين بود.»

چيدمان حوادث زندگي شخصيت‌ها معماري دقيقي دارد. هر حادثه با تغييري بر اساس يك ارزش بنا شده؛ ارزش‌هايي كه دايم ميان دو قطب مثبت و منفي در نوسان است مانند مرگ و زندگي، آزادي و اسارت، قوت و ضعف، وفاداري و خيانت. نويسنده هوشمندانه شخصيت‏پردازي را محدود به تصميمات قهرمان در لحظات بحراني كرده؛ انتخاب‏هايي كه عميق‏ترين ابعاد شخصيتي هر انساني را نشان مي‌دهد. تصميماتي كه اغلب در موقعيت‏هاي سه‌جانبه گرفته مي‏شود و اين مفهوم حقيقي زندگي شخصيت‌هايي است كه وجودشان را باور مي‌كنيم، قهرمان‏هايي صاحب اراده و آرمان و آرزو كه همدلي برانگيزند و جلب همدلي خواننده يعني آنچه تاريخ از انجام آن عاجز است. روايت تاريخ در مورد قهرمان‏هاي اين سوءقصد به چند جمله محدود مي‏شود كه مجددا از كتاب «تاريخ مشروطه» نقل مي‏شود: «شهرباني از همان روز آدينه به جست‌وجو پرداخته بود... دو سه روز ديگر چهار تن از آذربايجانيان را كه با گاري به سفر مي‏رفتند، از عبدالعظيم به تهران آوردند و در شهرباني بند كرده به بازپرسي پرداختند. سه تن از آنان به نام‏هاي مشهدي محمد و مشهدي عبدالله و اكبر، از مردم اسكو و يكي به نام زينال از مردم قره‏داغ مي‏بود. شهرباني اينان را كنندگان آن كار مي‏شمرد، ولي آنان چيزي به گردن نمي‏گرفتند... پس از چند روزي هر چهار تن رها گرديدند... آنچه در سال‌هاي ديرتر دانسته شده آن است كه نقشه‏ اين كار را «حيدر عمواوغلي»، كشيده و بمب را نيز او ساخته بوده و بمب‏اندازان همان چهار تن نامبردگان بالايي (كه يكي از آنان مشهدي محمد عمواوغلي مي‏بود) بوده‏اند و همانا اينان را به تهران كميته‏ باكو فرستاده بوده است.»

خط اصلي رمان سوءقصدي نافرجام است، روايتي از اتفاقي تاريخي؛ آنچه تاريخ مي‏گويد، اما رمان محدود به همين روايت تكراري نشده، هر آنچه توانسته از تاريخ جعل كرده و در رمان ريخته و هر شخصيتي را از دل تاريخ احضار كرده تا داستان را پيش ببرد، از ژول‏ورن و پروست گرفته تا لنين و استالين و رضا قزاق كه آخري هنوز قراول دم سفارت هلند است و جايي كتكي جانانه از حسين‏خان مي‏خورد. رمان «سوءقصد به ذات همايوني» سرگذشت قهرمان‏هايي از اقشار مختلف جامعه در بازه‏اي تاريخي است كه در نهايت با هدفي مشترك كنار هم قرار مي‌گيرند؛ از حسين كه در خرابه‌هاي گود شترخانه به دنيا آمده و در بيغوله‌ها زندگي كرده تا عباس و حيدر كه پدري پزشك دارند. افشاي ظلم حاكم بر جامعه؛ اصلي‏ترين هدف جولايي در نگارش اين رمان است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون