برخيز و اول بكش (41)
فصل پنجم
گويي آسمان بر سر ما افتاده بود- ترس آلماني
نويسنده: رونن برگمن / ترجمه: منصور بيطرف
هدف هارل اين بود كه علنا مردم را از آلمان كه با اسراييل يك رابطه پيچيدهاي داشت و جدل بين اين دو دولت هم دروني بود، بترساند. افراد نسبتا ميانهرويي مانند بنگوريون و مشاور ارشدش، شيمون پرز بر اين عقيده بودند كه در زماني كه ايالات متحده از تامين كمكهاي نظامي و اقتصادي به اسراييل اكراه دارد، اسراييل نميتواند دست رد به كمكهايي بزند كه از حكومت آلمان غربي به شكل جبران خسارت ميگرفت و تجهيزات نظامي را هم به قيمت واقعي ميخريد. اما تندروهايي مانند گلدا ماير و خود هارل اين نكته را كه جمهوري فدرال آلمان يك آلمان «متفاوت» يا «جديد» است را رد ميكردند. از نظر آنها، در تاريخ يك داغ دايمي بر جاي مانده است.
هارل همچنين كميته سردبيران را كه يك نهاد بينظير اسراييلي و متشكل از سردبيران رسانههاي مكتوب و الكترونيكي بود، فراخواند. اين نهاد بنا به درخواست حكومت در نشرياتشان خودسانسوري را اعمال ميكردند. هارل از كميته سردبيران خواست كه سه روزنامهنگار به او معرفي كنند كه او بعدا آنها را به استخدام موساد درآورد. آنها با هزينه موساد به اروپا فرستاده شدند تا درباره بنگاههايي كه تجهيزات را براي پروژه مصر خريداري ميكنند، اطلاعات جمعآوري كنند. هارل ادعا كرده بود كه او روزنامهنگاران را براي دلايل عملياتي ميخواهد اما حقيقت اين بود كه او ميخواست از درگيريهاي خبري آنها استفاده ببرد و مواد خبري كه آنها براي شستوشوي اطلاعاتي به دست ميآوردند را براي رسانههاي خارجي و اسراييلي تامين كنند. اين امر بدين منظور صورت ميگرفت تا گزارشهاي روزنامهاي با هدف ايجاد يك جو متناسب با اهداف هارل، تهيه شود.
داستانهاي هارل يك جو هيجاني رسانهاي ايجاد كرد و حس ترس در اسراييل به وجود آورد. بنگوريون سعي كرد تا هارل را آرام كند اما فايدهاي نداشت. آموس مانور، رييس شين بت در آن دوران گفت: «از نظر من او (هارل) اصلا از عقل سليم برخوردار نبود. در آنجا بايد چيزي بيش از ژرفنگري وجود داشته باشد تا عقده روحي. شما نميتوانستيد با او يك مكالمه منطقي داشته باشيد.»
اين ماجرا هم همانطور كه مثل اكثر عقدههاي روحي به پايان ميرسد به سبك خودتخريبي هارل به پايان رسيد. كمپين علني او، داستانهاي هيجانانگيز روزنامهاي كه او از ظهور دوباره دردانههاي هيتلر پخش كرده بود بدجور به بنگوريون آسيب رساند. نخستوزير به خاطر اينكه هيچ كار مفيدي براي پايان دادن به تهديدي كه دانشمندان آلماني كه در مصر كار ميكنند انجام نداده بود مورد حمله قرار گرفت، تهديدي كه شهروندان اسراييلي آن را حي و حاضر براي هستيشان ميديدند و اينكه بنگوريون كشورش را دارد به سمت آشتي با آلمان غربي كه اكنون به نظر ميآيد حداقل به طور غيرمستقيم مسوول نسخه تازهاي از راهحل نهايي است، ميبرد.
در 25 مارس سال 1963، بنگوريون هارل را به دفترش احضار كرد و از او خواست تا توضيحي براي تعدادي از اتفاقاتي كه هارل در برابر رسانههاي داخلي و بينالمللي بدون تاييد بنگوريون انجام داده بود، بدهد. مكالمه به بحثهاي تندي بر سر سياست حكومت اسراييل با آلمان تبديل شد. نخستوزير به هارل يادآور شد كه او مسوول به اجرا درآوردن سياست حكومتي است نه تنظيم آن. هارل پس از زخم زبانها پيشنهاد استعفايش را داد با اين اطمينان كه پيرمرد نميتواند بدون او كار را اداره كند و از او خواهد خواست كه بماند.
بنگوريون طور ديگري فكر ميكرد. او همان لحظه استعفا را قبول كرد. حرفه درخشان آيسر هارل يكمرتبه با يك شكست كامل و خدعه ناموفق پايان يافت.
اما براي بنگوريون هم ديگر دير شده بود. كمپين هارل عليه دانشمندان به دست بگين رهبر مخالفان بنگوريون افتاده بود كه هرگز حملات خود عليه او را متوقف نكرده بود. حتي در حزب خود بنگوريون، ماپايي، هم چيزها به نقطه جوشش رسيده بود. بنگوريون به طور مداوم با گلدا ماير، حامي اصلي هارل دعوا ميكرد.
كمتر از دو ماه بعد از جايگزيني هارل، بنگوريون قانع شد كه او حمايت حتي حزب خودش را هم ندارد، لذا استعفا داد و لوي اشكول جاي او را گرفت.
توضيح: عنوان « تروريست» كه نويسنده در متن به كار برده فقط به صرف رعايت در امانت ترجمه استفاده شدهاست . از نظر مترجم آنها مبارزاني هستند كه براي گرفتن حق خود ميجنگند.