ماجراي نيمروز؛ ديوارهاي روبهرو!
علي افشار
حيات مصنوعي. اين تعبيري نزديك به واقعيت اين روزهاي سينماي ماست و اصولا همه ما در اين روزگار و اين خاك چنين هستيم. مگر حال و روز سينما، جداي از وضعيتي كه در آن قرار گرفتهايم، قابل سنجش است؟
خبر مرگ ميشنويم روز به روز. خبر تعطيلي فلان مجله سينمايي، خبر بههم خوردن نمايشگاه نقاشي خانم سينماگر، خبر ركوردشكني فيلم آقاي سينماگر، خبر فرستادن فلان فيلم به اسكار. بين اين همه خبر و حرف و سخن، يك چيز هست و آن اينكه همه ما، يك طوري هستيم. انگار طبيعي نيستيم و از دستمان هم كاري ساخته نيست!
به عقب كه نگاه كنيم، كلي اتفاق بد ميبينيم كه همه آنها را با حال خوبمان، سپري كرديم؛ سينما تعطيل نشد چون حال همه خوب بود. خانه سينما تعطيل نشد، چون اميد بود. سينماي ايران يكي يكي جوايز معتبر دنيا را گرفت و چون حالمان خوب بود، جايزه گرفتن در آن دوران مغشوش هم نوش جانمان شد، اما در تفسير اين روزها چه بايد گفت؟
سينما، اين روزها متاثر از كليتي است كه وضع و روز پر از غبار و سختي را پيش روي ما قرار داده است. واقعا در روزهايي كه اقتصاد نابسامان، چشمانمان را گرد كرده، شنيدن خبر سي و پنج ميلياردي شدن يك فيلم، تا چه حد براي مردمي كه در اين روزها، از نان خود يا زن و بچه ميزنند و پول بليت سينما ميدهند، جذاب است؟ شايد آنها ترجيح ميدهند اين خبر را نشنوند و ناديده بگيرند و در اين حس خوب كه ساعتي در سالن سينما ولو مسكنوار، خوش گذراندهاند، باقي بمانند.
اين روزها، همه در نوعي حيات مصنوعي به سر ميبرند. چه آنها كه فيلم ميسازند، چه آنها كه كماكان و هنوز با مساله سانسور و اداره نظارت دست و پنجه نرم ميكنند. چه سازندگان سريالهاي شبكه خانگي كه به مدد سرمايهگذاران به تدريج ورشكسته بازار، براي سرگرمي خانههاي مردم و پر شدن جيبهاي خالي خود، سيدي بيرون ميدهند، چه آنها كه مشتريان پروپاقرص سينما و سيديهاي ايراني هستند، چه برپاكنندگان جشنها و جشنوارههايي كه برحسب عادت، مثل نسيم بايسيكلران، جشنواره برپا ميكنند و در حالي كه «مسابقه خلاص شده» به اين و آن و بيشتر دوست و آشنا جايزه ميليوني! اهدا ميكنند، چه مديراني كه بيشتر ناظمند تا مدير و چه روزنامهنگاراني كه نقش كاتب را در اين روزگار بازي ميكنند.
اين زاييده تخيل نيست و متاسفانه واقعيت است. اين سطرها نااميدانه بر صفحه مانيتور نيامدهاند و فقط از جنس حال و روزمان هستند؛ همه ما در شرايط غيرطبيعي واقع شدهايم و روزگار ميگذرانيم.
دقت كردهايد تعداد اخبار عجيب و غريبي كه هر روز و هر ساعت به ما ميرسد، چقدر زياد شده است؟! نه فقط خبرهاي بد كه خبرهاي خوبمان هم كه از اين سو و آن سوي مرزها در فضاي مجازي دست به دست ميچرخند، عجيبند. در اين حيات مصنوعي كه به زندگي نباتي ميماند، گاهي اشكي طولاني از چشممان سرازير ميشود و گاه لبخندمان در اسلوموشنترين حالت بر صورتمان نقش ميبندد و زود پاك ميشود. انگار هيچ حسي ديگر، عمق ندارد!